«من همون قابيل وبلاگ ها هستم، معروف به يوسف» گفتگو از: علیرضا محمودی (ایرانمهر)


• من خودم تا امروز شايد بيش از صد و سي چهل وبلاگ ساختم . آقاي جمشيد بزر گر به شوخي به من مي گفت، يوسف وبلاگ‌الممالك.
• آينترنت هميشه يكي از معماهاي زندگي من بوده، همون طور كه رانندگي برام معما بود . هميشه به خودم مي گفتم مگه من ...

 

س : از خودت بگو .

ج : حالا كه فضا اينترنتيه، بذار اينترنتي جوابت رو بدم .من همون قابيل وبلاگ ها هستم، معروف به يوسف، اما كمتر در فضاي اينترنت به اسم يوسف عليخاني منو مي شناسن . متولد 1354، رودبار الموت . هفت هشت سالم بوده كه از روستا اومدم شهر . توي قزوين درس خوندم، سال 73 اومديم تهران كه مثلا بشيم روشنفكر . توي دانشگاه تهران ادبيات عرب خوندم و شدم مترجم عربي. البته قبل از اينكه بيام تهران داستان و نمايشنامه كار مي كردم و گاهي هم فيلم كوتاه و عكاسي .

س : چطور از دنيا قصه سر درآوردي ؟

ج : شروعش بيشتر يه جور پر رويي بود، جسارت بود،آخه اغلب ناداني وكم سوادي جسارت مي آره . ولي بعد ها هر چه بيشتر مي خوندم و بيشتر ياد مي گرفتم، ترسم هم بيشتر مي شد .سال 74 رفتم مجموعم رو چاپ بكنم . هنوز هم اون دفتر دويست برگي رو كه داستانم رو توش پاكنويس كرده بودم، دارم . رفتم پيش منصور كوشان وگفتم اين مجموعه داستانِ منو چاپ كن . اون موقع بيست سالم بود و احساس مي كردم دير شده . كوشان يه نگاهي به من كرد و گفت، امضا مي دي از كتابت صد نسخه فروش بره ؟ گفتم، يعني چي ؟ توضيح داد اگه امضا بدم، فقط صد نسخه از مجموعه داستانم فروخته مي شه، هزار نسخه از كتاب رو برام چاپ مي كنه. ديدم واقعا صد نفر نيستن كه منو بشناسن وكتابم رو بخرن . كوشان گفت، برو يه كم توي مطبوعات كار كن، يه اسمي در كن، بعد بيا كتاب چاپ كن .

س : پس اينطوري كار برات جدي شد .

ج : آره، من اومدم شروع كردم به مصاحبه كردن . اما اون جسارته بازم كنارم بود . ده تا سوال رو برداشته بودم، كپي زده بودم و اونو بين ده نفر تقسيم كرده بودم . الان كه بهش فكر مي كنم خنده ام مي گيره . البته خيلي ها هم لطف داشتن و جواب مي دادن . مثلا محمد محمد علي همون سوال ها رو جواب داد و توي مجله دوران چاپ شد . فرخنده آقايي جواب داد توي مجله زنان چاپ شد . رضا جولايي جواب داد توي يكي از مجله هاي قزوين چاپ شد . چند وقت بعد مرحوم پوينده منو ديد، گفت، پسر سوال هات خيلي خامه، يه كم كتاب بخون . در خوابگاه رو بستم و شروع كردم به خوندن . بعد از اين سراغ هر نويسنده اي مي خواستم برم، همه ي كتاب هاش رو مي خوندم . مثلا كتاب هاي بيژن بيجاري رو يه هفته خوندم، بعد رفتم يه صبح تا بعد از ظهر باهاش مصاحبه كردم . كوشان و شهریارمندني پور همين طور . براي مصاحبه با مندني پور، رفتم شيراز .يه هفته خونش بودم و با شش هفت تا نوارِ نود دقيقه اي برگشتم . سراغ خيلي ها رفتم .خلا صه يه مجموعه بزرگ جمع كردم . اما وقتي خواستم چاپش كنم، ديدم ناشر پيدا نمي شه. مجبور شدم از هر مصاحبه، بيست سي صفحه انتخاب كنم . از آخر شد كتاب نسل سوم داستان نويسي، كتابي كه نشر مركز سال80 چاپش كرد .

س : پس با سختي اومدي توي اين فضا .

