بررسی شخصیت «اژدر» در رمان «بیوه کُشی» اژدر، مارِ رخداد‌ها / مهشید سادات فهیم

شخصیت‌ها بار اصلی داستان را بر دوش می‌کشند، با کنش‌ها، دیالوگ‌ها و تک‌گویی های آن‌هاست که هم خودشان ساخته می‌شوند و هم روایت پیش می‌رود و رخداد‌های متناسب با فرایند داستان شکل می‌گیرد. انگیزه‌ی شخصیت ها، از مهم‌ترین وجوه لایه‌های آشکار و پنهان داستان هستند.
«درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی/ فتح الله بی‌نیاز/ صفحه‌70»

شخصیت اژدر:
اژدر پسر بزرگ کاس آقا و صدگل، پسر خاله‌ی خوابیده‌خانم است که دل به او داده و خواهان ازدواج با اوست اما خوابیده‌خانم نسبت به او بی میل است و از تیر نگاهش می‌گریزد. اژدر برای کار به قزوین می‌رود اما موفق نمی‌شود و باز می‌گردد. خوابیده خانم دلبسته ی «بزرگ» پسر چوپانشان می‌شود که در نبود اژدر مسئولیت دام ها بر عهده ی او و شِش برادرش به سرپرستی پدرشان حضرتقلی است. از زمان علنی شدن علاقه ی خوابیده خانم به بزرگ کینه توزی های اژدر آغاز می‌شود و مسبب بسیاری از حوادث داستان می شود و در نهایت رو در روی قهرمان داستان که خوابیده خانم است قرار می‌گیرد.
پردازش شخصیت اژدر در داستان:
«اگر نویسنده از خلاقیت برخوردار باشد و بداند دارد چه کار می‌کند، حتی می‌تواند از طریق گفته های دیگران یک شخصیت تمام عیار بسازد یا وجوه اصلی شخصیتی او را برجسته سازد.»
«درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی/ فتح الله بی‌نیاز/ صفحه73»
از صفحات آغازین کتاب خواننده با اشارات مستقیم راوی و از زبان دیگر شخصیت ها با اژدر آشنا می شود و در مسیر داستان این آشنایی ادامه می‌یابد. اولین اشاره به اژدر در صفحه ی 23 کتاب است، آن هنگام که خوابیده خانم در یافتن سر منشأ بو ی تندی که از صبح مشامش را آزار داده است ناتوان می‌شود، می خوانیم: «نمی‌خواست به هیچ فکر بدی راه بدهد. این همه فکر بد از کجا آمد؟ لعنت به این اژدر!» بار منفی این جمله اولین سرنخی است که راوی به خواننده می دهد تا بداند با شخصیتی منفی رو به است. در ادامه راوی با یک فلاش بک از زبان خوابیده خانم واکنش اژدر به کاسه ی آش دندان نشان عجب ناز دختر خوابیده خانم و بزرگ را بیان می کند که آن را بر زمین انداخته و در پایان به خوابیده خانم می گوید:« آخرش به دست و بالم بیفتی ببین کی بگفتم تو رِه.» و واگویه خوابیده خانم با خودش: «هر وقت تونستی بری با کفترات توی آسمان چرخ بزنی، من مال تو.» با خنده ای که پس از آن بر لبان خوابیده خانم نقش می بندد این اطمینان به خواننده داده می‌شود که سخن اژدر محقق نخواهد شد. این آشنایی سرنخی است در دست خواننده برای گشایش گره هایی که در ادامه ی داستان با آن ها رو به رو خواهد شد.
پس از مرگ بزرگ در فلاش بک دیگری که راوی خواننده را به گذشته ای دور تر می‌برد؛ آن هنگام که هنوز بزرگ و خانواده اش به میلک نیامده اند. راوی از گذشته ی اژدر برای خواننده می گوید اینکه فرزند کیست و چه نسبی با خوابیده خانم دارد. این فاز معرفی اژدر صفحات 30 تا 55 را در بر می‌گیرد.
در صفحه 31 از زبان پیل آقا پدر خوابیده خانم که حکم ملا و معتمد روستا را دارد می‌خوانیم:«هرچی بود، سر به راه نبود، چشمش ناپاک بود خودم هزار بار بدیدم که اژدها می‌جنبه در چشمای اژدره...»
