خاما از نگاه خوانندگان / آزیتا مالکی

خاما داستان عشق بود و سرگشتگی و بی قراری آدم ها... داستان دلتنگی سکوت و تبعید... خاما داستان زندگی خلیل است. داستانی که از دوازده سالگی خلیل شروع می شود. نوجوانی که شبی همراه با تب به استقبال عشق خاما می‌رود و در بحبوحه‌ی جنبش خوبیون از او دور می‌شود...

داستان از این روزها شروع می‌شود و با خلیل دایه، باب و برادرانش تبعید می‌شویم به شاهسون، قزوین، زاغه... و درست در نقطه آخر تبعید با خیالات زنده خلیل همراه می‌شویم. با خامایی که هست و نیست.

فصل‌های کتاب سرشار از جذابیت است. فصلی با عشق شروع می‌شود و فصلی با رهائی.

فرار از اسارت، فرار از خود. فراری که عشق بهانه‌ی آن بود. برگی جدید در زندگی خلیل رقم می‌خورد.

خلیلی که جوان منفعلی بود حالا وارد راهی می‌شود که تجربیات جدیدی به دست می‌آورد و روی پای خودش می‌ایستد.

فضاسازی زیبای داستان و بخش تاریخی و مظلومیت کردها همه یک طرف و گفتگوهای خلیل و خاما و جملات ناب این کتاب، عاشقانه سخن گفتن و سخن شنیدن طرف دیگر...

حقیقت دارد که خواب و خیال آدم عاشق، معشوق است. و با این حرف که با دوری از معشوق بیشتر به او نزدیک می‌شوی موافقم. هیچ کس نتوانست برای خلیل خاما شود. همین موضوع باعث شد خلیل با خامایی خیالی روزها را زندگی کند. خاما در فصلی از زندگی خلیل وجود داشت و در فصلی از زندگی خلیل خاما آن سوی دیگر خلیل شد.

در فصل پایان خلیل همه چیز داشت ولی تا زمانی که ریشه همه‌ی انارهای دنیا به هم برسند هرگز نمی‌توانست از خاما دست بکشد.

و در آخر پایان ناگریز خلیلی که خاما را دیده و شناخته ولی نتوانسته به وصالش برسد.

04 خرداد 1397