ج : آخه اين كار يه جور جون كندنه . بعضي ها همون اول كار كلي ادعا دارن . اما وقتي به بچه هاي نسل خودم نگاه مي كنم، مي بينم همه با جو ن كندن و سختي وارد عرصه شدن . از حسن محمودي و محمد حسن شهسواري و مهسا محب علي گرفته تا مهدي يزداني و خيلي ها ي ديگه كه واقعا زحمت كشيدن . به قول هوشيار انصاري فر كلي عملگي ادبيات كرديم.

س : تا بعد اوستا بشي ؟

ج : اوستا كه نشديم، اما حد اقل بتونيم با چيزي نوشتن زندگي كنيم .

س : بعد از چاپ نسل سوم چه كار كردي ؟

ج : راستش خيلي عصبي بودم . با عشق قصه اومده بودم جلو، نتيجه اش شده بود گفتگو. همون موقع ها بود كه در گير يه قصه ي الموتي شدم، قصه اي به اسم " عزيز و نگار"حدودا يك سال توي كوه هاي الموت و طالقان و اِشكور مي گشتم . بالاخره پونزده نسخه ي شفاهي و مكتوب از اين قصه ي معروف عاميانه جمع آوري كردم كه بعضي از نسخه ها پونصد سال قدمت داشتن . قصه ي عجيبي بود . اون فضاي رئاليسم جادويي كه توي آمريكاي لاتين دنبالش مي گرديم و خودمون در دوره ي تذكرة الاوليا داشتيم، در اين قصه پيدا مي شه، حتا شگردها يي مثل حذف زمان مرده و حذف راوي و غيره كه در ادبيات پست مدرن جستجو مي كنيم، توي اين قصه وجود داره. مثلا يه جا وسط قصه، عزيز مي ره توي يه روستا، مردم راهش نمي دن. اما وقتي مي فهمن عزيزه، برايش شرط مي ذارن كه يه بار همه ي قصه ي عزيز و نگار رو از اول روايت كنه تا راهش بدن ..

س : يعني از تكنيك فاصله گذاري استفاده كرده ؟

ج : دقيقا، اين اوج اون چيزيه كه توي قصه هاي مدرن مي بينيم . بعد از چاپ اين داستان، وسواس وحشتناكي به جونم افتاده بود . مي خواستم يه كاري بكنم، اما نمي دونستم كدوم قصه هام رو بايد انتخاب كنم . كمك خيلي ها باعث شد كه تونستم مجموعم را چاپ كنم . مثل فرخنده آقايي، شهرام رحيميان، محسن فرجي، احمد غلامي و ديگران .

س : فكر مي كنم شايد سختي ورود به اين عرصه بوده كه باعث شده به طرف اينترنت بري و به اين شكل كار كردن گرايش پيدا كني .

ج : شايد .

س : با توجه به اينكه خيلي توي اين فضا ي مجازي كار كردي و در تولد ادبيات اينترنتي حضور داشتي، مي توني تعريفش كني ؟

ج : ببين، ذهن من خيلي روستاييه و ذهن همه ي روستايي ها ساده ست. من، راستش رو بخواي با برنامه ريزي نرفتم سراغ اينترنت كه الان بتونم تعريفش كنم . اينترنت هميشه يكي از معماهاي زندگي من بوده، همون طور كه رانندگي برام معما بود . هميشه به خودم مي گفتم مگه من مي تونم رانندگي كنم و توي اتوبان با اون سرعت نزنم به كسي، در حالي كه الان عادت دارم با صد و چهل تا توي اتوبان رانندگي كنم و همون طور با اينترنت كار مي كنم .

س : چه طور شد رفتي سراغ چيزي كه تا اين حد برات ناشناخته بود ؟

ج : يه روز سر كارم، رييسم كشيدم كنار و گفت، وقتي اين دكمه ي پاور رو بزني كامپيوتر روشن مي شه، اينجوري وصل مي شي به اينترنت و علي آخر . من هيچ كلا س آكادميك نرفتم .

