چشم فقط پیش پا را می دید و فکر میکردم همهی دنیا همان شکلی شده که آنجا. راه رفتن مه را روی صورتم میدیدم و بعد گردیدنش دور پاافزارها و پاها و پاپیچها و بعد سر و سینهام. وهم آمده بود تا کنار شانهام. خیال، ورم داشته بود که الانه، جانوری، درندهای، وحشیاتی یا حتی آدمیزادهی ناخلفی از پشت سر، چنگ بزند، چنگال بگیرد و یا چاقو فرو کند. (ص 11 کتاب)
«عروس بید» سومین مجموعه داستان یوسف علیخانی، در زمستان سال 1388 به وسیله نشر «آموت» به چاپ رسید. این مجموعه نیز مانند دو کتاب دیگر نویسنده «قدم بخیر مادربزرگ من بود» و «اژدهاکشان» جزو داستانهای ناحیه ای محسوب میشود. داستان یا رمان ناحیهای «رمانی است که به کیفیت و مخنصات جغرافیایی بومی و ناحیهای وفادار بماند و بر محیط و قلمرو خاصی تمرکز یابد. در رمان ناحیهای، این قلمرو و مردمانی که در آن زندگی میکنند، به عنوان پایه و شالودهی داستان به کار گرفته شده است. صحنهی وقوع داستان محتملاً در شهرکی روستایی یا ایالتی قرار دارد و نویسنده میکوشد به درستی و صحت، آداب و سنن و باورها و اعتقادات و فرهنگ توده و تاریخ این شهرک یا ایالت را نشان بدهد.»
«در این رمانها، توجه بسیاری به توصیفات و مختصات محلی ازجمله نحوهی لباس پوشیدن و صحبت کردن و آداب و رسوم میشود و این مختصات به عنوان پایه و اساس داستان به شمار میآید به طوری که اگر ناحیهی وقوع داستان را به محل دیگری منتقل کنیم اساس و بنیاد داستان به هم میریزد و حقیقت مانندی آن دچار زیان میشود. در رمانهای ناحیه ای مقتضیات زیستی و محیط بومی، در زندگی مردم عمیقاً تأثیر میگذارد و در زندگی و سرنوشت آنها دخالت میکند.»
با توجه به تعریفی که از داستان ناحیهای ارائه شد، مجموعه داستان عروس بید را مورد بررسی قرار میدهیم و به ویژگیهایی که باعث میشود آن را جزو داستانهای ناحیه ای به شمار بیاوریم به طور مختصر اشاره میکنیم.
در تمام این داستانها مکان اصلی به وقوع پیوستن حوادث «میلَک« است. میلَک، روستایی است زاییدهی تخیلات نویسنده که ویژگیهای منحصر به فردی دارد. میلَک در منطقه ای سردسیری قراردارد، نزدیک ترین شهر به آن قزوین است، بسیاری از ساکنان میلَک به قزوین مهاجرت میکنند و در حال حاضر جمعیت کمی در میلَک مانده است. در این روستا روزها کوتاه است و شبها بلند و تاریک. معمولاً کسی غیر از بومیهای میلَک وارد این روستا نمی شود. آن چه که بیرون از روستا اتفاق می افتد، برای میلَکیها جذابیتی ندارد. آنها سرشان گرم کار خودشان است.
میلَک روستایی است بکر و هنوز فناوری به آن راه نیافته است. هنوز مردم از چراغ نفتی استفاده می کنند و به نظر می رسد تنها راه ارتباط آنها با دنیای خارج از میلَک «سیمرغ» میرزاعلی باشد. کم پیش میآید که یکی از میلَکیها از این روستا خارج شود؛ مثلاً در داستانهای این مجموعه دورترین مکانی که یکی از میلَکیها به آن میرود، مشهد است؛ آن هم برای گرفتن امضا از یکی از میلَکیها!
میلَکیها مردمی ساده و خرافاتیاند. بارزترین ویژگی آنها توسل به خرافه و جادو برای توجیه حوادث است. تقریباً محال است پس از وقوع حادثهای به دنبال علت اصلی آن بگردند و به بیراهه نروند. برای مثال علت افتادن «جان قربان» از نردبان و هزاران چیز دیگر را امامزادهی میلَک، اوشانان و غیره می دانند. روی مسائل سرپوش می گذارند، رفتارشان مثل کسی است که از لحاظ عقلی مشکلی ندارد، همه چیز را می بیند و تنها نمی تواند رابطهی علت و معلولی بین پدیدهها را درک کند؛ به دیدن معلول بسنده می کند. در چنین شرایطی است که فرد راحتترین کار ممکن را انجام می دهد: خیال بافی.
چنین روستایی با چنین مردم ساده و طبیعت بکری جان مایهی داستانهای وهمناک «عروس بید» هستند. علیخانی در این داستانها، سنت و آداب و رسوم میلَک را به تصویر میکشد. برای مثال: «آقا مراد گفت: «رسومی داره هرجا. اسیری، دختر به غیر ندهد خانه خواه زاده. ص 17»
داستانها به شدت تصویری اند و به نظر بنده قابلیت به اجرا در آمدن را دارند و این نشان دهندهی قدرت توصیف نویسنده است.
