خاما از نظر من ورای یک داستان عاشقانه نگاهی داشت به مفاهیم روانشناختی. خلیل که در سالهای کودکی و نوجوانی دچار خلأ های عاطفی بود در تمام کتاب به دنبال گمشدهای ست که انگار خود اوست در قالب و فرمی دیگر.
در جریان کتاب خلیل برای جبران این خلأ افرادی را میآزماید اما انگار هر کدام وصلهای ناجور میشوند برایش. که در نهایت خلیل خسته از این گشتنها و نرسیدنها از جستجو در دنیای حقیقت دل میکند و به درون خودش برمیگردد. کاوش در خویشتن. و در نهایت میرسد به وحدت وجودی با معشوق خیالیاش.
اتحاد دو روح که انگار یکی میشوند. اتحادی که این بار نه زبان میطلبد و نه کلمه. بلکه با احساس و قلب کار دارد. چشم دل میخواهد دیدن این معشوق.
در ضمن دوست دارم در اینجا به خدایار اشاره کنم. به نظرم خدایار یک جور پل بود که خلیل را از آوارگی به سمت گرفتن یک تصمیم منطقی جلو برد. یک جور پیر راه. راهنما. دستگیر.
04 خرداد 1397