س : چه طور ادبيات و اينترنت به هم رسيدن ؟

ج : قصه هاي خودم رو تايپ كرده بودم و دنبال يه جايي مي گشتم كه اونا رو عرضه كنم . اين درحالي بود كه چهار سال مترجم زبان عربي بودم و به كل از اين فضاي ادبي دور شده بودم . يه روز در خرداد ماه سال81 كامران محمدي رو توي ميدون انقلاب ديدم . قصه هام كه شكل يه كتاب صحافيش كرده بود، دستم بود . كامران پرسيد، كجا چاپ شون كردي . گفتم با تيراژ يه نسخه براي خودم چاپ كردم . گفت اين مسخره بازي ها چيه در مي آري. توي اينترنت جاهايي هست كه به راحتي داستانت رو مي گيرن و خيلي ها اون رو مي خونن . گفتم، من پولش رو ندارم . گفت، اصلا پولي نيست . يه جايي هست به اسم پرشين بلاگ كه رايگان عضو مي شي و داستان هات رو مي ذاري اونجا . من خرداد ماه رفتم يه جايي روتوي پرشين بلاگ باز كردم، اما تا شهريور هنوز نمي تونستم با اون كار كنم . يكي از دوستان كه مسئول سايت سخن بود، به من ياد داد چطوري مطلب بذارم، لينك بدم و غيره . خلاصه وبلاگ ما شكل و شمايلي پيدا كرد و مثل صفحات تمام بچه هايي كه اون موقع تازه كار بودند، پر شد از مطالب و عكس هاي پرسنلي از خودم . يه پايگاه اختصاصي براي خودم درست كرده بودم كه هر مطلبي درباره ي من وجود داشت توش مي ذاشتم .

س : كي به اين نتيجه رسيدي كه وبلاگ بايد چيزي فراتر از مطالب شخصي داشته باشه؟

ج : يه مدتي كه از راه اندازي اين وبلاگ گذشت و جلو تر رفتم ؛ راستش ديدم چقدر ادبيات ما (در فضاي وب) فقيره . من كه مترجم عربي بودم، وقتي توي اينترنت مثلا جمال غيطاني رو سرچ مي دادم، اون قدر مطلب درباره ي جمال غيطاني و بقيه ي نويسنده هاي عرب مي اومد كه تعجب مي كردم و واقعا نمي دونستم كدوم رو انتخاب كنم. حتا درباره ي نويسنده هاي جوون عرب هم همين طور بود . اما اينجا وقتي مي زدي هوشنگ گلشيري فقط يه سايتش مي اومد، محمود دولت آبادي فقط دوتا مطلب مي اومد، از جوون ها كه ديگه كلا قيدش رو بزنيد، واقعا هيچي وجود نداشت. من اون موقع مي خواستم يه مجله اینترنتي راه بندازم. ديدم هيچ جا، حتا يه عكس از نويسنده ها ي ما نيست . من شروع كردم تك تك به جمع آوري عكس و يه جايي تو اينترنت درست كردم و عكس هاي اين جماعت رو اونجا گذاشتم . بعد گشتم نويسنده هايي رو كه كارشون رو دوست دارم، هر مطلب و اسمي از شون توي انترنت پيدا مي شد، تو ي يه جا جمع كردم . اين پروسه اي بود كه خودش كم كم شكل گرفت و من هم بيشتر با فضا آشنا شدم، اين وبلاگ ها جوني گرفتن و قابيل هم زاده شد .

س : با توجه به اينكه خودت مطبوعاتي هستي و سال ها كار كردي، به نظرت چه تفاوتي بين اين دو تا وجود داره، منظورم ادبيات در مطبوعات با ادبيات در اینترنته؟

ج : چند وقت پيش يكي از دوستان حرفي مي زد كه چندان با سوالي كه مي كني بي ربط نيست، مي گفت يه جور باند و مافياي مطبوعاتي وجود داره . طوري كه بعضي از خبر ها اصلا كار نمي شه . اما وقتي هر كس حتا يه وبلاگ كوچك داشته باشه به راحتي اين فضا شكسته مي شه و مي تونه اخبارش رو منتشر كنه . فضاي اینترنت باعث شده كه عملا هيچ سانسوري حاكم نباشه و هر كس به راحتي بتونه كارش رو در معرض ديد همه بذاره . از طرف ديگه در اينترنت همه چيزسريع اتفاق مي افته. در مطبوعات يه مراحلي وجود داره، يه خبر رو بايد برسوني به خبر نگار و خبر نگار برسونه به رييسش، بعد بره حرفچيني بشه، صفحه بندي بشه و غيره كه تازه از آخر معلوم نيست چه بلايي سر خبرتون بياد، آيا كامل چاپ بشه، سليقه هاي مختلف چقدر توي اون تاثير بذاره و باقي قضايا . اما در اينترنت، تو سردبير خودت هستي . همين كه خبر رو تايپ كردين، بدون هيچ سانسوري، فوري منتشر مي شه . امروز همه ي وبلاگ ها مجهز به سيستم به روز شدن هم هستن . يعني هر وبلاگي مطلب تازه بريزه، بلافاصله توي سايت مي آد با لا و شما كه سايت رو نگاه مي كنين به راحتي مي تونين تشخيص بين كه اين وبلاك همين الان مطالب تازه وارد كرده، اين طوري همه فوري مي رن سراغ اون وبلاگ . اين طور ي ديگه سانسور و باندي وجود نداره، شما خودتون صميم گيرنده هستين و بلا فاصله با فشار يه دكمه نفر بعدي مي تونه مطلب شما رو بخونه، چيزي كه توي عالم مطبوعات تقريبا وجود نداره .

