اعتماد، 5 اسفند 1388
اعتماد، 5 اسفند 1388
اگر كسي از شما بپرسد شباهت ساكنان نيويورك و ميلك چيست، به احتمال زياد گمان مي كنيد با يك سؤال انحرافي طرف شده ايد و به احتمال زيادتر مي پرسيد، اصلا ميلك كجاست؟
ميلك يكي از هزاران هزار روستاي ايران است و تنها شانسش اين بوده كه يكي از اهالي اش- البته با پسوند «سابق»- مجموعه داستان درباره آن نگاشته است.
هفت سال پيش، يوسف عليخاني اولين مجموعه داستان كوتاه خود را با عنوان «قدم بخير مادربزرگ من بود» منتشر كرد. سه سال بعد با «اژدهاكشان» سراغ روستاي آباء و اجدادي اش رفت و چند ماه پيش هم با انتشار «عروس بيد»، سه گانه ميلك كامل شد. روستاي «ميلك»- در استان قزوين و در دامنه الموت- همانند نخ تسبيحي، 37داستان كوتاه اين سه گانه را كنار هم قطار مي كند.
نگاهی به مجموعه داستان «اژدهاکُشان» اثر یوسف علیخانی
"عبدالعلي دستغيب" در تعريف ادبياتي كه نام "ادبيات اقليمي" به آن اطلاق مي شود، نوشته است: «ادبيات اقليمي (بومي) در معناي خاص، ادبياتي است كه در منطقه اي خاص به وجود آمده باشد.» به عقيده دستغيب، اين نوع ادبيات بايد داراي شرايطي از قبيل وحدت اوضاع جغرافيايي، مشابهت وضع زراعي، معيشتي، وحدت گويش محلي و وجود گفت و گو ها و اصطلاح و ترانه هاي محلي مشترك، مشابهت آيين ها و مراسم و جشن ها و اعياد، وحدت زبان، تاريخ، مذهب و خصايص جغرافياي انساني باشد. (1)
من اما در اين نوع ادبيات، بيشتر رد پاي فرهنگي اقليمي و خاص، تفاوت هاي آن با فرهنگ شهري و ريشه ها و دلايل اين تفاوت ها را جست و جو مي كنم.
- "ميلك، ميلك، ميلك، واي خدا اين ميلك كجاست؟ خسته شديم از اين ميلك. چه خبره آقاي عليخاني؟! بسه ديگه."
به راحتي مي شود اين جمله يا مضموني شبيه اين را در انديشه بسياري از منتقدان به يوسف عليخاني درك كرد.
ولي ميلك، فقط ميلك نيست، مشتي است از يك خروار.
آن خروار ولايتي است قديمي كه داراي فرهنگي است غني ولي متاسفانه دور مانده و غريب.
لذت نقد خواندن نبردهام و شم منتقد بودن ندارم. هفده هجده سال پیش در دنیای سخن نامهای خواندم از ماریو بارگاس یوسا خطاب به نویسندهای آلمانی. نوشته بود: شما در جدل شیوهی غریبی دارید آقای گونترگراس!
با خواندن این عبارت، چیزی در من شکل گرفت و با وجودم عجین شد. مانند تکه شعری، مایهی زمزمهی این سالهای من شده است. لحن و ریتم این گفته غیر مستقیم به من میگوید لازم نیست خیلی منظم چیزی را شروع کنی و حرفهایت ابتدا و میانه و انجام داشته باشد. این حرف به من آموخت که باید خود را رها کرد. با این همه، همواره حواسم بوده است که خیلی هم مجاز به رها بودن نیستیم و نهایتا باید به قاعدهای قایل باشیم.
من اين مجموعه را در سه تراز نقد ميكنم. اول، يك مروري خواهم داشت بر 10 داستان به شكل اجمالي. بعد اين داستانها را از نظر ساختاري و معنايي. سومين مرحله، نقد ديدگاه فرهنگي كه آيا نوشتن چنين اثري در چنين زماني اصلا ضرورت دارد يا نه و بعد مقايسه و مقابلهاش با چند مجموعه با همين شكل از نويسندگان امريكايي.
در داستان اول «قشقابل» ما با مردي روستايي مواجه ميشويم كه بزي دارد كه نميخواهد از اين منفك بشود، يعني بفروشدش. چرا نميخواهد بفروشد؟ به دليل اين كه اين بز نشان دهنده تعلق خاطر اين فرد به زن ديگري به نام كربلايي قشنگ است و حتي به اصطلاح نشاندهنده رابطهاي كه در جواني داشته و گرچه اين رابطه قطع شده اما در خاطر اين فرد باقي مانده. به همين دليل وقتي اين بز مريض ميشود و دارد ميميرد، عملا اين پيرمرد هم رو به مرگ است. يعني مرگ اين دو تا همزمان اتفاق ميافتد. داستان به اعتقاد من جايي كه بمانعلي ميگويد «ماندن جسد بز در طويله شگون ندارد»، تمام ميشود و بعد ديگر اضافه است به خصوص ترانهاي كه خوانده ميشود. چون اين داستان، اين ترانه را روايت كرده براي ما، و ديگر ضرورتي براي آمدن ترانه نبوده است.
