سفر به شاهرود

تمام ديروز را در تب و لرز سوختم و عرق ريختم و آب و چاي خوردم و غروب دكتر رفتم و به ضرب و زور سه آمپول توانستم آرام بگيرم.
امروز صبح كه بيدار شدم، احساس كردم با تمام سرگيجه‌اي كه دارم مي‌توانم بنشينم و عكس‌ها و فايل صوتي سفر به شاهرود را خالي كنم توي كامپيوترم.
حالا هم كه اين‌ها را تايپ مي‌كنم چشمانم سياهي مي روند و كلمات جابجا مي‌شوند روبه روي ني‌ني چشمانم.
با اين حال دريغم آمد درباره سفر به شاهرود چند چيز را نگويم كه شاهرود را بسيار دوست دارم و بار دوم بود كه به آنجا مي رفتم طي يك سال گذشته.

با محسن فرجي دعوت بوديم در ارشاد شاهرود حرف بزنيم؛ فرجي درباره "چرا بايد كلاسيك‌ها را خواند" و من درباره "چگونه مي‌توان داستان شاهرودي نوشت؟".
ساعت 7:15 دقيقه صبح سه‌شنبه با قطار اتوبوسي راهي شاهرود شديم كه شش ساعت بعد رسيديم و خانم ميرحسيني، مسوول بخش ادبي ارشاد آمد به پيشوازمان و با هم رفتيم به ارشاد. (بار قبل من و محمدرضا گودرزي و محمد آزرم و عليرضا روشن رفته بوديم؛ براي داوري جشنواره شعر و داستان حوزه هنري شاهوار.)
عماد عبادي يكي از داوران بخش داستان در همان جشنواره شاهوار اين‌بار جلوي در ارشاد آمد پيشوازمان. عماد عبادي، داستان‌نويس است و خوش‌فكر. قبلا رئيس حوزه هنري شاهرود بوده. خودش كارمند رسمي سازمان مديريت است. در اتاق رئيس اداره ارشاد شاهرود بود كه تازه فهميديم چند ماهي است رئيس اين اداره شده است.
وقتي ناهار خورديم دو ساعت زمان مانده بود تا به جلسه. گفتيم براي اداي احترام و زيارت راهي بسطام و خرقان شويم كه شديم؛ عماد راند و بين راه هم سيامك مهاجري آمد به همراهي‌مان كه بعد فهيمديم مصمم است و با مطالعه.
نيم ساعت بعد از شروع جلسه برگشتيم.
اينجاست آن چيزي كه مي خواستم بگويم و با اين سردرد و چشمان تار حالا مي نويسم. در اين همه سفري كه به شهرهاي مختلف ايران داشته‌ام دو شهر هميشه برايم عزيز و بچه هايش عزيزتر بوده اند؛ اولي كرمان و دومي همين شاهرود.
در اين دو شهر كمتر به دو دستگي‌ها مي رسيم. كمتر خلوت بودن جماعت ادبياتي را مي بينيم و بيشتر با آدم هايي روبه رو مي شويم كه جدي هستند.
جلسه شاهرود باز اينطور بود. از شلوغي موج مي زد و در مقايسه با تمام جلساتي كه در شهرستان داشتم شلوغ ترين بود. مصمم اند اين دوستان.
حالم خوب نيست. ببخشيد كه نمي توانم ادامه بدهم. براي من جلسه خوبي بود. خيلي چيزها درباره شاهرود و ادبيات و فرهنگ مردمش دانستم و احساس كردم يك شاهرودي هستم و همين مرا بس است.