اژدها کشان

نسترنه پایش را از باغستان بیرون نگذاشته بود که فکر کرد سه‌کوه آن‌طرف‌تر باران تمام بشود، رنگین کمان درمی‌آید. چوب می‌زد لای چیربین راه که نکند بز، سربه خوردن، همان جاها مانده باشد اما فکرش سه‌کوه آنطرف‌تر بود که بعد بارندگی به آن‌جا می‌رسید؛ کوه آله منگ درآیو. میلکی‌ها می‌گویند هرکی بتانه وقت کمان بستن آله منگ، از زیرش رد بشه، به نرسیده‌هاش می‌رسه. خیلی سال نبود که فکر می‌کرد یک روزی با جوانی که نمی‌دانست کی هست، دست‌بچه‌هایش را خواهد گرفت و تنها خانه پایین محله شلوغش می‌شود، اما نه مردی قسمتش شده بود و نه پدر و مادرش مانده بود.