خامای دنیای ما: نگاهی به رمان «خاما» از یوسف علیخانی

photo 2021 05 01 13 06 00.jpg

محمدهاشم اكبريانی

در‌باره خاما اولین نکته‌ تعجب‌برانگیز، اطلاعات فراوانی است که نویسنده آنها را در اختیار گرفته تا بتواند رمان خود را بنویسد. وقتی از جغرافیا و روستایی مانند آغگل دهه‌های آغازین هزار و سیصد می‌گوید چنان به جزئیات می‌پردازد که نمی‌توان بدون شناخت از روستایی متعلق به هشتاد،‌نود سال قبل چنین نوشت. فقط آغگل هم نیست که در این جایگاه قرار می‌گیرد. ایل‌ به ایل و شهر به شهری که شخصیت اصلی داستان آنها را طی می‌کند چنان با ریزریز مشخصات توصیف می‌شوند که تنها تحقیقات گسترده میدانی و غیر آن می‌تواند چنین حاصلی داشته باشد.

خاما از نگاه خوانندگان / میشا وکیلی

« سرگشتگی؛ میراث زندگی بیرون از بهشت »

 

خاما دومین رمان یوسف علیخانی با پرداختن به موضوع پیچیده‌ای همچون زندگی در تبعید در قالب عشقی نافرجام اشاره به تبعید انسان از بهشتی دارد که حاصلش زندگی بر زمین خالق بی‌همتاست.

داستان به روایت زندگی جماعتی از اقوام کرد زبان می‌پردازد که به دلیل جنبش آزادیخواهان خویبون تبعید می‌شوند. راوی داستان پسری کوچک است که چون در آن زمان به سن جنگیدن نرسیده زنده می‌ماند و تبعید می‌شود بی آنکه در آغاز کردنِ هیچ یک اراده‌ای داشته باشد. او که تا پایان داستان و حدود چهل سال را برایمان روایت می‌کند فرزند خانواده‌ی پرجمعیتی ست متشکل از پدر خانواده باب علی و دایه ( مادر خانواده ) و پس از آنها چهار برادر به نام‌های محمد و احمد و خلیل (خودش) و اسماعیل و سه خواهر؛ فاطمه و مردیسی و چیله.

خاما از نگاه خوانندگان / فاطمه افژولند

و خاما نیز، جهانی بود.

کتاب خاما دومین رمان یوسف علیخانی است که زمستان ۹۶ در نشر آموت به چاپ رسید وتا به حال به چاپ هشتم رسیده است.

پشت جلد این کتاب آمده است که «خاما نباید نوشته می شد. یک بار یکی خیلی سال قبل او را زندگی کردو در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن درنیامد. لال شد. و گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به یکی که کارش گفتن است. این کلمه ها امید دارند خاما زنده شود و آن راوی هم. به رقص و به رنگ رنگ زرد و قرمز این حلقه ی آتش، باید که جاری شد.»

خاما از نگاه خوانندگان / مارال اسکندری

«خاما»تک‌گوییِ درونی خلیلِ عبدویی است، از آن زمان که کودکی ۱۰ ساله است و دل به عشق دختری چندین سال از خود بزرگتر بسته تا ۵۲ سالگیِ‌ او که جنگ، تبعید و اسارت را پشت‌سر گذاشته، سال‌هاست ساکن روستایی است که گویی باید برایش معنای تازه‌ای از وطن را رقم بزند. جالب این‌که تک‌گویی درونی راویِ داستان ملغمه‌ای است از روایتِ آنچه درهمان موقع در اطراف او می‌گذرد، مرور خاطرات که با فلاش‌بک‌هایی به تصویر کشیده می‌شوند و همچنین سیرِ اندیشه‌ی خلیل است در زمانی نامشخص.

خاما از نگاه خوانندگان / طاهره زیانی

تا علّو عشق را فهمی کنی

من بدان افراشتم چرخ سنی

 

خاما را که ببینی، خاما که تلنگر بزند بر روح و روان‌ات، جرقه‌ی عشق که زده شود، شعله‌ی وجودت روشن می‌شود...آن وقت حتی اگر دست روزگار، ریشه‌ی تازه دوانده شده‌ات در خاک را از جا درآورد و بر دوش‌ات بگذارد، غم به دل راه نمی‌دهی...می‌روی و می‌روی تا برسی...خاما راهنمای‌ات می‌شود، گاهی در آستین مادر، دایه‌گی می‌کند برای‌ات، گاهی به چشمان فاطمه می‌نشیند و خواهرانه‌گی می‌کند و گاهی چنان رگ غیرت‌ات را برای مردیسی و چیله می‌جنباند که با دست خالی به مصاف تفنگ می‌روی...