س : يعني سه ويژگي سرعت، آزادي و دسترسي آسان فضاي اينترنت رو از مطبوعات متمايز مي كنه . اما اين ويژگي ها در ماهيت متني كه در اينترنت عرضه مي شه تاثيري نمي ذاره ؟يا شايد بهتر باشه بگيم باعث پديد اومدن ژانر زباني جديدي نمي شه ؟

ج : تاثير از چه جهت ؟

س : مثلا مطلبي كه براي كتاب نوشته مي شه با مطلبي كه قراره در مجله خوونده بشه متفاوته . اين تفاوت از مجله تا اينترنت هم وجود داره ؟

ج : ببينيد، من هر وقت مطلبي رو با زبان كلاسيك و رسمي، مثل زبان روزنامه توي اينترنت نوشتم،كمتر خوونده شده يا حتا اصلا خوونده نشده . واژه هاي مثل، وي فرمود يا او خاطر نشان ساخت و غيره ...

س : دقيقا منظور من هم جنس زبان بود . اينترنت چه تاثيري تي جنس زبان مي ذاره ؟

ج : ابراهيم زاهدي مطلق چند وقت پيش به من مي گفت، يوسف قصه هات تغيير كرده، يك لحن ديگه اي پيدا كرده . داري لحن خوب داستان هات رو از دست مي دي . پرسيدم يعني چه جوري شده ؟ گفت زبان داستان هات خيلي لوس شده . گفتم، لوس نشده، زبان خيلي امروزي و وبلاگي شده . آخه توي وبلاگ ها جمع خيلي دوسانه و خود مونيه . اونجا خانم و آقاي فلان وجود نداره . ما اونجا به راحتي هم ديگه رو، مريم و حسن و چيزا ي ديگه صدا مي زنيم و با اسم فاميلي كسي كاري نداريم . مثل وقتي كه آدم توي يه جمع خصوصي حرف مي زنه . اينجا يه ادبيات دوستانه شكل مي گيره . ادبيات اينجا به محاوره نزديك مي شه . الان هم نگاه كنيد توي ادبيات خودمون، ديگه كسي نمي آد با زبان قرون گذشته بنويسه، مگر اينكه در خود داستان چنين ضرورتي وجود داشته باشه . به سير ادبيات بعد از مشروطه هم د قت كنيد اين سير به سوي زبان كوچه و بازار رو مي بينين. ادبيات وبلاگي هم دنباله ي همين سيره . ما زبان كوچه و بازار، زبان چَت رو به كار مي بريم . جملات كوتاه مي شه، گاه به صورت تك جمله و تك كلمه در مي آد . به دليل اينكه همه چيز سرعت داره . تو داري پول مي دي و بايد از كمترين زمان بيشترين استفاده رو ببري، حرفت رو بزني و كارت رو پيش ببري . الان بعد از دو سه سال وبلاگ نويسي، اين زبان هم داره ريتم اصلي خودش رو پيدا مي كنه . اما نكته ي عجيب براي من اينه كه توي قصه ها، هنوز اين لحن وبلاگي راه پيدا نكرده . تو دقت كن به پيغام گيرها . اونجا كاملا لحن وبلاگي رو مي بيني . اما وقتي به وبلاگ و سايت نويسنده ها نگاه مي كني، يه قصه ي وبلاگي پيدا نمي كني . علتش اينكه كه جماعت اول داستان رو تايپ مي كنن، بعد مي ريزن توي فضاي اينترنت شون. به اين معني نمي تونيم بگيم ژانر قصه ي وبلاگي به وجود اومده .

س : نشانه هاي اون هم ديده نمي شه ؟

ج : خب البته گاهي يه كارهاي كوچكي انجام مي شه . مثلا من چند وقت پيش يادداشتي درباره ي فوت مادر بزرگ خانمم نوشته بودم . يه يادداشت حسي بود . جالب بود، خيلي ها فكر كرده بودن اين يه قصه است . اون متن بعضي از خصوصيات ادبيات وبلاگي رو داشت . يعني لحن خودموني و اينكه من دارم خبري رو به بقيه مي دم .

س : به اين ترتيب مي تونيم بگيم اگه اين ژانر هنوز متولد نشده، ولي زبان خودش رو داره پيدا مي كنه و همين زبان ممكنه در آينده موجب دگرگوني هايي در ويژگي هاي ساختاري متن بشه .

