نگاهی کوتاه به انگاره های کهن و کارکرد آن در اژدهاکشان اسطوره ها و کهن الگوها در داستان معاصر / طلا نژادحسن

«اژدهاکشان» نوشته ی یوسف علیخانی / نشر نگاه / 1386
شایسته تقدیر در جایزه جلال آل احمد و نامزد جایزه هوشنگ گلشیری

فیلیپ ویلرایت:
«اسطوره بیان احساسات عمیق با هم بودن است. با هم بودن نه فقط در سطح خرد که با هم بودنی در احساساسات و رفتار و کلیت زندگی» (1)

اگر قرار باشد اسطوره ها را با چشم جان نگاه کرد و به کهن الگوها که در حقیقت جانمایه ی مشترک انسانی از اسطوره ها را در خود معنا کرده است پی برد به این حقیقت پی خواهیم برد که اسطوره چیزی ورای داستان ها و افسانه های خیالی و توهمات بدوی یا عقاید خرافی باقی مانده از گذشته های دور خواهد بود. همانطور که علم امروز به این یقین نزدیک است که روانشناسی علمی تجربی است و ارتباطی نزدیک با علم زیست شناسی دارد.اجماع نظر انسان امروز هم نیز بر این باور است که اسطوره ها شالوده ای از تاریخ فرهنگ، مردم شناسی، مذهب دارد. زیرا اسطوره ها در جهان هستی رویکردی ذهنی فلسفی هستند. به عبارتی اسطوره ها بازتاب آرزوها، رؤیایی و خواهشها، ترس ها، امیدها ی یک ملت اند. که به صورت تعبیرها و تفسیرها و تصویرهایی خاص از گذشته سینه به سینه گشته اند. اگر چه مطالعات عمیق روانشناسی از حد مطالعه ی بالینی گذشته و به ریشه های اسطوره ای روانکاوی نفوذ کرد. به طوری که مطالعات روانشناس بزرگی چون زیگموند فروید تا دامنه ی ریشه ی اسطوره ای بازتاب های روانی انسان کشیده شده تا بالاخره از این وادی اسطوره شناس بزرگی چون « کارل یونگ » که یکی از شاگردان «فروید» بود ظهور می کند. روانکاوی بر آن است که پیچیدگی های ذهنی یک انسان را بررسی و کشف کند.
در بعد وسیع تر اسطوره شناسی بر آن است که دنیای ذهنی و مختصات روحی یک ملّت را مورد کاووش قرار دهد. همانطور که رویاها بازتاب آرزوها و یا اضطراب های فرد در زمان ناهشیاری هستند. اسطوره ها هم بازتاب امیال، آرزوها بیم و امید و ارزشهای یک ملّت است. بخشی از این باورها و انگاره های بشری جنبه ی عام دارد یعنی در میان اکثر ملّت ها و گروههای بشری برداشت و تصویری مشترک وجود دارد که جدای از اشتراکات یا افتراقات زمانی و مکانی.

شباهتها و یکسانی های آشکاری در آن ها هست
این نگره ها به جهان هستی، و این تصویرهای ذهنی مشترک، «کهن الگو» نامیده می شوند.کهن الگوها علاوه بر مضامین ذهنی شامل بیشتر مفاهیم و پدیده های آبژه در دنیای عینی نیز می شود.

آب، خورشید، دریا، مرگ، تولد، حیات دوباره، تفسیر اعداد، تفسیر رنگها کهن الگوی قهرمان، سفر، مار، اژدها، قربانی کردن و...

آب: مظهر تطهیر، روشنایی، راز خلقت، تولد، مرگ، رستاخیز، باروری و رشد.

دریا: مظهر جاودانگی، مادر کل حیات، بی کرانگی، مرگ و تولد دوباره.

خورشید: مظهر حیات و راز جاودانگی.

به این ترتیب باورهایی که تقریباً میان اکثر مردم ملّت ها شکل عام و پذیرفته شده ی واحد دارد "کهن الگو" هستند. ویژگی های اسطوره ای خاص هر ملّت نیز در جای خود گواه اندیشه و آلام و آمال آن ملّت است.

