«روشنفکران داستان هایم را نخوانند» گفتگو از: حمید نورشمسی

pdf

يوسف عليخاني چه آن زمان كه در كسوت روزنامه‌نگاري از نويسندگان جوان يا صاحب قلم ايران سخن مي‌گفت و چه امروز كه در جايگاه نويسنده، سومين مجموعه داستان خود را با نام «عروس بيد» منتشر كرده است، اهل جنجال نيست. اما نوع برخوردهايي كه از سوي منتقدان با داستان‌هاي او در مجموعه جديدش رخ داد، او را به آنجا رساند كه گفت‌وگو با تهران‌امروز در كنار توصيف اين جهان داستاني، نظرش را درباره نوع نگاه خود به اين نقدونظرها بيان كند. اين گفت‌وگو را در ادامه مي‌خوانيد.

«هيچ وقت نخواسته ام داستان كوتاه بنويسم» گفتگو از: مريم حسينيان

اعتراف می کنم سخت ترین گفتگویی که تا با حال داشته ام، همین است که می خوانید. نه فقط به این خاطر که یوسف علیخانی یکی از حرفه ای های مصاحبه ادبی است و آنهایی که دیدارها و گفتگوهایش رابا اهالی ادبیات خوانده اند؛ می دانند دقت خاصی به ریزه کاری ها دارد. شاید دلیل اصلی سخت شدن این گفتگو، داستان های اوست که نمی شود چشم بسته خواند و بر اساس آن با چند سرفصل کلی مصاحبه گرفت.
یوسف علیخانی کاملا مسلط است به آنچه می خواهد بگوید، بدون تعارف و صریح صحبت می کند و از سئوالی هم ایراد گرفت و تذکر داد که سعی کردم به روی خودم نیاورم اما اصلاحش کردم. و این بود که گفتگوی ما شبیه شطرنج شد. با وجود چند بار خواندن مجموعه داستان هایش، به محض اینکه مهره سربازش را تکان می داد، نگران شاه و وزیر و فیل می شدم و امیدوار بودم که در جواب سئوالم نگوید: کیش و مات!

«من همون قابيل وبلاگ ها هستم، معروف به يوسف» گفتگو از: علیرضا محمودی (ایرانمهر)


• من خودم تا امروز شايد بيش از صد و سي چهل وبلاگ ساختم . آقاي جمشيد بزر گر به شوخي به من مي گفت، يوسف وبلاگ‌الممالك.
• آينترنت هميشه يكي از معماهاي زندگي من بوده، همون طور كه رانندگي برام معما بود . هميشه به خودم مي گفتم مگه من ...

 

س : از خودت بگو .

ج : حالا كه فضا اينترنتيه، بذار اينترنتي جوابت رو بدم .من همون قابيل وبلاگ ها هستم، معروف به يوسف، اما كمتر در فضاي اينترنت به اسم يوسف عليخاني منو مي شناسن . متولد 1354، رودبار الموت . هفت هشت سالم بوده كه از روستا اومدم شهر . توي قزوين درس خوندم، سال 73 اومديم تهران كه مثلا بشيم روشنفكر . توي دانشگاه تهران ادبيات عرب خوندم و شدم مترجم عربي. البته قبل از اينكه بيام تهران داستان و نمايشنامه كار مي كردم و گاهي هم فيلم كوتاه و عكاسي .

«گفتگوی روزنامه ولایت قزوین با نویسنده خواب هایی که داستان شدند» گفتگو از: ارژنگ تورانی

ابتدا دوست داریم بدانیم که اصلا چطور شد که طرف داستان رفتید؟ از تجربه های نوشتن، بخصوص تا وقتی که قزوین بودید؟