صفحه ی 35 که دختران روستا خوابیده خانم را عروس اژدر می‌خوانند، واکنش هر دو شخصیت بیان می شود:« قند توی دل اژدر باز شد. خوابیده خانم دندان هایش را به هم فشار داد...»
صفحه ی 48 سخن از کودکی اژدر است و اینکه در مکتب پیل آقا حاضر بوده است و خاله اش،ننه گل امید به مُلا شدن او داشته است، راوی می‌گوید:« اژدر هوش و حواسش بیشتر بود...»
صفحه ی 53 که اژدر از قزوین برگشته است و همه در خانه ی پیل آقا جمع شده اند و انتظار خانواده ی حضرتقلی را می‌کشند عنوان می‌شود:« پسر شهریار و ملیجه خانم، هم سال اژدر است اما نجابت او کجا و اژدر کجا؟ به موهای اژدر نگاه کرد. خیس خورده یعنی؟»
و واکنش خوابیده خانم به چرایی خیس بودن موی اژدر در صفحه ی 54« دهات و یک کوه خاک و خُل. کتیرا به چی آدم می‌ماند.»
در صفحات 68 تا 80 اولین حضور خانواده ی حضرتقلی در روستا همزمان می‌شود با دزدیده شدن تعدادی از گوسفندان یا بهتر بگوییم اولین واکنش کینه توزانه ی اژدر که صفحه ی 78 و 80 از دیدگاه خوابیده خانم به آن اشاره می‌شود:
«خوابیده نگاهش را دورتر برد خبری از اژدر نبود. ...
راهی که تردید نداشت همین چند ساعت قبل، اژدر هم از آن رفته بود. ...
بزرگ هم ساکت توی حساب و کتابش دچار مشکل شده بود. وقتی سگ را زدند، پنج نفر بودند ولی وقتی با برادرهایش به گله ی ربوده شده رسیدند، چهار نفر فرار کردند. یکی داشت روی کوه فکر هایش سیگار خاموش می‌کرد. ...»
اشاراتی که به نقش اژدر در خواب های خوابیده خانم می‌شود نیز در بیان شخصیت او نقش محوری دارد. در صفحه ی 81 خوابیده خانم خواب می‌بیند عروس است و برای انتقال او به خانه ی داماد اژدر مبدل به قاطر می‌شود؛ دیگر شخصیت هایی هم که در خواب هستند توانایی مقابله با او را ندارند:
«اژدر از میان جمعیت آمد طرف قاطر. پیل آقا داد کشید:« یکی جلوی اون نا خلف رِه بگیره!»
کاس آقا خودش را کنار کشید و گفت: «من که زورم بهش نرسه.»...
اژدر زین قاطر را برداشت و چهار دست و پا شد و زین را انداخت پشت سرش. چشم های اژدر به پاهای خوابیده خانم نگاه کرد. پاها پا گذاشتند به زین پشت اژدر.»
و در صفحه ی 95 که خوابیده خانم خواب ریواس های به هم پیوسته را می‌بیند باز هم اژدر حضور دارد و موجب آزار می‌شود:
« دید دستی آشنا دارد خوابیده خانم و بزرگ را از بوته در می‌آورد. سر بلند کرد که «نه!»
اژدر بود بوته ی پهن برگِ ریواس ها دستش بود و دو ریواس تازه در دست هایش تکان تکان می‌خوردند.
خوابیده گفت:« نکن لعنتی!»
در این فلاش بک 70 صفحه ای کُد های فراوانی از شخصیت اژدر و واکنش خوابیده خانم به او در دست خواننده قرار می‌گیرد.اژدر شخصیتی عنوان می‌شود که تا اسمش را می‌برند حاضر می‌شود و صحنه را تاریک می‌کند. خواننده اژدر را خواهانی می‌بیند که آشکارا و در خلوت نشان می‌دهد دختر خاله را می‌خواهد و حتی پس از ازدواج خوابیده خانم چشم در پی او دارد؛ اما از پیل آقا می‌شنود که او چشم پاک نیست و خوابیده خانم نمی‌خواهد زیر نگاه سنگین او باشد. این نشانه ها و لحن تهدید آمیز اژدر حاکی از پاک نبودن عشق اوست. عشق ناپاکی که ناکامی در آن سبب بروز رخداد های ناگوار داستان می‌شود و خواب های خوابیده خانم را مبدل به کابوس می‌کند.