مهمترین اثری که در جهان امروز حاصل پژوهش های درخشانی در زمینه ی شناخت ِ اسطوره ها و کهن الگوها خلق شده، اثر ماندگارِ «سِر جیمز فریزر» عضو مکتب انگلستان با نام «شاخ زرین» است که نویسندگان مهمی مانند: جیمز جویس، تی اس الیوت و توماس مان نیز از آن بهره گرفته اند. در این اثر بیشترین کهن الگوهای بشری مورد پژوهش قرار گرفته: آب، دریا، قربانی کردن، تطهیر کردن، کفاره دادن، مضمون رنگها، حیوانات و بیشتر نمادهایی که بشر با آن ها در افسانه ها از گذشته تا به امروز ارتباط برقرار کرده است، پوشیده نیست اگر نویسنده ای کهن الگوها و یا افسانه هایی که این انگاره ها را تبیین کرده اند. را به همان شکل اصلی در ادبیات به کار ببرد. خیلی نمی تواند در این عرصه ماندگار گردد خیلی زود اسیر تکرار و یکنواختی خواهد شد. وظیفه ی ادبیات آن است که در این افسانه ها و متل ها که بازتاب فلکلور و فرهنگ خاص ملت ها است. با تردستی و تکنیک تر و تازه ای باز آفرینی نماید و زبان و درونمایه ی داستانِ

خود را با این تمهید عمق و جلا و تلألوء خاص بخشیده واضح است که این تردستی به کمک زبان زنده و غنی از واژه گان از جمله کاربرد به جا و محتاطانه ی واژه گان بومی، بدور از قرار گرفتن در انقیادِ افراط گرایانه ی ادبیات دیار گرا، امکان پذیر می تواند باشد.در چنین شرایطی است که به کمک لحن و زبانِ مناسب افسانه ها و باورهای عام می توانند در متن قصه به شکل ریزبافت. چنان جا بیافتند که به کمک شگرد هنرمندانه ی نویسنده با به روز در آوردن آن ها نگاه پرسشگرانه و لذتجویانه ی خواننده را به سوی آن ها جلب کنند.

مجموعه ی «اژدهاکشان» حاصل تلاش نویسنده است که قصد دارد به این ساختار داستانی نزدیک شود و تا حدود زیادی نیز در این مهم موفق بوده کارکرد پارودی در نمونه هایی از داستانهای این مجموعه با موفقیت همراه است. داستانهای این مجموعه را می توان از نظر موفقیت در کارکردی این چنینی به سه دسته تقسیم کرد.

دسته ی اول داستانهایی که در تلفیق افسانه ها و فلکلور با مضامین روز و نزدیک شدن لحظه ی روایت از زبان نویسنده از موفقیت بیشتری برخوردارند و به این شگرد دست یافته اند مانند: قشقابل، اژدهاکشان، ملخ های میلک، اوشانان و تا حدودی نسترنه.

دسته ی دوم داستانهایی که در این ژانر هنری برای به کارگیری باورها و اعتقادات و به شکل داستانی در آوردن آن ها تلاش شده و تا حدودی به این خواسته نزدیک شده اند از دسته ی: شول و شیون، آبِ میلک سنگین است، الله بداشت سفیانی و آه دود.

دسته ی سوم داستانهایی که به مقصود فوق تلاش شده اما برای رسیدن به موقعیت داستانهای صورت می گیرد از این دسته: ظلمات، سیا مرگ و میر، گل گاو، تعارفی، گورچال.

با کمی دقت متوجه می شویم که چند عنصر مشترک در پرداخت همه ی این داستان ها وجود دارد. کارکرد افسانه ها و اسطوره ها و کهن الگوها که بر کل مجموعه احاطه دارد. نزدیکی به چهارپایان یا حیوانات حلال گوشت و حرام گوشت و رابطه ی تنگاتنگ آن ها با انسان از جمله « بز» در دو داستان قشقابل و نسترنه.