ج : بله، بعيد نيست كه در آينده شكل خاص خودش رو پيدا كنه .

س : همون طور كه خودت به ادبيات پس از مشروطه اشاره كردي، مي شه اينطور فرض كرد كه، شبيه اون موجي كه پس از انتشار مجلات و كتاب ها جيبي پديد آمد و ادبيات رو ميان توده ها برد و متقابلا از زبان اون ها وام گرفت، امروز به نوعي داره در شكل اينترنتي خود تكرار مي شه و ادبيات رو در تعامل گسترده تر با مردم قرار مي ده .

ج : حالا من يه چيز جديد بهت مي گم . بيش از شصت تا هفتاد در صد وبلاگ نويس ها جوان ها و خانم هاي خانه دار ي هستن كه بسيار كم با ادبيات آشنا بودن، آدم هايي كه نهايت مطالعه شون از اشعار فروغ فرخزاد و رمان هاي خانم زويا پيرزاد فراتر نمي رفت . اما من خيلي از همين بچه ها رو مي شناسم كه در يكي دوسال گذشته تبديل به مخاطب هاي جدي ادبيات شدن . سايت هايي مثل آدم وحوا، خوابگرد، قابيل و چند جاي ديگه اين طيف آدم ها رو دور هم جمع كرده و به اون ها نظم و ترتيب داده . اين رو هم در نظر بگير كه حضور آدم هايي مثل منيرو رواني پور، رضا قاسمي، عباس معروفي، علي موذني و ديگران خيلي در جذب اينها موثر بوده . تعداد خيلي زيادي از اين آدم ها كه قبلا براي خودشون وبلاگ مي نوشن، يه دفه دور منيرو جمع شدن، كم كم اين تبديل شد به جلسه ي كولي ها، بعد هم رفتن توي كافه بلاگ جمع شدن . حتا بعد از اينكه خود منيرو رفت كنار، اينها باقي موندن و الان دارن به طور مستقل اعلام موجوديت مي كنن . همه ي اينها كارشون از وبلا گ شروع شد .

س : به اين اعتبار اون اتفاقي كه بايد در ادبيات كاغذي مي افتاد تا تبديل به نهادي اجتماعي بشه و مخاطبان رو به طور خود جوش دور خودش جمع كنه و به تعامل مستقيم با جامعه بپردازه، عملا در هسته هاي كوچكي توي فضاي اينترنت داره شكل مي گيره .

ج : دقيقا داره شكل مي گيره و اين اتفاق مي افته . ببين مثلا چند سال پيش براي اينكه يه مطلب از من توي نشريات تهران چاپ بشه، واقعا زجر مي كشيدم، نه اينكه اين كار سختي باشه، يا خيلي مهم با شه، به خاطر اين بود كه رابطه ها رو بلد نبودم . اما توي فضاي اينترنتي چون به طور خودكار اين رابطه ها از قبل وجود داره، خيلي از بچه ها به راحتي از همين جا شروع كردن و الان هم مطالب شون داره توي نشريات چاپ مي شه . البته اينجا كاري به اعتبار مطلب شون ندارم، ولي اون رابطه اين جا راحت پيدا مي شه . توي اين فضا رابطه ها به طور باور نكردني تكثير مي شه . طوري كه توي اين دو سال گذشته ادبيات ما به اندازه ي ده سال معرفي شده . يه زنجيره ي ارتباطي عظيمي داره تشكيل مي شه . ببين مثلا اگه اين فضا نبود ما الان خيلي از نويسنده هاي خارج از كشور رو چه طور مي خواستيم بشناسيم ؟

س : به نكته ي خيلي مهمي اشاره كردي، چيزي كه سال هال منتظرش بوديم، يعني ارتباط بين بچه هاي اينجا و نويسندگاني كه مهاجرت كردن يا بعضي ها كه خارج از ايران متولد شدن ولي هنوز خودشون رو با اينجا مرتبط مي دونن،‌ انگار تازه داره شكل مي گيره.

