قرار نبود به اين زودي بروم، ديدار با داستاننويسان زنجاني، سفرم به اين استان را پيش انداخت.
ساعت 2:20 دقيقه بامداد روز پنجشنبه (16 اسفند) راه افتادم. دفترچهام نشان ميداد كه بيشتر جاهايي كه بايد ببينم در سلطانيه و خدابنده (قيدار) است. ساعت 6:31 دقيقه به سلطانيه رسيدم. يك ساعت و نيم مانده بود تا در گنبد باز شود. دورش چرخيدم وعكس گرفتم و لرزيدم (از بس هوا سرد بود). بعد داخلش رفتم. همكف و طبقه اول و دوم و عكس گرفتم.
از آنجا هم راهي روستاي ويَر شدم كه معبد "داش كَسَن" يا معبد اژدها در كوههاي آنجاست. كوچهها گلي بود و ميگفتند نميتواني تنهايي بروي بالاي كوه. يكي از اهالي (محمدآقا) همراهم آمد. سبك بود و از روي برفها به راحتي راه ميرفت و من تا زانو مي افتادم در برف و بعد آنجا كه برف نبود، كفشهايم سنگين ميشدند از همراهي گِلها. معبدي است بازمانده از تاريخ؛ از دوران اولجايتو. تلفيقي است از معابد بودايي و محراب ِ مسلمانان.
بعد راندم تا لب جاده اصلي و از آنجا راهي شهر خدابنده (قيدار) شدم تا به آرامگاه قيدار ِنبي برسم.
ساعت شده بود 3 بعدازظهر. جليلخاني زنگ زد كه جلسه ساعت 5 است و تا برگردي وقت صحبت شده.
برگشتم و حسرت به دل ماندم كه غار كَتلهخور و مسجد سُجاس را در شهر سجاس نديدم.
جلسه دير هم شروع شد و برايم جلسهاي متفاوت بود كه به جاي حرفهاي كليشهاي درباره ادبيات بومي و اقليمي، درباره زنجان و سلطانيه و قيدار و بوميگري و اقليم آنها حرف زدم و داش كسن را همراه آوردم تا بدانند از چه بنويسند كه مال خودشان است.
شب جنازهام زود خوابيد و نفهميدم زمان چه بود. فقط يادم مانده كه شام را در اصطبلي خورديم كه ميراث فرهنگي، غذاخوري اش كرده و زيبا ساخته.
صبح راهي رختشوييخانه شديم و آن وقت به ساختمان ذوالفقاري كه 4 مرد نمكي آنجايند. مرد نمكي شماره 1 در موزه ايران باستان تهران است و شماره 6 در همان معدن نمك روستاي چهرآباد كه شايد آنجا را مكاني گردشگري كنند براي بازديد عموم. مرد شماره 4 كاملا سالم است. لباس يكپارچه و كفشهايش از چرم است و چاقويي هم به كمر دارد.
از آنجا هم رفتيم به جايي كه دوست داشتم ببينمش؛ مسجد جميله خانم. برايم جالب بود كه مسجدي به نام يك زن معروف است.
ناهار را در يك حمام خورديم كه باز به لطف ميراث فرهنگي، غذاخوري شده.
و آن وقت راهي روستايي شديم به نام "اژدهاتو" كه مردم معتقدند حضرت علي با اژدها در آنجا جنگيده و چشمهاي هست و سنگي كه اژدهاست.
غروب جمعه بود كه از زنجان درآمدم و حسرت به دل ماندم كه آتشكده هاي طارم و جاهاي ديدني ماهنشان و زيارتگاه پيراحمد زهرنوش در ابهر نديدم.
شب در قزوين ماندم (سوغات مادرم را به او دادم كه از همدان و يزد هم مانده بود و با سوغات زنجان، سوغاتبارانش كردم).
صبح امروز (شنبه) هم قبل از اين كه از قزوين خارج شوم، به آرامگاه چهار انبياء (سلام، سلوم، سهولي و القيا) رفتم و تا حافظهام جا داشت، عكس گرفتم و عكس.
كتاب دو جلدي و ناياب"مينودر يا باب الجنه" درباره قزوين را در حراجي كتاب كنار پارك ملت اين شهر خريدم به 18 هزار تومان.
كتابهاي زنجان را هم به لطف مهدي جليلخاني، صاحب شدم كه متاسفانه در مقايسه با شهرها و استانهاي ديگر، بسيار اندك است و حيف كه كم درباره اين منطقه كار شده است.