ذهن خواننده که تا این جای داستان با شخصیت اژدر آشنا شده است، درگیر این می شود که پس از این چه خواهد شد؟آیا او تهدیداتش را عملی می‌کند و می‌تواند خوابیده خانم را به چنگ بیاورد یا خیر؟ نقش او در مرگ بزرگ چیست؟
اژدر؛ ‌مارِ رخداد‌ها:
«شخصیت یعنی رخداد و رخداد یعنی شخصیت. به بیان دیگر در جریان رخداد که در صحنه اتفاق می‌افتد و کنش و دیالوگ شخصیت نشان داده می‌شود و وجوه شخصیتی نمود پیدا می‌کند. در این حالت سرعت رخداد ها و و حجم آن ها نباید در حدی باشد که شخصیت سازی از یاد برود.»
«درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی/ فتح الله بی‌نیاز/ صفحه74»
«بیوه کُشی» رمانی پر حادثه است که در تمام رخداد های آن خواننده با رد پایی از اژدر رو به روست بدون اینکه اشاره ی مستقیمی به نقش او در حوادث شده باشد بلکه در خواب ها و افکار خوابیده خانم و ظهور و غیبت های ناگهانی اوست که به خواننده نمایانده می‌شود تا ذهن او را درگیر نقش اژدر کند.
دومین حادثه ی کلیدی داستان مرگ بزرگ همسر اول خوابیده خانم است که روایت آن درصفحه 101 این گونه آغار می‌شود:
«اژدر گم و گور شده است؛از همان بعد‌از‌ظهری که خبر مرگ بزرگ را آوردند اژدر نیست شد. ...
دید که اژدر هم میانشان ایستاده است. هیچی نمی‌شد از چشمانش خواند، شاید هم چشمان خوابیده خانم، آنقدر از گریه تار شده بود که نم‌توانست خوشحالی یا دل‌خنکیِ اژدر را از این ماجرا دریابد. ...
خوابیده خانم خواست بگوید، حتی وقتی اژدر را توی جمعیت دیده بود، خواسته بود بلند بگوید: «معصیت تازه شروع بشده. معصیت کار هم میانتان سر برداشته.» اما چیزی نگفت.
هم‌سویی اژدر و اژدر‌مار از همین قسمت داستان در ذهن خواننده قوت می‌گیرد و این بدان سبب است کخ هم نام شخصیت با نام پشمه و کوه و اژددهایش نوعی جناس دارد و هم تا این جای داستان خواننده با شخصیت خوابیده خانم ارتباط بر قرار کرده و حس اعتماد ایجاد شده است، از سویی هم سخنانش بیشتر بر منطق و عقل منطبق است؛ همین سبب می‌شود که خواننده اعتقادات بومی مبنا بر وجود اژدهایی به نام اژدرمار را هپرته بداند و حطور غیاب اژدر را به عنوان سرنخی در رخ‌داد ها بپذیرد.
در صفحه 144 که مدتی از مرگ بزرگ گذشته است و زمزمه هایی از احساس خوابیده خانم به داداش، برادر دوم بزرگ شکل گرفته است، اژدر باز می‌گردد اما این بار ننه گل، مادر خوابیده‌خانم هم در جواب خواهرش گله گذاری می‌کند:
«ـ اژدره! نماز دیگر برگشته.
ـ خیلی وقت ها نبود.
ـ آها. خدا عقل رسش بکنه. فکر بکردیم خوابیده ی تو بتانه عقلش ره سر جاش بیاره که...
ـ آدمِ خواهان خواهانی بکنه نه شاعری. از در بیرونش بکنند راهه پنجره ره پیدا بکنه و بیایه اندرون. این سلوک خوبی نی خواهر. اون وقتی که من سینه سپر بکرده بودم که بیایه نه تو از پشتش برآمدی و نه کاس آقا خدابیامرزیده. پسره ره ول بدادین به هوای چرخ خوردن و باد برفت توی کله اش.»