کارکرد قربانی و قربانی دادن در خیلی از داستان ها
کارکرد زنده و گسترده ی زبان بومی که خود وسیله ی برای نزدیکی و گره گشایی مضامین افسانه ها شده. که گاه از حد تعادل فراتر رفته و به شکل دیارگرایی زبان نزدیک شده که این می تواند به تنگ شدن افق پرواز نویسنده بیانجامد. اگر در بعضی از این داستان ها حد تعادل نسبت به معیار رعایت می شد بهتر بود.
در بعضی از این داستان ها سوء استفاده از باورها و انگاره های محلی و بومی نیز مورد توجه نویسنده بود. که گاه به مرز داستانی بودن آن ها خدشه وارد کرده است.
کارکرد اسمها و نشانه ها یکی از عوامل ساختن لحن و فضای مناسب برای تجسم ظرف مکان قصه ها شده است.
به حق موفق ترین داستان مجموعه که عنوان مجموعه را نیز به دوش می کشد یعنی «اژدهاکشان» هم در به کارگیری افسانه و تا حدود زیادی به روز کردن آن و پرداخت یک دست و روایی آن با به کارگیری تصویری این باورکه برای خواننده ی غیر بومی، هیچ آشنایی با موقعیت جغرافیایی کاربرد این افسانه ندارد کار موفقی بوده است. پرداخت این افسانه در این داستان به شکلی است که در ساختار داستان نشسته و از شکل افسانه سرایی حرف در آمده و در عین به کارگیری زبان و واژگان بومی به ذهن خواننده ی امروز نزدیک شده است.

به کارگیری کهن الگوی اژدها که در افسانه ها و فلکلور مناطق مختلفی از سرزمین مان و سرزمین بزرگ بشری حضور داشته است. به صورت اژدهایی که جلوی جریان آب رودخانه را می گرفته و با قربانی دادن زن زیبا و یا جوان برومندی شرش از سر مردم کم می شد. تا قهرمانی با او در افتاده و مردم را برای همیشه از بدسگالی او رهایی می بخشیده که در این حالت نیز قهرمان قربانی می شد.

تا آب که مظهر حیات و روشنایی بوده زندگی مردم را دوباره حیاتی و جلایی می بخشیده است. در این داستان نیز جنگ حضرتقلی با اژدها و سه شقه کردن آن و کمک خواستن از زرشکی ها و عدم یاری رسانی آنان به حضرتقلی و در نهایت سنگ شدن آن ها در ایوان البرز کوه در محدوده ی زمانی: («شبی که هزارسال شده» میلک سر جایش ماند و سال های سال بعد وقتی اسماعیل از نوادگان حضرتقلی از الموت رد می شده، سر راهش یک شب توی میلک ماند؛ شبی که هزار سال شده تا حالا و همچنان معماست که خودش مرده یا اینکه کسی ترساندش یا کسی کشتش که نتواند از میلک رد شود. ص45 داستان )

اژدهاکشان به دلیل تصویرگری ها و ریزنگاری های رخداد ِ افسانه و نزدیک کردن آن به فهم و زبان خواننده ی امروز قابل توجه است.

قربانی، نور، تقدیس و اعتقادات نسبت به بُقاع، سنگ شدن همه ی اینها کهن الگویی است که به راحتی به صورت یک پارودی در این داستان کارکرد پیدا کرده است.

در داستان قشقابل: دو عنصرِ اسطوره ای به جا به کار رفته در عین حال به یک داستان عاطفی و عاشقانه از زندگی پیرمرد و پیرزنی که در جوانی معاشقه داشته اند و محصول آن فرزند پسری است که با مادرش کبلایی قشنگ زندگی می کند و ظاهراً فرزند شوهر پیر و ناتوان اوست. در حالی که کبلایی رجب تا لحظه ی مرگ به عشق کبلایی قشنگ و در زندگی مشترک با مشدی سکینه است. عنصر اسطوره ای داستان مرگ همزمان کبلایی رجب و بزش قشقاول است. همزمانی مرگ انسان با حیوانی که عشق اوست در خیلی افسانه ها و روایات کهن متجلی بوده. اگر چه قابل مقایسه نیستند اما از جمله: مرگ رخش و رستم در کنار هم وقتی که با دسیسه شغاد به چاه می افتند.

