خاما / یوسف علیخانی

photo 2021 03 04 07 44 17

آدم‌ها دنبال گفتن قصه‌ی زندگی خودشان هستند و در طول تاریخ، این اتفاق با نگاه کردن به زندگی دیگری اتفاق افتاده است.
همه‌ی ما در زندگی‌مان، آدمی داریم که قصه‌اش را نمی‌دانیم. قصه‌ی پدربزرگی که معلوم نیست از کجا آمده، که بوده و از کجا آمده و چه در سر داشته. قصه مادربزرگی که روزگار نگذاشت برای‌مان تعریف کنند.
همه‌ی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها با گفتن قصه‌های قدیمی، سعی کردند، قصه خودشان را نگویند؛ خیلی هنر کرده باشند، کمی از خودشان را در آن قصه‌ها جاری کرده‌اند.
خاما، داستان زندگی یک پدربزرگ است. پدربزرگی که حالا نیست. و راوی در پوستین او افتاده تا زندگی‌اش را از نگاه او خیال کند. این که چقدر به حقیقت رفته و چقدر خیال بافته، باید این رمان را خواند.
این رمان، داستان زندگی و عشق است از سویی و از سوی دیگر رنج و جنگ و تبعید است و آن‌گاه سرگشتگی و آوارگی و گم شدن آن عشق که امیدبخش بود.
خاما، داستان انسان معاصر است که زندگی، هر لحظه برای او نقشه‌ای زیر سر دارد و بدا به حال کسی که سر راهش سبز بشود.
رمان «خاما» داستان من و شماست؛ با اکنون‌مان زندگی می‌کنیم و با عشق گمشده‌مان خیال می‌کنیم.
یوسف علیخانی ناشر، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ی معاصر ایرانی است. وی در طول دوران نویسندگی‌اش چندین اثر به چاپ رسانده که مجموعه داستان عروس بید، اژدهاکشان، قدم‌بخیر مادربزرگ من بود و رمان‎‌های خاما و بیوه‌کشی از جمله‌ی آن‌ها است.
نسخه‌ی صوتی رمان خاما را با صدای نویسنده‌ی اثر «یوسف علیخانی» ازدست ندهید:

https://goo.gl/d1uUt

نسخه صوتی رمان پرمخاطب «خاما» / نویسنده و گوینده: یوسف علیخانی

photo 2021 03 04 07 43 45

بخش‌هایی از این کتاب صوتی را می‌توانید در فایل‌های زیر در ادامه مطلب بشنوید، و با مراجعه به وبسایت یا اپلیکیشن آوانامه از طریق لینک زیر نسخه کامل این کتاب صوتی را دانلود کنید.

https://goo.gl/d1uUty

جایی که کلمات می‌رقصند: یوسف علیخانی آثار شاخصی در ادبیات اقلیمی و روستایی خلق کرده است