این برگشتن موجب می‌شود اژدر سراغ خوابیده خانم برود و وامنش هیجانی خوابیده خانم به حضور او را در صفحه ی 150 می‌خوانیم:
«خوابیده خانم هزار فکر کرد همان لحظه. خواست داد بگشد و جمعیت را بکشاند آنجا. خواست اژدر را هل بدهد بیرون. خواست بگوید: «شب نشینی و این وقت ساعت؟» خواست بگیردش. تا می‌خورد بزندش و بعد طناب پیچش بکند. بعد چی؟ چی بگوید به جماعت؟»
واکنش خوابیده‌خانم بیش از اینکه ناشی از ترس حضور شبانه ی اژدر در حریم او باشد با تکرار فعل «خواستن» حس انتقام را به خواننده منتقل می‌کند اما پاسخ دادن به چرایی کارش برای جماعتی که به اژدهای اژدرچشمه معتقدند مانع او می‌شود که دست به چنان کاری بزند، در نتیجه این امکان را برای اژدر فراهم می‌کند که باز در پی مخالفت خوابیده در ازدواج با او، تهدیدش کند و در صفحه 152 بگوید:
«این بازی سرشکستنک داره.»
دیگر بار که سخن از اژدر به میان می‌آید شب خواستگاری یا به زبان راوی راه گیران داداش و خوابیده خانم است که همه در خانه ی پیل آقا جمع هستند؛ صدای بحث و جدل می‌آید. در صفحه ی 188 اینگونه شرح داده می شود:
«خوابیده خانم ایستاد همانجا و دید سیاهی ای از اتاق خانه ی خاله بیرون آمد و خم شد رو به زمین. دست ها به پاها رسد و بعد کشان کشان و لخ لخ کنان پیش رفت و توی کوچه یک لحظه توی نور فانوس ننه گل ماند و تف کرد روی زمین و رفت. ننه گل از اژدر پرسید:
ـ چی بشده؟
ـ از خودت بپرس! از خواخورت واپرس بشو! الهی خراب بشه این میلک که همه تان مثال هم این.»
پس از این باز اژدر غیب می‌شود و حضور بعدی اش در صفحات 226 تا 233 اینگونه بیان می‌شود:
صفحه 226:مثال باد گذشته بود. می‌گفتند: «صدگل و کاس آقا پنج سال و چهار ماه از اژدر بی خبر بودند.»
در صفحه ی 228:
« خوابیده خانم دلش آگاه بود و آفتاب از پنجره افتاده بود روی سیاهی ترک های پایش و سرخش می‌کرد از گرما که دید کبوترهای اژدر از آسمان میلک دور شدند و اژدر دنبالشان دوید و سربالایی خرمن سرا را بالا رفت دید که کبوتر ها باغستان را رد کرده و دارند به اژدر کوه می رسند. مالان از آن سویی اژدرچشمه داشتند برمی‌گشتند سمت زرد چشمه. اژدر سوت زد کبوترها ماندند و بعد با اشاره ی دست اژدر رفتند توی دل چشمه ی گاو چشمه؛ کبوتران سفید. کمی که گذشت یک دسته کبوتر سیاه از دل چشمه بیرون آمدند. بعد دوباره اژدر سوت زد و کبوتران رفتند داخل زرد‌ چشمه. چشم هم زدنی نشد که بال زنانی آتشین پر از چشمه درآمدند. اژدر اشاره کرد سمت گله. صدای نعره ای بلند شد که سوختم.
خوابیده خانم از جایش پرید دوید توی ایوان. خبری از اژدر و کبوترهایش نبود. صدای گریه از خانه ی قشنگ خانم به آسمان رفته بود.»
صفحه ی 231:
خوابیده خانم قدم تند کرد زودتر برسد به میلک. دوست داشت زودتر به خانه برسد و این بار خودش سراغ اژدر برود.
در صفحه ی 233:
خوابیده نگاه کرد سمت رودخانه که می دانست تا حالا اژدر باید رسیده باشد به آنجا. باز جای شکرش باقی بود چندوقتی ازش خبری نمی آمد میلک.»
این بار هم نویسنده از لحظه ورود اژدر کدگذاری و سرنخ دادن ها را از سر می‌گیرد. تهدید، خشم و در نهایت قتل، به گونه ای در پی هم چیده شده اند که گویی راوی در حال باز سازی صحنه قتل است. حال از دید تمام شخصیت ها عامل اژدر مار، اما از دید خوابیده خانم اژدر است که دست دارد و غیب شدنش برای چند وقتی هم جای شکر دارد.