داستان هاي مجموعه "اژدهاكُشان" از نظر نوعي، داستان هايي هستند كه به آن ها داستان هاي اقليمي مي گويند. به اين دليل به آن ها اقليمي مي گويند چون مكان خاص دارد يعني مكاني كه در داستان ها ساخته مي شود و به يك منطقه مربوط است و اين البته به اين معنا نيست كه جاي ديگري نباشد اما مخصوص جايي خاص است. باورها و گويش هم خاص است و اين ها با هم يك فضاي فرهنگي خاص را مي سازند.
از نظر ژانري، داستان ها در وهله نخست شگفت هستند و البته داستان هاي غيرشگفت هم در ميان شان هست. معيار شگفت بودن هم معيارهاي ساختاري است به اين معني كه رخدادهاي پيش آمده در داستان با تجربه زيسني شما همخوان نباشد. وقتي مي گوييم شخصيت سوسك شد، در واقع داستان شگفت آفريده ايم. يعني چيزي كه اتفاق افتاده، نامعمول، نامانوس و تجربهناپذير است. تفاوت شگفت با غريب هم اين است كه در غريب، استدلال مي شود. مثلا فرانكشتاين غريب است. تكه تكه جلو مي رود و به شكل علمي ماجرا را توجيه مي كند كه چطور مرده زنده مي شود.
«اژدها كشان» دومين مجموعه داستان يوسف عليخاني همانند مجموعه اولش «قدم بخير مادر بزرگ من بود» در فضاي نيمه واقع- نيمه وهم آلود «ميلك» ميگذرد. عليخاني همانند جنايتكاري كه به محل جنايت باز ميگردد در هر داستاني كه مينويسد به نحوي سر از زادگاهش ميلك در ميآورد البته در آثار غير داستانياش نيز توجه خاصي به اين منطقه جغرافيايي دارد؛ «به دنبال حسن صباح» و «عزيز و نگار» از زمره اين توجهات است.
ميلك روستايي از منطقه الموت قزوين است كه سالها پيش نويسنده آن را ترك كردهاست، اما حس نوستالژي او را به واكاوي دوباره خاطرات، خرافات و افسانههاي آن وا داشته و حاصلش داستانهايي است كه نتيجه اين تحقيقات است اگر چه شباهتي به كار تحقيقي ندارد و خود شكل داستانياي مستقلي يافته است.
میلک، محور پانزده داستان کوتاهی است که مجموعهی اژدهاکشان را تشکیل میدهند. چنان که از متن خود داستانها بر میآید، میلک آبادی است در منطقهی الموت قزوین، دو محله دارد و به سبب مهاجرت سکنه به قزوین یا رشت، کل آبادی در حال زوال است. «این وقت سال، بالامحله فقط گلناز خاله میمانه و مشدی سلطانعلی.» (ص.72)
خوب میدانیم که حجم وسیعی از زندگی آپارتمانی، شهری و کارمندی در ادبیات داستانی امروز ایران موج میزند اما قصههایی که در محدودهی میلک اتفاق میافتند، شاید از معدود داستانهای قطب دیگر داستاننویسی باشند. در این محدودهی مهجور، هنوز شخصیتهای روستایی زندهاند مانند کبل رجب که تخصصاش شناختن اقسام بز است و آنچه دلش را میلرزاند، «قشقابل» بز پیشانی سفیدش است. قشقابل که مریض میشود، دل کبل رجب هم میگیرد، بعد از سالها دوباره روی پشتبام میرود و اشنو ویژه دود میکند و در نهایت با مرگ بز محبوباش، خود کبل رجب هم نمیتواند زندگی کند. « میلک ساکت بود و بزها آمده بودند روی پشتبام و دور کبل رجب جمع شده بودند» (ص. 19)
نگاهي به مجموعه داستان «اژدهاکشان» نوشته يوسف عليخاني
داستان هايي هستند که اتفاقي بزرگ و حادثه يي شگفت در آنها رخ نمي دهد، اما خواندني هستند و اين ويژگي خاص را دارند که خواننده را با خود به پيش ببرند. نوع روايت، فضاسازي، شخصيت پردازي، زبان و همه و همه در خواندني شدن چنين داستان هايي موثرند که بيشتر نشان از توانايي نويسنده دارد. «اژدها کشان» در زمره چنين داستان هايي است.
در اژدها کشان، داستان ها به گونه يي ساخته و پرداخته مي شوند که خواننده را با خود همراه مي کنند. بيش از همه، آنچه اين مجموعه داستان را جذاب و گيرا مي کند وجه داستاني آن است. متن؛ فرم و محتوايي داستاني به خود گرفته و از اين جهت نويسنده، کاملاً موفق بوده است.