از نکاتی که باید به آن توجه کرد نقش زنان در این داستانهاست. زنها در تمام داستانها حضور دارند، در ماجراها شرکت دارند؛ مثلاً در داستان «هراسانه»، «ننه سلیمان» است که ماجراساز است. اما در جای جای کتاب نحوهی برخورد با زنان و چگونگی سرکوب آنان در روستا را مشاهده می کنیم؛ مانند: «ننه سلیمان، مشدی قباد را که بلند شده بود تا بیرون برود، سد شد و گفت: « دو دقیقه دیرتر بور خو! »
مشدی قباد «الله اکبر» گفت و برگشت.
«از دست زن جماعت! »
درویش گفت: « زن بلاست، الهی هیچ خانه ای بیزن نماند.
«مشدی قباد به مسخره گفت: «الهی آمین» ص 52
مجموعه داستان «عروس بید» شامل ده داستان کوتاه است. تعداد صفحات هر داستان بین 8 (بیل سر آقا) تا 37 صفحه (هراسانه) است. بعضی از داستانها (مرده گیر، هراسانه، جان قربان و عروس بید) خود شامل چند بخشاند که مرز این بخشها با یکدیگر مشخص شده است. داستانها در کل ساختار پیچیدهای ندارند. همه چیز روال عادی خودش را دارد؛ حتی اتفاقی هم که حادثهساز است اتفاق سادهای است اما هنگام گرهگشایی متوجه ماهیت غیرطبیعی بودن حادثه می شویم.
داستانها ابهام دارند، وهمناک هستند. مهم ترین علت موفقیت علیخانی در داستانهایش قدرت وی در فضاسازی است. او برای فضاسازی از ویژگیهای میلَک و مردمانش به بهترین نحو استفاده می کند. علیخانی در پاراگراف اول هر داستان، خواننده را با کلمات و جملات خاص مناسب با منظور خود وارد داستان می کند. اسامیای که برای افراد و مکانها انتخاب می کند، مثل «اسیر»، «پناه بر خدا»، «جان قربان»، «کافر کوه»، «ظالم کوه» و...، همه در القای حس ابهام و ترس موثرند. قیدها و صفتهایی که به کار میبرد نیز در تشدید حس مورد نظر نویسنده موثرند.
پایان بندی داستانها نیز شایان توجه است. علیخانی برای پایان داستانها پایانی نمی گذارد؛ پیرنگ باز است. برای مثال علت افتادن «جان قربان» از درخت جز آن چه که در داستان مطرح شده، هر چیز دیگری نیز می تواند باشد. خواننده از سرنخهایی که نویسنده در طول داستان در اختیار وی میگذارد مطابق با ذهنیت خود پایانی برای خودش می سازد.
زبان داستان یک زبان جعلی است که نویسنده با استفاده از زبان ویژهی آن منطقه آفریده و زبانی نیست که گویش ور واقعی و بیرونی داشته باشد. زبان داستانهای عروس بید نسبت به زبان دو مجموعه داستان دیگر وی امروزی تر و روان تر شده است و پیچیدگی قبلی را ندارد. لغات و اصطلاحات محلی در جملهها و دیالوگها وجود دارند اما کاربرد آنها مانع از فهم داستان نمیشود. دیالوگها طبیعی اند و در ساختن فضا، در کنار سایر عناصر داستان نقش پررنگی دارند. بسیاری از اطلاعات از طریق دیالوگها به خواننده ارائه میشود. اکثر دیالوگها طوری نوشته شدهاند که در خواننده شک و تردید ایجاد می کند.
لحن راوی نیز قابل توجه است. راوی خواننده را از همان ابتدا با خود همراه می کند و در نهایت خونسردی داستان را روایت میکند. راوی چیزهایی را که اتفاق میافتد و میبیند روایت میکند، ارتباط بین پدیدهها را درک میکند ولی از درک اتفاقی که در حال روایت آن است عاجز است.
داستانها بین خیال و واقعیت در نوسان اند. آن چه که اتفاق می افتد واقعیت است اما فهم میلَکیها از آن، واقعیت صرف نیست. آنها از هر چیز (بیشتر از همه امامزاده) برای توجیه خود استفاده میکنند. شخصیتها داستانساز نیستند بلکه این میلَک است که داستان میسازد. مکان بر سایر عناصر داستان سیطره دارد طوری که می توانیم برای میلَک شخصیت قائل بشویم. شخصیتهای داستانها گرفتار یک نوع جبر محیطی اند. هیچ کدام قادر به مبارزه با این اوضاع نیستند و همواره مغلوب سرنوشت محتوم خود میشوند.
داستانهای یوسف علیخانی شباهت زیادی به داستانهای غلامحسین ساعدی در مجموعه داستان «عزاداران بیل» دارد. بیل، مانند میلَک روستایی است زاییدهی تخیلات غلامحسین ساعدی که حوادثی که در آن اتفاق می افتد همه عجیب و وهمناک هستند. مردم هر دو روستای بیل و میلَک از لحاظ سادگی و خرافاتیبودن شبیه به همدیگرند.
در پایان لازم است گفته شود که داستانهای علیخانی با توجه به اشتراک مکانی و شخصیتها قابلیت تبدیل شدن به یک رمان را دارند.
منتشر شده در روزنامه «جام جم» سه شنبه 24 فروردین 1389 صفحه 8