اين جا ارواح حکومت مي کنند / محسن حکيم معاني

تلفيق واقعيت و تخيل به معناي کاملا انتزاعي آن، از آن هنگامي در ادبيات به وجود آمد که ادبيات آموخت آيينه ي تمام نماي واقعيت بودن و جهان را آن گون ه که با حواس پنجگانه درک مي شود بازگو کردن، حداکثر و دست بالا ساختن ماکت يا رونوشتي از اصل است و از همين روست اگر رومانتيسي سيت ها را سرآغازي براي تحول ادبيات و هنر به شمار مي آوردند. اما با اين حساب سال ها طول کشيد تا تخيل جانشين تقليد صرف از طبيعت شود و دامنه اش آنقدر گسترده شود که با شروع جنبش دادائيستي درسال هاي 1915 و 1916 رسما به هذيان گويي و هيچ انگاري جهان و طبيعت دست بزند و سوي ديگر قطب تقليد از طبيعت شناخته شود. اما باز پيدا کردن حد واسطي ميان اين دو قطب نيازمند پشت سرگذاردن بحراني بود که تا شروع نيمه دوم قرن بيستم به تعويق افتاد و در اين زمان با ظهور نوعي جديد از رئاليسم پا به عرصه وجود نهاد. اين رئالسيم جديد، همان پيوند ميمون واقعيت و تخيلي بود که از آن پس در اغلب جنبش هاي هنري و ادبي خود را نشان داد و به کار رفت و سرانجام به يدايش مکاتبي مانند رئاليسم جادويي و رئاليسم کثيف ختم شد.

