دیدار با علی دهباشی

DehbashiBokharaTadaneh09 002

بخارا؛ موزه ادبیات ایران | دیدار با علی دهباشی و بخارا | گفتگو با دکتر محيط
رفته‌ام بالکن کتابخانه‌ام، ماه را می‌بینم؛‌ ماه شب چهارده است اما چرا اینقدر غمگین؟
رنگ نارنجی رو به بنفشش گونه ای دیگر است،‌ ستاره ای دیده نمی‌شود،‌ فقط هلال ماه است و بغضی فرو خورده.
تازه از بخارا آمده‌ام؛ از دیدار علی دهباشی.
رفته بودم میدان فردوسی، نبش قره‌نی، برای دیدن دوستی، تلفن زنگ می‌زند؛ روی صفحه تلفنم نوشته می‌شود علی دهباشی.
- سلام
- سلام
- چطوری آقای علیخانی؟
- خوبم آقای دهباشی،‌ من نزدیک شما هستم،‌ لطفا آدرس بدهید تا نیم ساعت دیگر می‌رسم آنجا.

دیدار با جواد مجابی

JavadMojabiTadaneh09

دقیقه ها تند می روند وگرنه ما همانیم که بودیم و زیاد تغییر نمی کنیم یا لااقل خودمان چندان متوجه نمی شویم. از اولین باری که با شماره دکتر جواد مجابی،‌ نویسنده، شاعر، نقاش و محقق قزوینی تماس گرفتم بیش از یازده سال می گذرد؛ شماره را حسن لطفی،‌ داستان نویس به من داد و گفت تهران که هستی بد نیست با بعضی از شاعرا و نویسنده ها گفتگو کنی برای هفته نامه ولایت قزوین. اول از همه هم شماره دکتر جواد مجابی را داد و بعد شماره منصور کوشان و رضا جولایی و ...

ديدار با سيمين دانشور

هميشه عادت به نوشتن با من بوده. چه زماني كه خواب هايم را مي نوشتم و چه زماني كه در بازار قزوين كار مي كردم يا ساكن كوي دانشگاه تهران بودم يا خانه مجردي، سربازي و ...
دو سال گذشته جدا از اين كه با افشين نادري، روستا به روستا مي رفتيم و قصه جمع مي كرديم در الموت، من خسته و كوفته از پياده روي هاي دو ساعته و سه ساعته و بعد گوش دادن گاهي به قصه هاي تكراري راويان تازه در روستاي جديد، مي نشستم به نوشتن لحظه به لحظه آنچه به سرمان مي آمد از حركت مان از تهران به قزوين و بعد به الموت و بعد روستا به روستا و آدم ها و سكنات و برخوردها و ... گويي عكس مي گرفتم و حالا كه نگاه مي كنم مي بينم بيش از 400 صفحه خاطرات سفر دارم از بيش از 65 روستا كه البته به دليل پادردهاي مداوم من، اين طرح فعلا مسكوت مانده تا شايد مرحله سوم را پيش ببريم ...

ديدار با احمد محمود

عشق ديدن نويسنده ها كشته بود من را. وقتي شروع كردم به زنگ زدن ها، اول از همه شماره محمود دولت آبادي را گير آوردم و بعد رضا براهني و هوشنگ گلشيري و احمد محمود و سيمين دانشور.
دولت آبادي گفت همان "ما نيز مردمي هستيم" برايم كافي است؛ هرچه حرف داشتم گفته ام.
رضا براهني سوال ها را پذيرفت ، دو سه بار هم تلفني باهاش حرف زدم اما بعد از ايران رفت.
هوشنگ گلشيري گفت: اگه خيلي مردي، داستان هام رو نقد كن. مصاحبه پيشكشت.
سيمين دانشور هر بار چيزي گفت كه يك بار در ديداري، حرف هايش را نوشته ام.
اما احمد محمود آرام بود. يك بار گفت. اهل مصاحبه نيست. بعد باز دوباره زنگ زدم، گفت:‌ حرفي براي گفتن ندارم. باز زنگ زدم. گفت: در "حكايت حال"‌ حرف هايم را گفته ام.