خاما از نگاه خوانندگان / منصوره نوربخش

خلیل، این اسمی آشنا و محبوب برای هر کسی است که "خاما" را خوانده است. بهتر است بگویم "خاما" را مدتی زندگی کرده است، با او صبح‌اش را پاگشا و غروبش را بدرقه کرده است.

خلیل عبدویی، پسر خانواده‌ای کُرد که اقتضای تاریخ و زمانه به مهاجرت وادارشان نموده است. دست تقدیر بر آن بوده که او از کودکی در بُن این اتفاقات قرار گیرد. با بازگویی این اتفاقات اشک و لبخند به چشمان و لب‌های ما بیاورد و گاه در خواندنمان بگوییم: خلیل! صبر ایوب گونه‌ای داری. چه کسی توان این همه رنج و درد و تنهایی را دارد؟

دلباخته شدن به دختری جسور و دلیر و شیرزن هم حاکمیت عجیبی بر داستان دارد به گونه ای که بخش اعظم را در بر گرفته انگار الهام بخش خلیل است این عشق

راه را از بی راه به او نشان می‌دهد. دلگرمی او در روزهای تنهایی و آوارگی است. پیش می‌آید. با مهاجرت خانواده را همراهی می‌کند. تا زمانی که دل به دریا زده و مستقل راه را در پیش می‌گیرد.

به سوی کجا می‌خواهد برود؟ خود هم نمی‌داند. راهنمایش کیست؟ خامایش! به کجا می‌رسد؟ اندک اندک پیش می‌رود

دلش کماکان درگیر خانواده است. ولی به دنبال خامایش هم هست. چشم باز می‌کند صاحب زن و فرزند شده است. از خاما؟ نه!

خاما با اوست نه همیشه ولی بیشتر مواقع. بهترین همدم روزهای دور از زادگاه بودنش. با نگاه به کوه‌ها، لباس خاما به دشت‌های آغگل می‌رود که دلتنگشان است.

برمی‌گردد.

زندگی‌اش سامان می‌دهد. خامایش را می‌یابد. اما زمانی که خود او به دیار خاما می‌رود.

خاما برای من تمام نشده. خاما برای من تازه شروع شده

کتاب که بسته می‌شود تازه فکر باز می‌شود و دنبال سرنخ ها می‌رود. از آن پس هر محلی که او می‌گفت به دنبال اثری از خاما خلیل می‌باشم.

خاما پایان ندارد.

07 خرداد 1397