از خيال تا... واقعيت / خديجه زمانيان

يوسف عليخاني را خيلي از کتابخوانها مي شناسند. اگر کتابي از او نخوانده باشيد حتماً به واسطه نوع نگاهي که در داستانهايش دارد، نام کتابهايش به گوشتان خورده و حالا او مدتي است که سومين مجموعه داستانش را با عنوان «عروس بيد» روانه بازار کتاب کرده است. عليخاني تا به حال سه مجموعه داستان (قدم بخير مادربزرگ من بود، اژدهاکشان و عروس بيد) نوشته است که اکثر منتقدان از آن به عنوان سه گانه عليخاني ياد کرده اند. داستانهاي «عروس بيد» هم مثل دو اثر قبلي در روستاي «الموت» اتفاق مي افتد. زادگاه عليخاني که حالا انگار او مي خواهد با نوشتن از اين منطقه دورافتاده، دينش را به خاکي که در آن متولد شده است ادا کند.

اتفاقي در ادبيات روستايي
به نظر من، به چند دليل «عروس بيد» يک اتفاق در حوزه ادبيات داستاني، مخصوصاً ادبيات داستاني روستايي است. ادبياتي که با هجوم داستانهاي شهري، مغفول واقع شده و در حال فراموشي است، اما نويسنده با استفاده از نوع زبان، لهجه و مضاميني که برگرفته از باورهاي مردم منطقه اي خاص است فضاها و موقعيتهاي داستاني بکر و زيبايي را خلق کرده است و بدين ترتيب مي توان به ادامه حرکت ادبيات روستايي اميدوار بود.

ساختار داستان و ظرفيتهاي زباني که در اين مجموعه داستان ديده مي شود اصلاً قابل مقايسه با دو اثر قبلي نويسنده نيست. رواني داستانها نشان مي دهد زبان اين داستانها آنقدر توسط نويسنده ورز داده شده که ديگر توي ذوق نمي زند و مخاطب به راحتي مي تواند با نويسنده همراه شود و داستانش را بخواند.

آفرينش زباني
در داستانهاي اين مجموعه آنچه بيش از هر چيز توجه مخاطب را به خودش جلب مي کند استفاده هاي نويسنده از زبان و لهجه مردم منطقه اي است که تا قبل از ورود به داستانهاي عليخاني گم بود و حتي از ياد مردمش هم رفته بود. اين نگاه خاص به زبان، شاعرانگي را در ساختار زباني کتاب، موجب شده است که شايد براي مخاطبي که براي اولين بار مي خواهد داستاني از يوسف عليخاني را بخواند، کمي با فراز و فرود همراه باشد، اما وقتي با مضاميني آميخته با خيال، واقعيت و وهم، همراه شده خوش نشسته و داستانهاي کتاب را دلنشين تر از هميشه کرده است.

وهم، هول و هراس
«عروس بيد» شامل 10 داستان کوتاه است. مضمون داستانها همه برگرفته از باورهايي است که مردم «ميلک» با آن زندگي مي کنند باورهايي که گاهي براي ما شهري ها، به خرافات نزديک مي شود. اين فضاي داستاني در کنار طبيعت مه آلودي که مخصوص روستاي ميلک است براي مخاطب، مضامين داستاني تازه اي را به وجود آورده است، داستانهايي که او را از تکنولوژي روز و روزمره گيهايي که مخاطب امروز با آن روبرو است دور مي کند و او را به فضايي مي برد که قرار است دنيايي تازه برايش خلق شود.

دنيايي گاه چند لايه، که قهرمانانش با مسايلي دست و پنجه نرم مي کنند که خارج از فضاي داستان، براي مخاطب شهري امروز، ملموس نيست. نويسنده، جهاني مي سازد که تعريف آن با تعريف واقعيت ما متفاوت است. جهاني وهم آلود و هولناک که تعليقش خواننده را به درون آن پرتاب مي کند و گاه و بي گاه مي ترساندش!

فضاهاي شاعرانه داستان زيباي «پناه بر خدا» و گاه ترسناک داستان «هراسانه» که به نظر من عنوان زيباي اين داستان و ساختار آوايي کلمه اش هول و ترسي به ياد ماندني را به ما منتقل مي کند وادارمان مي کند برخي قسمتهاي داستان را چند بار بخوانيم.

«به خدا دوست دارم خودم بروم وسط جاليز و هراسانه را دربياورم و دستهايم را دراز بکنم و دانه بريزم کف دستهايم. کلاغها بيايند و هي نوک بزنند و نوک بزنند و پوستهاي بد را ببرند از کف دستهايم.»

منتشر شده در روزنامه «قدس» دوشنبه 18 مرداد 1389 صفحه 5