خاما از نگاه خوانندگان / نفیسه حسن‌زاده

خاما قصه‌ی زندگی است و سفر. سفر برای پیدا کردن جایی برای ریشه دواندن و ماندگار شدن. سفری که در ابتدا اجبار است و در میانه‌ی راه خودخواسته. در وطن خاما برای خلیل عشق است و در غربت راهی برای زنده ماندن، ادامه‌ی راه و گریز از واقعیات.

نیمه‌ی اول داستان از خانواده‌ای می‌گوید که حتی در شرایط تبعید و کوچ اجباری هم به دنبال زندگی کردن و با هم ماندن هستند. صحنه‌ای که درست کردن چای توسط دایه در بیابان و به دور از خانه را به تصویر می‌کشد نمایانگر این است که تا کنار هم هستیم، زندگی ادامه دارد.

خاما از نگاه خوانندگان / سجاد حبیبی

خاما، تبر است.

وقتی کتابی پیشِ روی ماست از همان ابتدا تکلیف ما مشخص شده است. وقتی کتاب از جنس تاريخ باشد، می‌دانیم با کتابی پُر از اعداد و رقم و اسم و رسم، روبه‌رو خواهیم بود، وقتی کتابی فلسفی باشد یعنی کتابی سخت خوان (شاید هرجمله‌ای را باید چندبار بخوانیم تا درکش کنیم) پیش‌ِ روی ما است.

اما وقتی کتابی از جنسِ ادبیات داستانی پیش رویِ ماست، در وهله‌ی اول می‌دانیم که یک قصه خواهیم خواند.

خاما از نگاه خوانندگان / سونیا مظلومی

از قلب آغگل بر می‌خیزد خاما. از قلب جوانی که دلداده شده. خواب و خیال را به معشوقی سپرده که خامایش باشد و جان و جهانش باشد.

خلیل باید فرهادی شود چونکه تیشه بر دوکوه آرارات کلاهی می‌زند که خامایش به سر دارد اما خلیل پتک بر کوه نمی‌کوبد، به دلش می‌کوبد، که خاما را بیابد. آرام جانش را... که بیاید و بگوید: جانا؟

خاما از نگاه خوانندگان / حسنا مرادی

شاید در نخستین نگاه و در ساده‌ترین بیان خاما یک رمان صرفا عاشقانه تجلی کند و این تصویر در دید خواننده به شکلی نقش بندد که تنها با یک رمان احساسی و پرسوز و گداز روبروست. رمانی که در تلاش است نماینده‌ای باشد از عنصری بنام عشق که عقل را پس می‌زند و پای دل را به میان می‌کشد.

اما هنگامی که خواننده قدم در راه داستان می‌گذارد و در جستجوی لایه‌های درونی و بنیادی آن ورای دلدادگی و دلبستگی به هزارتوهای پر پیچ‌ و خم از درونی‌ترین جلوه‌های داستان می‌رسد و به دنبال واکاوی رازها، قدم در کالبد رمان می‌گذارد، با رویه‌ای فراتر از انتظار روبرو می‌شود.

خاما از نگاه خوانندگان / شمیم اصغریان

آمدم بنويسم خاما مثل زندگي ست.ديدم نه،خاما خود زندگيست.خواستم بنويسم خاما مثل عشق است. ديدم نه، خاما خود عشق است. خاما داستاني است از دل تك تك روزهاي خود ما. پر از عشق، اميد، ساختن، آبادي، تبعيد، سختي، نااميدي، گاهي جنگ براي خواسته ها و گاهي تسليم جريان زندگي شدن. گاهي فكر مي‌كني دست ما نيست كه كاري بكنيم يا نكنيم. انگار ما فقط تماشاچي هستيم و گاهي براي خواسته‌ات فرسنگ‌ها دور مي‌شوي.