ظهور بعدی اژدر به بهانه ی ازدواج خواهرش است که چوب جنگ او با امان و عطری را در پی دارد و شکست اژدر.
در صفحه ی 248 صحبت از غیب شدن اژدر است و حوادثی که به دنبال آن رخ می‌دهد:
« صدگل گفت: «اژدر هم صبح برفت.»
خوابیده فکر کرد:«یعنی با هم برفتند؟»...
عزیز پا به پای اژدر از توی باغستانان پیش رفت. فقط وقتی اژدر به جای اینکه به اژدر چشمه برود رفت توی سنگلاخِ سمت غارستان،پا سست کرد. اژدر را دید که جای پا درست کرده بود برای رفتن به میانِ غار.
و حالا آمده بودند که «بندباز برفته به جنگ اژدرمار.»
رفتن اژدر و عزیز به موازات هم است. اژدر به جای مستقیم رفتن به اژدر چشمه به غارستان می‌رود و عزیز را غافلگیر می‌کند که نتیجه اش را در صفحه ی بعد اینگونه می‌خوانیم:
ـ چی بشدن؟
ـ بلمباندش.
خوابیده خانم دو دستی زد توی سر خودش وبه زانو افتاد.
امان سرش را برگردانده بود و به حالتِ زار، مراقبِ گله بود.
درویش، ریسمانِ پاره پاره ای را جلوی چشمانِ خوابیده خانم گرفت و گفت:« فقط همین بمانده ازش.»
رفتن اژدر مرگ عزیز را در پی دارد واین بار اشاره به شخصیت اژدر از دید خود مقتول در متن آورده می‌شود. اما قابل توجه است که مردم همچنان بر اعتقادشان بر اژدرمار استوارند و قتل را لمبانده شدن توسط او می‌دانند، اعتقادی که ادامه می‌یابد و حضور بعدی اژدر و رخداد های بعدی را نیز توجیه می‌کند.
در ادامه اژدر باز‌می‌گردد و این‌بار با عجب نازی مواجه می‌شود که «قابلِ شوهر» شده است؛ خوابیده خانم با شنیدن این عبارت از زبان اژدر رو بر‌نمی‌گرداند اما واکنش او به «تا کی بخواهی بجنگی؟» در صفحه‌ی 256 اینگونه بیان می‌شود:
قیچی را پیدا کرد. برگشت وتیزی منقار قیچی را طرفِ اژدر گرفت و خواست چیزی بگوید که نگاهِ
ترس خورده ی اژدر را دید و قیچی را پایین آورد و جلو آمدنش، اژدر را از جلوی درِ مطبخ پَس زد.
ـ تا قیامِ قیامت هم باشه، چشمم دنبالت باشه.
این بار اژدر از خوابیده خانم می ترسد و سببش هم اشاره به عجب ناز است که خوابیده را خشمگین تر از پیش کرده است. واکنش اژدر به عجب ناز سبب می‌شود خوابیده احساس امنیت نکند و دختر را همراه خودش ببرد که تعجب مادرشوهرش را در پی دارد. زین پس عجب ناز نیز از اژدر می‌ترسد و «عجب ناز، چشمانش پرید از دیدن اژدر».
حضور اژدر در خواب های خوابیده ادامه دارد و این باردر خوابش هم اژدر نقش دارد و هم اژدرمار که منجر می‌شود به شکستن چوبدستی عطری و پریدن خوابیده . این خواب در صفحه 260 شرح داده شده است یعنی در یک سوم پایانی کتاب، تا بدین جای کار افکار خوابیده در راستای قانون جذب بیان و خواب هایش رویای صادقه نمایانده شده است. پس خواننده این پیش زمینه ذهنی را دارد که اینبار چه اتفاقی خواهد افتاد و در اضطراب خوابیده شریک است. خوابیده پس از بیدار شدن سعی می‌کند از میان بر غار بالا برود که:
«همزمان تا رسید به دهانه ی غار و چشمش به سیاهی نما پیدا کرد، دردی روی انگشت هایش حس کرد که ندانست چکمه ی اژدر است یا گزیدگی اژدرمار و فقط چشمش در یک لحظه، به دیدن نادیدنی های داخل غار پر شد؛ چند آدم در میانه غار سنگ شده بودند.»