سال 68 بود نمایشنامه ای نوشته بودم بردم پیش ِ "محمدقلی ها" کارشناس تئاتر آن زمان اداره ارشاد. بزرگترین راهنمایی ای که به من کرد این بود که برو پیش آقای " لطفی". رفتم مدتی فیلمنامه نوشتم پیشش که بعد گفت داستان بنویس، نوشته هایت خیلی داستانی است. نوشتم و بعد... اولین داستان هایم را سال 70 نوشته ام و هنوز هم دفتر شصت برگ هایی را که مرتب نگاهشان می داشتم، نگه داشته ام. توی هر کدامشان هم به گمانم ده پونزده تا داستان هست. عادت کرده بودم که آخر هفته ها را برای خودم نگه دارم. ما شش هفت تا خواهر برادر هستیم، به عبارتی هفت تا برادر و یک خواهر. دو تا اتاق داشتیم و دوران مهاجرت را از سر می گذارندیم. پدرم دو شیفت کار می کرد و مادرم توی خانه جدا از خانه داری، فندق هم می شکست یا خیاطی و کارهای دیگر که زندگی بگذرد. بخاطر اینکه جایی نداشتیم به ناچار برنامه ریزی کرده بودم که لااقل آخر هفته ها را از دست ندهم و قبل از اینکه برادرهام بیایند اتاق بالا، داستانم، داستانی را که یک هفته توی ذهنم هزار بار نوشته شده بود، روی کاغذ می ریختم. این بود که عشق نوشتن همیشه همراهم بود، نه تنها همراه من که همراه ما بود. ما چند نفر بودیم؛ هرمز و ابراهیم و حبیب و امیر و اکبر و ... که با هم جمع می شدیم زیر زمین خانه امیر ( بعدها این اتاق معروف شد به اتاق امیر) و تا یادم نرفته بگویم که می رفتیم پیش دوست نازنینی که بیرون قزوین در شهرک محمودآباد زندگی می کرد. دوست شاعر و انسانی به نام ِ جمشید شمسی پور معروف به خشتاونی. به تالشی و گیلکی شعر می گفت و هساشعرهایش بسیار خواندنی و شنیدنی است. آن روزها تازه داشت منظومه اش مسله رخن را منتشر می کرد. گروه اتاق امیر و جمشید به اضافه علی طاهری، بعدها جمع خوبی شد که کاش ادامه پیدا می کرد.

«خواننده ها پرنده نیستند! گفتگوی هفته نامه هاتف رشت» گفتگو از: کوروش ضیابری

یوسف علیخانی متولد اول فروردین 1354 – روستای میلک ( به فتح لام و سکون کاف ) از توابع رودبار و الموتِ قزوین.
فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات عرب از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران.
اولین داستان هایش طی سال های 1374 و 1375در هفته نامه های محلی قزوین منتشر شد.
علیخانی سال 1375 سلسله گفتگوهایی با نویسندگان را شروع کرد که بخش هایی از این گفتگوها با عنوان " نسل سوم داستان نویسی امروز " سال 1380 توسط نشر مرکز به چاپ رسید.
وی همچنین تحقیق مفصلی روی داستان عامیانه " عزیز و نگار" انجام داده است که سال 1381 به وسیله نشر ققنوس انتشار یافت.
مجموعه داستان های کوتاه یوسف علیخانی نیز در سال 1382 با نام "قدم بخیر مادربزرگ من بود" توسط نشر افق منتشر شد.
وی 4 سال مترجم تلویزیون های عربی روزنامه انتخاب، مدتی مسوول صفحات شعر و داستان مجله کیش فردا و یک سال مسوول صفحه ادبیات روزنامه جام جم بود. علیخانی همچنین مجموعه گفتگوهایی با نویسندگان فارسی نویس خارج از ایران انجام داده است که در سایت سخن http://www.sokhan.com منتشر شده اند.
در حال حاضر نیز مجله ادبی - اینترنتی شعر، داستان و کتاب "قابیل" http://www.ghabil.com را منتشر می کند.
از یوسف علیخانی به زودی یک رمان، یک داستان بلند و چند داستان برای نوجوانان ( درباره زندگی ابن بطوطه و صائب تبریزی ) منتشر می شود.
وی به همراه همسرش ایرّنا و دخترش ساینا در تهران زندگی می کند.

«گفتگوی روزنامه شرق» گفتگو از: بهنام ناصح

بهنام ناصح: يوسف عليخانى از جمله نويسندگان پركار اين نسل است كه تاكنون سه كتاب: "نسل سوم"، "عزيز و نگار" و اخيراً مجموعه قصه "قدم بخير مادربزرگ من بود" را در كارنامه خود ثبت كرده. گفت وگويى كه مى خوانيد به بهانه انتشار مجموعه داستان "قدم بخير..." و حول وحوش اين قصه ها صورت گرفته است.

• با توجه به فضاى داستان هايتان كه فضاى وهم انگيزى است چرا روستاى ميلك را كه روستايى است واقعى، انتخاب كرديد؟

هميشه خواندن داستان هايى كه در مكانى خاص اتفاق مى افتند برايم جالب بوده. برايم فرقى نمى كند كه اين مكان اصلاً وجود داشته يا از تخيل نويسنده به وجود آمده. ولى براى خود من ميلك از جهاتى خيلى عجيب بود و شايد عجيب تر اينكه كه من بعد از نوشتن قدم بخير هرگز خواب ميلك را نديدم. پيش از آن تمام خواب هايى كه مى ديدم با تمام افراد و دوستان و حتى همكاران اينجاى ام همه در ميلك اتفاق مى افتاد.