خاما از نگاه خوانندگان / معصومه زارع

اول حال و هوای حسی من نسبت به رمان خاما:

فضاسازی های بسیار عالی، تصویرگری‌های بی‌نظیرش را دوست داشتم.

بعد از چند ماه که از خواندن رمان می‌گذرد هنوز صدای کوکوها و کشکرت‌ها را می‌شنوم.

رنگ رنگ رنگ. صدا صدا صدا.

مصیبت و رنجی که اگر بگویم دلنشین بود خلاف آمد عادت گفته‌ام.

قدم قدم با رنج های پسرک دوازده سال گام برداشتم. برای دایه و ببی‌خانمانیش، برای زنی که درد زایمان داشت و کمک نداشت، برای دخترانه‌هایشان که چشمان بد دنبالشان بود. برای خاما که رفت و نیامد.

برای تنهایی و دل‌نازکی خلیل که چه زود عاشق شد و چه زود تنها. برای باب و... گریستم.

تا این که خلیل فرار کرد یا از روی یک تصمیم کودکانه یا از روی یک هدف نمی دانم اما رفت و تنها رفت. و چقدر برای مادرانه دایه و پدرانه باب دلم گرفت.

با رفتنش من هم رفتم.

تا این که به الموت رسید .

صدای نفس های خلیل را می‌شنیدم. گاهی حرص می‌خوردم از دستش که چرا حرف نمی زند.

سرمای دستان قدم بخیر و گرمای تنورش را حس می‌کردم. وقتی تنها به روستایش برمی‌گشت حیایش را دوست داشتم.

ازدواج نابه هنگامش را.

گرسنگی‌ها و نداری‌هایشان را.

تلاششان.

و در آخر نیروی جذبه آغگل که نتوانست بالاخره خلیل را به سوی خود بکشد.

چه بنویسم و بگویم که خاما دوست داشتنی تر از آن بود که فکرش را می کردم.

خاما کتابی بسیار محترم بود.

و اما بطور کلی؛ خام بودن و سادگی خلیل از ابتدای داستان مشهود بود.

پسر دوازده ساله چگونه عاشق می‌شود مگر اصلا می‌داند عاشقی چیست؟

خاما شاید یک آرزو بود برای خلیل.

همانطور که در طول تاریخ زنان و مردان قهرمان در اذهان ایجاد می‌کنند.

دختران در خیالاتشان دوست دارند شوهری قهرمان، شجاع و نترس چون آرش و رستم و...داشته باشند.

و پسران دوست دارند زنی زیبارو و مقتدر چون الهه‌گان و زنان نامدار داشته باشند.

به همین دلیل خوشبختی را در ازدواج می‌دانند تا با ازدواج در کنار قهرمانشان کامروا شوند.

به هر حال هر چه بود خاما در اندیشه خلیل ماندگار شد و حالا اسمش را هر چه بگذاریم، سادگی، حماقت، عشق، احتیاج به داشتن تکیه گاه، داشتن زنی قهرمان و صدها مورد دیگر....

خاما شد راه بلد خلیل. الهه‌ای که به خلیل راه نشان می ‌داد:

برود، بماند، ازدواج کند، مهر بورزد و...

اما چرا خلیل به خامای ذهنی کفایت کرد؟

چرا نرفت به دنبالش، شاید خاما زنده بود؟

خلیل راضی شده بود به همین خیالاتش. دوست نداشت طوری دیگر خاما را ببیند.

شاید خامای واقعی اینقدر نمی توانست با خلیل باشد هر لحظه و هر جا.

04 خرداد 1397