ج : دقيقا همين طوره . اگه اينترنت نبود، نهايت چيزي كه ما مي تونستيم بشناسيم، رمان (هم نوايي شبانه ي اركستر چوب ها)از رضا قاسمي، ( دكتر نون زنش را بيشتر از مصدق دوست داشت )از شهرام رحيميان و چد تا اثر محدود ديگه بود. در حالي كه امروز من وقتي كتاب شهرام رحيميان رو خوندم و خوشم اومد، شنيدم كه يه وبلاك هم داره . بلافاصله رفتم توي وبلاگش و باهاش گفتگو كردم كه حاصلش شد يه مصاحبه در سايت سخن . رضا قاسمي هم به همين ترتيب . البته وقتي من باهاش آشنا شدم ديكه از مرحله ي وبلاگ در آمده بود و سايتش رو راه انداخته بود . چون رضا قاسمي يكي ا ز پير هاي وبلاگ نويسيه . مثلا من از طريق ناصر غياثي، بهمن مرادي رو پيدا كردم و باهاش گفتگو كردم . از همين طريق خسرو دوامي رو پيدا كردم، مهرنوش مزارعي رو پيدا كرديم و ياشار سارمي كه يكي از پايه هاي وبلاگ نويسيه و اسم وبلاگيش به خوخانف معروفه . من با همين نويسنده مصاحبه كردم و روي كتابش كه هنوز منتشر نشده نقد نوشتم و خيلي از بچه ها داستان ها ش رو همين طوري پيش از انتشار خووندن . اين زنجير خود به خود ادامه پيدا مي كنه و گسترده مي شه . يه جور امكاني كه سال ها منتظرش بوديم و حالا تازه پيدا شده . انگار همه شون اينجا هستن . مثلا من امروز شهريار مندني پور رو كه توي شيراز خيلي سخت تر ز رضا قاسمي كه توي پاريس زندگي مي كنه پيدا مي كنم . من حميد ياوري رو كه همين كوچه پشتي ما زندگي مي كنه شش ماه بيشتره كه نديدم، ولي با نويسنده هاي اون سر دنيا در ارتباط مستقيم ام .

س : فكر مي كني اين امكان جديد تاثيري هم به روي باز شدن درهاي ادبيات جهان به روي ادبيات زبان فارسي داره ؟

ج : حداقل تاثيري كه داره اينه كه ما رو با ايراني هاي خارج از كشور مرتبط مي كنه . مثلا من هميشه اين سوال رو ازشو ن داشتم، شما كه اونجا هستيم، چرا به زبان انگليسي يا فرانسه نمي نويسين، چون به هر حال فارسي،‌ امروز زبان مهجوريه و به سختي ترجمه مي شه . اما تو كه داري اونجا زندگي مي كني و با زبان خودشون با مردم حرف مي زني، چرا به همون زبون نمي نويسي ؟ البته اونها همه بهانه هاي خودشون رو مي آوردن . اينترنت فضايي ست كه همه اون رو مي بينن و زبان رسمي و جهاني اونجا انگليسي و فرانسه و غيره است . ما تا زماني كه به فارسي در اين فضا بنويسيم چندان برد و تاثيري نداره .

س : پس هنوز در زمينه معرفي ما به جهان تاثيري نداشته ؟

ج : نه،‌ بيشتر در نزديك كردن نويسنده هاي فارسي زبان به هم موثر بوده . طوري كه من همين الان مي تونم بدونم آصف سلطان زاده كه توي دانمارك زندگي مي كنه چه وضعيتي داره و ديگران در گوشه وكنار جهان چه كار مي كنن . اتفاقا جالبه كه خيلي از نويسنده هاي اون طرف، بهتر از ما كاربرد و توانايي ها اينترنت رو پيدا كردن و دارن ارش استفاده مي كنن. اينجا مثلا شيوا ارسطويي اومد يه سايت زد ولي اونقدر بهش بد و بيراه گفتن و فحش دادن و روابط خانوادگيش رو زير سوال بردن كه گذاشت در رفت . منيرو رواني پور و محمد محمد علي هم به همين ترتيب رها كردن و رفتن . چون راه انداختن سايت چندان مشكل نيست، اما اينكه بتوني وبلاگ مانند كار بكني و هر لحظه به روز باشي خيلي دشواره . هر چند اينجا هم بعضي جوون ها كاربردش رو خيلي خوب پيدا كردن و خوب هم كار مي كنن . مثلا حسن محمودي توي وبلاگش از يه طرف قصه هاش رو مي ذاره، از يه طرف پايگاه خبريه، از اين طرف نقد هاش رو مي ذاره و از طرف ديگه اين جماعت نويسنده رو معرفي مي كنه . يعني كاربرد چند وجهي داره. خوابگرد هم در حوزه ي فرهنگي و هنري و اجتماعي جايگاه خاص خودش رو پيدا كرده . البته اين سايت هاي ادبي بحث جداگانه ي خودش رو داره .