نکته ی کهن الگویی دیگر در این داستان سگ کبلایی رجب و سکینه سکین» است که آنقدر عضو خانواده است که موقع اسفند دود کردن بلاگردان سکینه همانطور که اسفند را دور سر بزشان و خودشان می چرخاند. دور سر سکین هم می چرخانند تا بلا از او دور شود. انسان مساوی با حیوان، کارکردی بشری و جهانی: (اسپند را دور سر خودش چرخاند و دور سر سکین چرخاند. ص16)

لغزشی که به این داستان آسیب رسانده رمزگشایی آشکارِ آخر داستان است که صراحتاً اعلام می دارد که فرزند کبلایی قشنگ یعنی بمانعلی پسر کبلایی رجب است. در حالی که خوانند با کدهای داده شده قبلاً از لایه ی زیرین داستان این کشف حاصلش شده و دیگر نیازی به این صریحه پردازی و حذف لذت کشف از خواننده نبود؛ لحظه ی مرگ کبلایی رجب است: (توی ظل آفتاب، باران فقط روی خانه، بزها، زن و پسر کبل رجب –بمانعلی- می بارید.)

در داستان نسترنه یک انگاره ی کهن: رسیدن به نرسیده ها در زیر آله منگ (رنگین کمان) است که نسترنه با تلاش بسیار در روز بارانی به دنبال بزش خود را به آنجا می رساند. زنده کردن این افسانه به صورت یک پارودی درداستان خوش نشسته امّا عدم توجه به دو نکته به این داستان آسیب می رساند. یکی رخداد روبه رو شدن با پسر مشدی طلا و ایجاد رابطه با او در روز بارانی و رسیدن به آرزویش یعنی به دست اوردن همسر است، زیرا با پلات داستان که در بخش های نا نوشته ی داستان حاصل خواننده آمده جور در نمی آید این امکان در گذشته نیز برای این زن بوده و گره گشایی از دسیسه ی داستانی به این شکل و به راحتی گره داستان را شل کردن کم لطفی به داستانی است که با این ریزه کاری و بن مایه ی غنی فرهنگی ساخته شده.

داستان «دیو لنگه و کوکبه» به کار گیری یک باور و انگاره ی کهن در داستانی نزدیک به زمان و مکان لحظه ی روایت است ربوده شدن زن یا دختری از دخترانی که روز بارانی برای چیدن قارچ به کوه گون می روند توسط دیو لنگه که از میان تش و برق و از میان مه مثل گرگ بیفتد توی گله ی دخترها (ص29). این انگاره با رابطه ی دختری از اهالی با معلم جوان روستا است که گرچه یک موضوع کهنه و تجربه شده است امّا با این افسانه به خوبی درگیرشده و حاصل آن تلفیق و همراه کردن یک عینیت؛ ذهنیت افسانه است

نکته ی قابل طرح در ارزش گذاری برای این داستان در ساختار روایی و زبان خصوصاً در آن بخش دیالوگ های زنده و پویایی است که حالت هیجان و حادثه را در جملات کوتاه و منقطع (در صفحه ی 35) میان خانواده ی کوکبه از جمله برادرهایش که با تفنگ برای کشتن معلم روستا آمده اند جاری می شود. پایان بندی این داستان به خاطر تعلیق در سرنوشت کوکبه که آیا واقعاً «دیو لنگه» او را می رباید، یا بوسیله ی معلم روستا ربوده می شود و یا به دست برادرانش کشته می شود. نیز در این متن داستان خوش نشسته. (کسی نمی داند کجاست حتی کوکوهه که بالای درخت ها کوکو می کند. ص 36)
این داستان از ناحیه ی راوی از آسیب در امان نبوده. گاه از زبان خودش که زبان معیار است عُدول می کند و به زبان « دیاگرا » روایت می کند. گاه زبان کاملاً معیار در حالی که «ننه» خطاب می شود و هیأتی که تصویرمی شود. کاملاً روستایی (ص31 و 32) بخش عمده ی داستان معلوم نیست به وسیله ی کدام راوی روایت می شود و چگونه این راوی برهمه ی گذشته و حال اشراف دارد.