این سنگ شدن آدم ها را به چند صورت می‌شود تعبیر کرد؛ یک اینکه غار را می‌توان شبه درون اژدرمار دانست که آدم ها را بلعیده است، دیگر اینکه در طلسم ها باور بر سنگ شدن آدم ها بوده است اما با شکستن طلسم زنده می‌شوند که این اتفاق در بیوه‌کشی نمی‌افتد پس باور طلسم هم رد می‌شود. از منظر روانشناسی دیدن آدم های سنگ شده می‌توتند تصویرسازی خوابیده باشد از اجساد عزیزانش و نیاز او به خلق ذهنی نشانه ای دال بر مرگ حتمی آنان، چرا که تا این قسمت از داستان جنازه ی هیچ کدام از برادر ها نمانده بود و حال خوابیده در تاریکی چند آدم را می‌بیند که سنگ شده اند اما چکمه ی اژدر است یا گزش اژدرمار در هر صورت او را از پیش رفتن باز می‌دارد، که پیش برود و از نزدیک مشاهده کند که شاید فرضیه نهایی مبنی بر پنهان کردن اجساد توسط اژدر در غار حقیقی باشد زیرا در دهانه ی غار آثاری از سیاهی دوده و رد قرمزی خون وجود دارد.در این بند هم صداقت رویای خوابیده نمایانده می‌شود و می‌ماند چوبدستی عطری که در صفحه 263 می‌خوانیم:
«تکه‌ای از چوبدستی عطری این طرف اژدر چشمه توی آب بود و نیمه ی بریده ی چوبدستی چند قدم آنطرف تر.»
این همان چوبدستی است که اژدر در چوب جنگ عروسی خواهرش با عطری از آن شکست خورد و حالا بریده شده است و عطری هم به قتل رسیده است. بریده شدن فعلی است که از انسان انتظار می‌رود و اگر اژدرماری بود حتما توانایی این را داشت که به جای بریدن، چوب را بشکند. اما«اژدر دوباره گوماگور بشده»در صفحه ی 265 گواه دیگری ست بر نقش اژدر در حوادث.
دوسال از این حادثه می‌گذرد و اژدر در صفحه 272 باز‌می‌گردد و باز تهدید می‌کند که:
«ـ آخرش سرت رِه به خاک بمالم.
خوابیده خانم قدم تند کرد. نماند که حتی بادِ کلماتِ اژدر به تن‌اش بنشیند.»
خوابیده می رود که بار منفی سخنان اژدر را جذب نکند اما کار ساز نیست و در صفحه ی 274:
« فقط چکمه های درویش کنار راه دو قدمی نرسیده به اژدرچشمه افتاده بود و تا چشم کار می‌کرد خبری از آدمیزاد نبود. صدای خوابیده خانم تا دلِ کوه رفت و صدا در دلِ کوه پیچید و برگشت که «اژدره! اژدره! الهی خیر نبینی از زندگی ات.»
کووه همچنان می‌گفت «اژدره! اژدره! اژدره!»
و انگار دلِ کوه پُر تر از دلِ خوابیده خانم بود که زار می‌زد و خوابیده خانم با دلش همراهی می‌کرد.»
در این بخش راوی از زبان خوابیده خانم اژدر را خطاب قرار می‌دهد، او را نفرین می‌کند و کوه گواهی می دهد گویا، دل پُر تری هم دارد چرا که تا بدین جا شاهد پنج قتل بوده است و چه بسا آرامگاه اجساد هم باشد.
اما اژدر باز چند روزی ناپدید می‌شود و بعد می آید به گله داری و هم مسیر شدن با خوابیده خانم و در نهایت نیشِ زبان زدنش به چکمه های همیشه پای امان. حضور بعدی اش آمدن به طلبِ گردوهای باغی است که پیل آقا به نام عجب ناز زده است که منجر می‌شود به:
«امان جانی نداشت. چشمی نداشت. گوشت لهیده ای شده بود افتاده به زمین. دهانش کج و معوج شده بود. این مرد دیگر مرد می شد؟
عجیب اینکه تا خوابیده خانم رسید سنگ باران تمام شد.
ـ امان؟ امان جان؟
امان تکانی خورد و فشاری توی تن اش افتاد از بالای سرش و از پایش در رفت.»