س : در بين صحبت مون به جايي رسيديم كه كه خيلي مهم بود، ولي نشد بيشتر بازش كنيم . درباره ي زبان خاص وبلاگ نويس ها به نكاتي اشاره كردي، آيا به نظرت ژانر ادبي تازه اي در راه است ؟ ادبياتي كه به جاي كاغذ د ر فضاي وب و به صورت نور منتشر مي شه ؟

ج : راستش من اهل پيش بيني و تئوري بافي نيستم . من فقط چيز هايي رو كه مي بينم مي تونم بگم . من هنوز چنين ادبياتي نديدم . چون هنوز همه ي ما براي اين مي نويسيم كه يه روزي نوشته ها مون منتشر بشه . همه ي كسايي كه امروز كارهايي رو اينترنت دارن، همين طور هستن . هنوز كسي نيامده متني فقط براي فضاي اينترنت بنوسيه . البته كسي مثل ايرج رحماني در بحث رمان آن لاين و بداهه نويسي يه كارهايي كرده ولي هنوز به صورت يك ژانر وجود خارجي نداره .

س : به هر حال همين تاثير در زبان مي توونه تصور تاثير در ژانر رو ايجاد كنه ؟

ج : احتمال داره .

س : اگه موافقي بريم سراغ سايت هاي ادبي و كارهايي كه تا حالا شده .

ج : سايت هايي هستن كه از چند سال پيش دارن به طور مستمر به ادبيات مي پرداند . مثلا تا جايي كه من مي دونم شهروند يه مجله ي اينترنتيه كه توي كانادا منتشر مي شه و در كنار بخش هاي مختلف،‌ يه بخش فرهنگي و هنري و ادبي هم داره .كارهاي اين بخشش رو شهر نوش پارسي پور انجام مي ده . اين يكي از سايت هاي قديميه كه از زماني كه ما شروع به كار كرديم وجود داشت . يه سايت ديگه هست به نام ادبيات و فرهنگ كه يه شاعر همداني توي آلمان راه اندازي كرده و اختصاصا در باره ي ادبيات و فرهنگ كار مي كنه . بخش داستان اين سايت رو ايرج رحماني و ساسان قهرمان در مي آرن و شعرش رو هم خودش كار مي كنه . اين سايت ويژه نام هايي هم درباره ي فرهنگ و ادبيات هر استان و منطقه ي ايران در مي آره .

س : اين سايت هايي كه معرفي مي كنين پيشگامان اين عرصه اند ؟

ج : بله،‌ اينها اولين و معتبر ترين سايت هايي هستند كه در اومدن و امروز هم به كارشون ادامه مي دن . يه سايت معروف ديگه هست به نام پندار كه خيلي هم پر بيننده ست، اما اختصاصا ادبيات نيست . يه كار زيركانه اي هم رضا قاسمي انجام داد . يعني توي سايت اختصاص خودش، يه جايي رو باز كرد به نام مجله ي دوات . توي اين بخش مطالب خوب ادبي رو كه اين طرف و اون طرف بوده جمع مي كنه و به منابع اصلي لينك مي ده . اين يه كار خيلي خوبه و خيلي هم مراجعه كننده داره .

س : عمر اين سايت ها چند ساله ؟

ج : بيشتر از دو يا سه سال نمي شه . لبته مثلا سايت سخن شايد بيش ار چهار پنج سال سابقه داشت باشه . ولي اول فقط كار فروش كتاب انجام مي داد و سايت ادب و هنر نبود، تا اينكه اميرحسن چهل تن، فرخنده آقايي و منيرو رواني پور آمدند و شروع به كار كردند . گفتگو هاش رو من انجام مي دادم . نقد هاش رو حسن مير عابديني مي نوشت، يه بخش داشت به نام در محفل سخن كه چهار پنج نفر رو جمع مي كردن تا درباره ي يه كتاب صحبت كنن . بعد مسابقه ي سخن راه افتاد، ولي بعد اون هايي كه بودند، رفتند . هرچند در يه دوره اي خيلي خوب كار كردند و هنوز هم فايل هاي ارزنده اي اونجا ست . يه بخش خيلي قشنگي آقاي سليماني، مدير سايت سخن راه انداخته به نام هشتادسال، هشتاد داستان نويس . قراره در اين بخش از هشتاد نويسنده، از صادق هدايت تا نويسنده هاي جوون امروز، يه داستان، يه عكس و يه بيوگرافي مختصر باشه . يه بخش هم پارسال راه افتاد كه امسال هم ادامه، به نام داستان 82توي اين بخش هر چي رمان و داستان كوتاه در سال 82 چاپ شده جمع كرده و شده يه آرشيو ارزشمند . اين ها همه امكان هايه براي معرفي ادبيات ايرانه . يه جاي ديگه ديدم به نام سايت گذرگاه كه داره خيلي خوب كار مي كنه . يه سايت ديگه هم هست به اسم كلاغ . توي اين سايت يه امكان خيلي خوبي هست . امروز شما مي رين توي اين سايت داستان يا شعر تون رو مي ذارين بعد از چهار روز، وقتي كه نوبت تون شد، مطلب شما اتوماتيك مي آد بالا و در معرض ديد عموم قرار مي گيره . عملا مي شه گفت يه وبلاگ گروهيه . سايت ماندگار هم هست كه آقاي بهنام ناصح اون رو منتشر مي كنه و شماره ي سه ي اون تازه در اومه . خلاصه مجموعه اي از سايت ها و وبلا گ ها در خدمت ادبياته ..

