دیدار با عربعلی شروه

ديشب خونه رضا هدايت بودم، هر وقت دلم مي گيرد مي روم آنجا. رضا را دوست دارم، نقاشي هايش را دوست دارم، حرف هايش به دلم مي نشيند و حرف هايم را جدي مي گيرد
ديشب داستاني برايش خواندم به اسم ملخ هاي ميلك كه يكي از داستان هاي مجموعه آماده انتشارم اژدهاكشان هست، جالب بود رضا گفت رسمي كه من در داستان آورده بودم آن ها هم در كردستان دارند
ديشب حرف از عربعلي شروه شد؛ دايي رضا هدايت
حالم بد بود بدتر شد. چقدر ما بد هستيم كه آدم هاي بزرگ دور و بر خودمان را هم نمي شناسيم آن وقت به دنبال آدم هاي بزرگ در ناكجاآباد هستيم
عربعلي شروه نقاشي اي است كه تاكنون بيش از صد كتاب در حوزه كاري اش ترجمه كرده

مجسمه سازي چيره دست است
يكي از كاشفان غار عليصدر است
يكي از سنگ نوردان و كوهنوردان معروف ايران است
و ووو
حالم از خودم به هم مي خورد، عربعلي شروه همسايه ديوار به ديوار من است در شهرك فرهنگيان و من در دو سال و اندي گذشته بارها او را ديده ام اما حتي سلام هم نكرده ام به او
به زودي مي روم خانه اش، مطمئن هستم با حرف هاي جديد و عكس هايي از تابلوهايش برخواهم گشت.
***
دیشب خانه نرفتم تا دیروقت با رضا هدایت حرف زدیم و بعد هم صبح از میدان حر با مترو رفتم توپخونه و از اونجا هم به میرداماد. هنوز کسی نیومده بود. نشستم مطلب بالا رو نوشتم
ساعت پنج بعدازظهر داشتم از روزنامه برمی گشتم خونه که سر خیابان پاس - فرهنگیان دیدم آقای شروه دارد می آید. تصور کنید چه حس و حالی به آدم دست می دهد. صبح آن نوشته و حالا آقای شروه روبه روی شما و بعد هم دوربین روی کول تان
چکار می کنید؟
خیلی حرف زدیم. نشستیم توی پارک فرهنگیان و کلی حرف زدیم. از شاهنامه گفت و این که همه باید شاهنامه و نظامی و مثنوی رو بخونن بعد پرسید دوست دارم نقاشی چینی یاد بگیرم؟
گفتم بدم نمیاد گفت یه جایی هست یاد می دن
اون وقت از چینی ها گفت و ذن و بودا و تفکر چینی
عربعلی شروه حرف می زد و من عکس می گرفتم قرار شده برم خونه اش و برام شاهنامه بخونه. آدم عجیبی یه. باید بیشتر باهاش بود و بیشتر ازش چیز یاد گرفت