در ايران که به واسطه عمر کوتاه ورود داستان نويسي مدرن، با انبوهي از مکتب ها و هر کدام با هواداران سينه چاک مخصوص اش نزديک به صدسال است فضاي داستان ما را گرفته است. اين تلفيق در نزد نويسندگان پذيرفته شده و کم کم براي خود جا باز کرد، چنان که امروزه اکثر نويسندگان نسل جديد، يا لااقل نويسندگان جدي اين نسل آن را به عنوان يک اصل پذيرفته اند.
مقدمه اندکي به درازا کشيد. اين همه گفتيم تا به اين نکته برسيم که مجموعه داستان" قدم بخير مادربزرگ من بود" نوشته يوسف عليخاني ثمره همين نگرش جديد به داستان و ادبيات در ايران است. توضيح بيشتر آن که تخيلي که عليخاني در داستان هايش به کار گرفته نه از نوع سوررئاليستي بلکه بيشتر متمايل به رئاليسم جادويي است که اين سال ها در ميان داستان نويسان ما پيروان کمي هم نداشته اما اگر به گفته گابريل گارسيا مارکز، جادوي اين آثار چيزي جز اعتقادات و باورداشت هاي قطعي مردم نباشد که نويسنده نيز همانند يکي از همان مردم به آن ها باور دارد، مجموعه " قدم بخيرمادربزرگ من بود" دقيقا پيرو همان انديشه است. يعني چنان مرز تخيل يا همان جادو و واقعيت را مي شکند که بازشناخت يکي از ديگري در داستان ها ناممکن است. به عبارت ساده تر هيچگاه نمي توان واقعيت را از غير واقعيت تشخيص واضح داد.
داستان هاي مجموعه " قدم بخير..." همگي در فضايي بومي در يکي از روستاهاي رودبار و الموت به نام " ميلک" مي گذرد که به اضافه استفاده از گويش محلي در زبان، داستان ها را به گونه داستان بومي نزديک مي کند. به جز فضا و زبان، عامل ديگري که به بومي شدن داستان ها کمک مي کند، رخنه در عقايد و باورهاي مردم است. وجود انواع واقسام موجودات ماوراء طبيعي که حرف و حديث شان با زندگي مردم روستا گره خورده است و پايه تصميم ها و اعمال مردم است و تکيه بر اين عناصر به عنوان دستمايه اوليه ي داستان ها، ويژگي کلي کتاب را شکل مي دهد. به عبارت ديگر نطفه بسياري از داستان ها از همين باورهاي بومي بسته شده است. مجموع عواملي که نام برديم به همراه شخصيت پردازي که به جاي خود به نقاط قوت و ضعف آن نيز اشاره خواهد شد، خواننده را متقاعد مي کند که در حال خواندن داستان هايي کاملا بومي است.
کتاب از دوازده داستان کوتاه تشکيل شده و ويژگي اصلي آن زبان است. درباره نقش زبان در داستان هاي عليخاني بايد به اين نکته اشاره کرد که جداي از کارکرد گويش به منظور پررنگ تر کردن خصيصه بومي داستان ها اين ويژگي را نيز داشته است که زبان را غناي بيشتري بخشيده و خود باعث شده داستان از خواننده آماده خواه دور شود و او را به کار بگيرد اما اصلي ترين ضعف در اين زمينه ارجاع خواننده به پاورقي است. اين ضعف را مي توان نتيجه مسلم آن دانست که نويسنده گاه نتوانسته گويش را در خدمت زبان داستان به استخدام در آورد و لاجرم دست به توضيح زده است. چنان که در اولين داستان مجموعه به نام" مرگي ناره" ( نعره ي مرگ) به جمله اي برمي خوريم که بدون پاورقي هيچگاه مفهموم نبود: " کيه کيله حله قوه دره که بيل کلنگ بنگنه امامزاده ميان." يعني " حالا توي کمر کي قدرت هست که بيل و کلنگ توي امامزاده بيندازد". (صفحه 9 کتاب)
با اين حساب دريافت مطلب در بعضي جاها که به پاورقي ارجاع داده نشده دشوار و بعضا ناممکن است. احتمالا نويسنده نيز به اين مشکل واقف بوده که بعضي شخصيت ها را که از ده به شهر مهاجرت کرده و لهجه شان تا حدي تعديل شده را در داستان ها گنجانده تا زهر زبان را اندکي بکاهد: " گفتم: همين جا رفت تو. غر زد که بشي شهر و منه ره چال تهراني حرف زنه" يعني رفته شهر و براي من چاله تهراني حرف مي زند. ( صفحه 2 کتاب )
از چند داستان مجموعه مثل " رعنا" و " مزرتي" که بگذريم بقيه داستان ها در حد و اندازه بسيار خوبي است. بخصوص چند داستان مانند " يه لنگ"، " آن که دست تکان مي داد، زن نبود"، " سمک هاي سياهکوه ميلک" و بلاخره " قدم بخير مادربزرگ من بود". دو داستان آخر که نام برديم، ويژگي ديگري هم دارند و آن استفاه از شيوه بنيامتني است که غناي داستان افزوده است. اما اين شيوه نيز در راستاي همان درون مايه اصلي يعني برداشتن مرز خيال و واقعيت در جهان داستان است که پيشتر نيز بدان اشاره شد. از ديگر مواردي که درباره مجموعه داستان" قدم بخير مادربزرگ من بود" بايد بدان اشاره کرد، مقوله توصيف است. به نظر مي رسد با توجه به دستمايه و فضاي داستان ها، نحوه پرداخت تا حدودي بايد توصيفي و حتي بيروني باشد و توصيف در اغلب داستان ها کار کرد ويژه اي نيز دارد، اما معلوم نيست چرا اين کارکرد در تمام داستان ها تکرار نشده و مثلا در داستان " کفني"، " کفتال پري" يا " سمک هاي سياهکوه ميلک" خواننده بخاطر توصيف کم با مشکل فضا و پرداخت روبه رو مي شود. مشکلي که با اندکي توصيف به راحتي حل مي شد. اما به هرجهت با اين وجود از ارزش داستان ها نمي توان چشم پوشيد.
" کرنا"، داستان پاياني مجموعه " قدم بخير... " از بعضي جهات داستاني متفاوت به شمار مي رود. اولا زبان در اين داستان حاوي کمترين اصطلاحات و گويش محلي است و همين مساله زبان آن را با زبان کلي مجموعه متفاوت کرده است. دوم اين که فضاي داستان " کرنا" کاملا رئاليستي است چيزي که در هيچ کدام از داستان هاي ديگر مشاهده نشده بود اما اين داستان نيز از حال و هواي حاکم بر کتاب چندان به دور نيست، به جاي جادو و موجودات غريب، اعتقادات ديني قرار گرفته و سخن از مراسم ماه محرم است. از ديگر سو طرح مساله مهاجرت از روستا به شهر که در چند داستان ديگر مجموعه نظير " يه لنگ، " کفتال پري" و " آن که دست تکان مي داد، زن نبود" نيز مشاده مي شد، در داستان " کرنا" به چشم مي خورد. به هرجهت اين داستان را هم بايد در زمره ي داستان هاي خوب کتاب به شمار آورد.

منتشر شده در روزنامه همشهری