س : و اينها گسترش هم پيدا مي كنن ؟

ج : دقيقا، مثلا خود من يه وبلاگ ناقابلي داشتم که البته الان تبدیل به سایت شده، به نام (و قابيل هم بود)بعد از يه مدتي كنارش شاخه هاي فرعي زيادي درست كردم . مثل عكاس خانه ي نويسندگان معاصر كه آرشيو بزرگي از عكس نويسنده ها بود و خيلي هم مورد رجوع قرار مي گفت، بخش هاي ديگه اي هم بود، هزار توي ادبيات داستاني، نويسندگان ايراني، نسل جديد نويسندگان و غيره. شش هفت تا شاخه ي فرعي بود كه همه كنار هم جمع مي شد و در نهايت ادبيات ايران رو معرفي مي كرد.

س : مثل يه ساختار ريشه اي كه به همه طرف گسترش پيدا مي كنه .

ج : دقيقا، در حقيقت همون عنوان لينك كه توي همه ي وبلاگ ها هست، خود به خود ارتباط ايجاد مي كنه، معني لغوي لينك هم يعني ارتباط . اين ارتباط بين همه پخش شده و بچه ها به راحتي از يه سايت يا وبلاگ با خيلي جاهاي ديگه ارتباط بر قرار مي كنن . چند وقت پيش من داشتم به طور اتفاقي اسم قابيل رو سرچ مي كردم . با تعجب ديدم شايد بيش از هفتاد وبلاگ اسم قابيل رو گذاشته بودند و بهش لينك مي دادن . همين طورآدم و حوا و خيلي جاهاي ديگه كه همه به هم لينك داده بودن. خب اين ها همه اش ارتباطه . مثلا اگه شما سایت منو نشناسين كافيه وارد يكي از اين سايت ها یا وبلاگ های دیگه بشين و از اونجا به راحتي بيايين سراغ من،‌ وقتي به من رسيدين، از سايت من لينك بشين به يه جاي ديگه و اين زنجير همين طور ادامه پيدا مي كنه .

س : دستت درد نكنه، خسته نباشي، به نظرت حرف نگفته باقي مونده ؟

ج : من هميشه خودم مصاحبه گر بودم و فكر نمي كردم يه روز بايد حساب پس بدم . راستش خيلي دوست داشتم مدير چند تا از اين سايت ها ي پر كار مثل، آدم وحوا، خوابگرد و چند جاي ديگه يه ميز گرد تشكيل مي شد . مثلا حسن محمودي مدير سايت آدم و حوا بگه چه كار كرده، سيد رضا شكرالهي بگه چه كار كرده، اينها هر كدوم تجربه هاي خيلي ارزشمندي دارن .

س : خيلي فكر خوبيه و اميدوارم در آينده نزديك بتونيم عمليش كنيم .

ج : منم اميدوارم زودتر انجام بشه . خيلي جالبه، بعضي ها هنوز از من مي پرسن چقدر براي وبلاگ ها ت پول مي دي . در حالي كه بايد به همه ي كساني كه علاقمند اند گفت وبلاگ رايگان ِ رايگانه و دو روز هم براي ساخت يه وبلاگ زمان لازم نيست، اگ بخواي من كمتر از دو دقيقه توي پرشين بلاگ عضوت مي كنم و برات يه وبلاك مي سازم . فقط يه كامپيوتر لازمه از توي خونه بتوني به اينترنت وصل بشي . من خودم تا امروز شايد بيش از صد و سي چهل وبلاگ ساختم . جمشيد برزگر به شوخي به من مي گفت، يوسف وبلاگ الممالك . رد پام هم توي اكثر وبلاگ هايي كه ساختم مشخصه . البته بعضي ها رفتن، اما خيلي ها هم موندن و همين امروز دارن كار مي كنن .