بیوهکشی رمان زندگان نیست، رمان مردههاست و ظهور قبرستانی از کسانی که یکییکی لای سطور کتاب، مرده میشوند.
یوسف علیخانی در این رمان، در کار حفرِ حفره است. حفرهای که از میانپای خوابیدهخانم شروع میشود و به چشمهای در اژدرکوه منتهی. هرکه مردِ خوابیدهخانم میشود به درون حفرهی میانپای خوابیدهخانم فروکشیده میشود تا مردهاش، بیهیچ جسدی، با نشانهای چون، گاه، خون، پارهای لباس، تکهای چوب یا بند یا هر چیز دیگری، در چشمهی اژدرکوه گم شود. به سیاق زنان که با هر عادتشان خون بر زمین میریزند، خوابیدهخانم خون بر زمین میریزد و با هر خون مردی را مرده میکند.
پس بخوانید رمان خوابیدهخانمی را که اژدرمارِ پس چشمهی اژدرکوه خوابیده، دهان تشنه و فروکشندهاش در لای پای خوابیدهخانم گشوده میشود.
اژدر هم البته بیرون از خوابیدهخانم نیست و حیوانی خوابیده در رحم خوابیدهخانم است که با هر جنبشش مردی از خوابیدهخانم طلب میکند تا به حفرهای که گفته شد فرو بکشاندش و قبری خالی از جسد تحویل بدهد.