امان بر اثر سنگ بارانِ اژدرکوه جان می‌دهد، اما اگر این هم بر اثر خشم اژدرمار بوده است دلیلی ندارد که با رسیدن خوابیده خانم تمام شود؛ زیرا اژدها قدرت تشخیص ندارد که طعمه اش را انتخاب کرده باشد و غیر از او به دام نیاندازد پس نیرویی انسانی در پسِ این سنگ باران است و کدام انسانی مار تر از اژدر از پس این شرارت بر‌می‌آید!
غیبت های اژدر دیگر طولانی نیست چنانکه در صفحه 292گفته می‌شود:«اژدر این روزها بود و نبود.» نشان دهنده ی فاصله ی کوتاه رفت و آمد های اوست. د ادامه ی این صفحه شرح قصد تعرضش به خوابیده خانم آمده است که با آمدن کوچک نافرجام می‌ماند.
در صفحات نهایی کتاب پس از اینکه از خوابیده خوانم قربانی کردن دخترش را طلب می‌کنند به اژدر چشمه می‌رود و این بار خود شاهد مرگ کوچک، آخرین برادر می‌شود:
«هرچه تلاش کرد، پاها را بگیرد و بکشد بیرون دستش نرسید و پاهای کوچک هم فرو برده شدند در دهانش.»
این شاهد بودن سبب می‌شود خوابیده به دنبال سایه ی اژدر وارد غار بشود، او را غافلگیر کند و انتقام تمام برادرها را با ضربه های پی در پی بگیرد. در این قسمت دیگر سخنی از اژدها و اژدرمار به میان نمی‌آید تمامش کشاکش خوابیده است با اژدر نه جنگش با اژدرمار که منجر به پیروزی او می‌شود. اژدر که توقع چنین واکنشی از خوابیده نداشته غافلگیر می‌شود و نمی‌تواند از مهلکه جان سالم به در ببرد.
جمع بندی:
اژدر شخصیتی روان رنجور است که ناکامی های پی در پی او موجبات تبدیل شدنش به بیماری روانی را فراهم می‌آورد. او که در رفت و آمد هایش به قزوین موفقیتی کسب نکرده است و دختر مورد علاقه اش هم با فرد دیگری ازدواج می‌کند گویی چیزی برای از دست دادن نداشته باشد نقش حلقه های اتصال قتل ها را بازی می‌کتد و مبدل به قاتلی زنجیره ای می‌شود. هم او تک پسر خانواده است و هم خوابیده تک دختر اما خوابیده بر مسیر عقل پدرش گام بر‌می‌دارد و اژدر پرورده ی پدر و مادری است که گویی نقش هاشان جابجا شده است و آنان فرزند اند و اژدر والد که این اتفاق در بین تک فرزندان کم نیست، مخصوصا در جنس مذکر که دامنه اختیاراتشان بیشتر است. اژدر در کودکی برتری اش را در مجالس درس پیل آقا ثابت کرده است اما ناکامی هایش او را وادار می‌کنند که توانایی اش را در شرارت ها نشان دهد و آرزوی خاله اش مبنی برملا شدن او نقش بر آب شود. هفت قتل زنجیر وار به گونه ای صورت می‌گیرد که غیر از خوابیده و پدرش کسی متوجه نقش او نمی‌شود و سایرین بر اعتقادشان به ا‌ژدرمار باقی هستند و او همین مسأله را دست آویز قرار می‌دهد و نهایت استفاده را می‌برد. هر کدام از برادر ها را به دست خودشان می‌کشد چنانکه در پایان داستان با هر ضربه که خوابیده بر اژدر وارد می‌کند به زبان می‌ایند و مثلا عنوان می‌شود فتیله ی تفنگ داداش نم داشته است که موجب تخلیه شدن باروت در دستان خودش است، ریسمان عزیز برای رسیدنش به غار کوتاه است و امان هم با سنگ هایی کشته شده است که در گذشته عامل برتری اش بر اژدر بوده اند و سبب رشک او.
گویی در مسیر داستان خواننده چونانِ کارآگاهیست که در پی یافتن قاتل است و سرنخ ها و کُد ها را پی می گیرد و با رسیدنش به اژدر در پایان داستان پرونده مختومه می‌شود؛ اما این پایان آغاز پرونده ی قتل دیگریست که متهم ردیف اصلی آن خوابیده خانم، قهرمان بیوه کُشی است.