«داستان ملخ های میلک» نیز، از یک باور و انگاره ی کهن مایه می گیرد. اقرار به گناه و استغفار برای رهایی جمع، به استقبال مرگ رفتن و پذیرفتن گناه تا جمع از "شر" و بد سگالی نجات یابند. ملخ ها به روستایی حمله کرده اند شاید هم حمله نکرده اند و این فقط خیال و تصور اهالی است. همه وحشت زده اند وباید یکی به عنوان گناهکار خود را سپر بلا کنند، اقرار به گناه نماید قربانی شود تا شر و پلیدی حمله ی ملخ ها از سر آبادی و کشت و کار آنها بر طرف شود در این میان جوان شهری که برای دیدن پدربزرگ به این روستا آمده و هیچ اعتقادی با این باور ندارد گناه را به گردن می گیرد و شبانه وارونه بر پشت خر می نشیند و از روستا به استقبال سرنوشت موهون خارج می شود. این پارودی در آخر شکلِ طنز آمیز به خود می گیرد و به نوعی نظیره پردازی طنز آمیز منجر می شود. که می توان در این کاربرد آن را تا حدودی high ber lesck (های برلسک) دانست «داستان الله بداشت سفیانی» نیز از این ساختار و موقعیت برخوردار است.

از بقیه ی داستانهای این مجموعه می توان به داستان «اوشانان » توجه کرد که پرداخت آن از زبان و لحن مناسب مایه گرفته ویک انگاره ی بسیار رایج در روستاها را دستمایه ی پردازش آن قرار داده است و تا حدودی پرداخت داستان را به زمان و مکان امروز قابل توجیه کرده است. باور وجود موجودات غیرقابل رؤیت به اصطلاح عامیانه «از ما بهتران» در تمامی حول و حوش و بطن زندگی به وسیله ی آدم های روستا. به طوری که زن قصه تمام لحظه ها با اوشانان زندگی می کند وجدایی از آنها برایش امکان پذیر نیست و در آخر خود راوی که آدمی شهری و اهل قلم و عاقل و بالغ است نیز به همین باور وابسته می شود. خرد گریزی و خرد گرایی که ویژگی بارز داستان های امروز است در این داستان ها آمیزه ی قابل ارزش گذاری است. بعضی از داستان های این مجموعه اگرچه از انگاره ها و باور ها مایه گرفته و تلاش زبانی و پرداخت داساتنی در خور پیدا کرده اند چون با حوادث روز نظیر دزدی از بُقاع امامزاده ها، فریب روستاییان و غصب خانه و زمین آنان با سوء استفاده از باورها و اعتقاداتشان همچنین قتل به خاطر زمین چون بهانه های تکراری و تجربه شده اند به عمق و انسجام داستانی نایل نمی آیند. سر انجام آنکه مجموعه ی حاضر اگرچه در کاربرد زبان بومی و دیارگرا باید با احتیاط و اعتدال بیشتری به سر انجام می رسید، اما کاربرد لحن مناسب و صمیمانه واژگان غنی که در متن خود رمز گشایی شده و نیاز به زیر نویس ندارد همچنین پیدا کردن بهانه های داستانی در ظرف مکانی وسیعی مانند سرزمین الموت و توجه به انگاره ها آلام و آمال و رخدادهای جاری که فرو دست ترین مردم با آن درگیرند که دلشان به بزی خوش است و چه افسانه ها که برای او در ذهن ندارند! در خور ارزش گذاری است به هر حال بیرون آمدن از آن حصار تنگ روابط آپارتمانی و دو نفره که در داستان های امروز دیگر تکرارش ملال خاطر است و مزیدِ وبال، این مجموعه در شکل و ریخت جدید و تازه ای که ارائه شده خاص و قابل توجه است.