13991107

حسنا مرادی


یوسف علیخانی با انتشار «قدم‌بخیر مادربزرگ من بود»، ورودش به جامعه ادبیات داستانی ایران را رسمی کرد. این مجموعه داستان، داستان‎‌‎هایی در مورد زندگی و باورهای مردم روستای میلَک در استان قزوین است. داستان‎‌‎های اقلیمی و روستایی این مجموعه با وجود فضای روشنفکری حاکم بر ادبیات سال‎‌‎های اواخر دهه1370 و اوایل دهه1380، توانستند نظرها را به‎‌‎خود جلب کنند. علیخانی داستان‎‌‎های میلک را ادامه داد و سه‎‌‎گانه میلک، قدم‌بخیر مادربزرگ من بود، «اژدهاکُشان» و «عروس بید» را خلق کرد. زبان داستان‎‌‎های او از نخستین کتاب تا سومین این سه‎‌‎گانه، به وضوح تغییر کرده بود. در کتاب اول، فهمیدن گفت‎‌‎وگوها که به زبان محلی بودند، برای بعضی از خوانندگان سخت بود. معنی کلمات ناآشنای گویش محلی در پانویس نوشته شده بود و این رفت‌وبرگشت مداوم از روانی داستان کاسته بود. در کتاب دوم دیگر خبری از پانویس‎‌‎ها نبود، اما این کتاب سوم، عروس بید، بود که نشان از پختگی علیخانی در نثر و زبان خودش را داشت. گفت‎‌‎وگوهای کتاب سوم همچنان به گویش محلی بودند، اما علیخانی کمی آنها را ساده‎‌‎تر کرده بود. جادوی اصلی ‎او در نثر داستان‎‌‎هایش بود؛ علیخانی واژه‎‌‎هایش را طوری انتخاب کرده بود که نثر پویایش خیال‎‌‎انگیزی شعر را داشته باشد. استفاده فراوان او از آرایه ادبی تشخیص، حتی اجزای بی‎‌‎جان داستان‎‌‎هایش را هم جاندار کرده بود. عروس بید چکاد نثر علیخانی نبود. او پس از این سه‎‌‎گانه، دورمان «بیوه ‎‌‌کشی» و «خاما» را نوشت. خاما، در نیمه دوم دهه1390، یادآور نثر آهنگین و تصویرساز کلیدر در اواخر دهه1350 است. نثر روان و پویای علیخانی با توصیفات چندلایه‎‌‎اش برای خواننده تصویری روشن از روزگاری که بر قهرمان داستان رفته، می‎‌‎سازد. روش استفاده او از زبان محلی در خاما کاملا به پختگی رسیده است، به‎‌‎طوری‎‌‎که هر خواننده فارسی‎‌‎زبانی گفت‎‌‎وگوهای کتاب را می‎‌‎فهمد و در عین حال، پیوند قصه با اقلیم و بوم وقوعش قطع نشده است. علیخانی در این رمان، قصه‎‌‎ای شاخص در ادبیات اقلیمی آفریده است که سال‎‌‎ها در ادبیات ایران ماندگار خواهد بود؛ رسیدن کتاب به چاپ پانزدهم تأییدی بر ماندگاری خاما است. «وقتی به خانه آقای اوسطی رسیدم، تازه دروازه باز شده بود. کسی توی حیاط درندشت‎‌‎‌ آن به دیدار نمی‎‌‎آمد. نشستم سر سکوی جلوی در. با مشمادارچوب‎‌‎ام داشتم روی خاک زمین، خط می‎‌‎انداختم که صدای روبوسی کفش‎‌‎های گالش زنانه‎‌‎ای، راه را پر از عطر شکوفه‎‌‎های درخت سنجد کرد که بین راه دیده بودم دیگر شکوفه‎‌‎ای نمانده بود. سرم را بلند کردم. قدم‌بخیر بود. بلند شدم و ایستادم. آمد و آمد و آمد. به من که رسید، سلام کردم؛ که از من بعید بود به یک زن سلام بکنم.
جوری نگاهم کرد که نفهمیدم خوشحال شد از دیدن‎‌‎ام یا تعجب کرد از بودن‎‌‎ام در رشکین یا شرم داشت نگاهش، یا ترس بود در دست‎‌‎هایش که پاهایش را به لرزه انداخت و به جای اینکه طرف تندورستان برود، رفت سمت اتاق‎‌‎های آقای اوسطی.»

همشهری، سه شنبه 7 بهمن 1399

شب «عزیز و نگار» در خانه هنرمندان ایران

photo 2021 03 02 09 57 07

شب "عزیز و نگار" - افسانه های دو دلداده ی طالقانی - به کوشش مجله "بخارا" عصر روز پنجشنبه ۱۹بهمن در تالار بتهوون خانه هنرمندان ایران  با حضور جمعی از ادب دوستان برگزار شد .

عزیز و نگارِ - آخرین حلقه گمشده دلدادگان عاشق

به گزارش خبرگزاری مهر، علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا و برگزار کننده شب های بخارا در آغاز برنامه گفت : عزیز و نگار، داستان دو دلداده طالقانی است که قدمت آن به چند قرن می رسد. به احتمال قریب به یقین باید داستان عشق عزیز و نگار را آخرین حلقه گمشده دلدادگی عاشقان دانست که بارها در تاریخ ادبیات فارسی شاهد برخی از آن ها بوده ایم.