یک خواننده مگر چه چیزی از نویسنده میخواهد؟
خاما به تنهایی هشتاد و پنج در صد از آنچه را که در ذهنم داشتم بر آورده کرد.
به سرزمین داستانی پرداخته بود که همه چیز ، همه کس در آن وجود داشت ، از هر قماشی که فکرش را بکنید.
یک خواننده مگر چه چیزی از نویسنده میخواهد؟
خاما به تنهایی هشتاد و پنج در صد از آنچه را که در ذهنم داشتم بر آورده کرد.
به سرزمین داستانی پرداخته بود که همه چیز ، همه کس در آن وجود داشت ، از هر قماشی که فکرش را بکنید.
"خاما" رمانی صرفا عاشقانه نیست. شاید تکهای گمشده از تاریخی باشه که به فراموشی سپرده شده. البته میان اون عشق در خیال و وهم موج میزنه. تبعید شروعی تازه برای این داستانه.
هر چه خلیل از خاما بیشتر دور میشه در خاطر و خیالش غرق میشه و حالت دوگانگی به اون دست میده که شاید برای خیلیها ملموس باشه.
این دوری از وطن، دوری از خاما، به دور شدن از خودش دامن میزنه.
خاما از نظر من ورای یک داستان عاشقانه نگاهی داشت به مفاهیم روانشناختی. خلیل که در سالهای کودکی و نوجوانی دچار خلأ های عاطفی بود در تمام کتاب به دنبال گمشدهای ست که انگار خود اوست در قالب و فرمی دیگر.
در جریان کتاب خلیل برای جبران این خلأ افرادی را میآزماید اما انگار هر کدام وصلهای ناجور میشوند برایش. که در نهایت خلیل خسته از این گشتنها و نرسیدنها از جستجو در دنیای حقیقت دل میکند و به درون خودش برمیگردد. کاوش در خویشتن. و در نهایت میرسد به وحدت وجودی با معشوق خیالیاش.
خاما! نام آشنای این روزهای اهالی آموت. کتابی که شروعش با اظهار مردانگی و غیرت قوم کرد است که آن را انگار در تمام موجودات سرزمین کرد میتوان دید، از خروسی که بالای پرچین میماند تا مرغها به لانه بروند، تا درختانی که انگار از روی تعصب دریاچه سفید و مقدس آغگل را دربرگرفتهاند. چندی از شروع داستان نمیگذرد که جنگ سایه سرد و سنگین خود را بر سر این سرزمین میاندازد و بعد هم اسارت و تبعید و دوری از وطن...
نام آشنای این داستان خاماست، که در فصل اول مظهر عشق زمینی است و پس از اسارت خانواده خلیل، انگار میشود مرهمی که خلیل دلتنگی آغگل و دریاچهاش را با آن التیام میبخشد.
خاما داستان عشق بود و سرگشتگی و بی قراری آدم ها... داستان دلتنگی سکوت و تبعید... خاما داستان زندگی خلیل است. داستانی که از دوازده سالگی خلیل شروع می شود. نوجوانی که شبی همراه با تب به استقبال عشق خاما میرود و در بحبوحهی جنبش خوبیون از او دور میشود...
داستان از این روزها شروع میشود و با خلیل دایه، باب و برادرانش تبعید میشویم به شاهسون، قزوین، زاغه... و درست در نقطه آخر تبعید با خیالات زنده خلیل همراه میشویم. با خامایی که هست و نیست.
فصلهای کتاب سرشار از جذابیت است. فصلی با عشق شروع میشود و فصلی با رهائی.
اول حال و هوای حسی من نسبت به رمان خاما:
فضاسازی های بسیار عالی، تصویرگریهای بینظیرش را دوست داشتم.
بعد از چند ماه که از خواندن رمان میگذرد هنوز صدای کوکوها و کشکرتها را میشنوم.
رنگ رنگ رنگ. صدا صدا صدا.
خاما از آغگل شروع شد.
از نی زارها و دریاچه مقدسش. از روزهای خوشرنگ. از ارامش قبل از طوفان. از خیالات خوش پسرک ده سالهای که خاما را روایت میکند:خلیل. خلیلی که دلباخته خاماست.
خامایی که بزرگ تر از خلیل است و به قول خواهرِ خلیل، مردی است برای خودش. اما همه ماجرا این نیست. قرار نیست شرح دلداگی این دو را بخوانیم. قرار است در کوچ اجباری، آوارگیها و سختیها با خلیل و باب و دایه و خواهر و برادرهایش همراه شویم.
در دوری خلیل از خامایش،در تنهایی بیکسی و روزهای سیاه و سفید، شریک غمهای خلیل باشیم. شاهد دودلیها و شاید تصمیمهای اشتباه راوی داستان باشیم.
خاما مادر است، زمین است، دربرگیرنده است؛
خاما خانهی آغازین و پایانی آدمی است.
زینب بحرینی
رمان خاما، از انتشارات آموت، از دل کوههای آرارات تا ارسباران و قزوین و الموت، تصویر زندگی پررنج و هجرت پسری به نام خلیل از خانوادهای در روستای آغگل است که در آن خیال و روایت و قصهپردازی با داستان عاشقانهای نامرسوم و بدیع پیوند میخورد.
خامای یوسف علیخانی فقط حکایت آن دختر بزرگسالی نیست که پسربچهای عاشقش شد و عاشقش ماند و با یادش زندگی کرد و با یادش جان سپرد. خاما حکایت زنان و مردانی است که برای زیستن جنگیدند، برای در کنار هم بودن تاب آوردند، کوچانده شدند و دستآخر در سرزمینی دور از خاکشان سکنی داده شدند.
۱- وانتی آبی رنگ کنار پیادهرو ایستاده و مردی قدبلند با سبیلی پرپشت، بستههای کتاب را یکی یکی از پشت وانت به داخل ساختمانی میبرد که تازه تعمیراتش تمام شده است.
– سلام
* سلام
– قراره اینجا کتابفروشی بشه؟
* بله
– آقای یوسف علیخانی؟ نشر آموت؟
* بله. یعنی اینقدر پیشونی سفیدیم؟
– نه آقا. اینقدر مشهورید!
و من خوشحال از این همسایگی (و بی اینکه حتی تعارفی برای کمک بزنم) سریعتر به سمت خانه در آنسوی چهارراه میروم.