خوشحالم كه امسال را بدون دعوا شروع كردم و تا همين الان كه با بوي عرق ِسفر نشستهام تا حكايت كنم از عيدانهام، مدام در حركت بوديم.
روز قبل از نوروز راهي شديم؛ پنج تا ماشين بوديم (البته اگر ماتيز من هم ماشين حساب شود). شبش رسيديم اصفهان.
پنج دقيقه به سال تحويل نوبت من شد كه بروم حمام، هي گفتند داره سال تحويل ميشه، بجنب! اما تا دربيايم توپ دركردند و يك پايم توي حمام ماند و يك پايم بيرونش.
بعد اولين كاري كه بعد از سال تحويل كردم (در واقع كردند) جشن تولدگيرون بود؛ من و باجناقم متولد "يك ِ يك" هستيم و كمتر شده برايم جشن تولد بگيرند و اين چند سال گذشته به لطف "ايرنّا" و "ساينا" تولدبارون ميشم.
دومين كارمون راهي شدن به طرف سيوسه پل بود. آب ديديم و زايندهرود و آن وقت خشت و ديوار و نور و پرنده و درخت.
بعد هم پياده رفتيم طرف ميدان نقشجهان. اولين بار بود به اصفهان ميرفتم. فقط از آنجا رد شده بودم. حسابي از "عالي قاپو" و "مسجد شاه (امام)" عكس برداشتم و "مسجد شيخ لطفالله" و "بازار قيصريه" را نديده خسته پياده قدم زدم به طرف منزل خواهر باجناقم (كه نعمتاللهي است و اصفهاني) در خيابان توحيد (كوچه پايين كليساي وانك).
ديگر شب شده بود و خستگي كه دركردم دوباره سهپايه و دوربين را كول كردم و راه افتادم براي عكس گرفتن از نورپاشان سيوسه پل؛ ديروقت بود كه برگشتم.
روز دوم اولش تنهايي رفتم به "كليساي وانك" كه نزديك بوديم به آن؛ كلي دلخور شدم كه نگذاشتند از داخلش عكس بگيرم. عكسبرداري و فيلمبرداري قدغن بود (البته با پرداخت 2 هزار تومان مي شد مجوز فيلمبرداري دريافت كرد). بعد برگشتم خانه و با آن يكي باجناقم (كه آملي است) راه گرفتيم طرف "مسجد سيد" و "حمام عليقليآقا" كه ديدني بودند و غريب.
غروبش هم "كاخ چهلستون" را ديدم و "قبر يوشع نبي " را در " تخت فولاد" و شبش هم "پل خواجو" را.
صبح روز سوم راهي شيراز شديم.
غروب رسيديم به "تخت جمشيد" كه وقت فروش بليط گذشته بود و مانده بود برنامه نور و صدا كه مثل بچهها قهر كردم از جمشيدخان و راه گرفتم به طرف ترافيك ده كيلومتري ورودي شيراز. (گفتم شايد نميخواهد ببينمش كه بر تخت نشسته؛ يك بار هم فروردين 76 شهريار مندنيپور كه مهمانش بودم در شيراز، من را برد و باز تعطيل بود و نديدمش).
شب خانهاي كرايه كرديم در فضيلت جنوبي. خيابان فيض. شهرك طلاب.
صبحش با ايرنا و ساينا رفتيم به "حافظيه" (كه همان يازده سال قبل كه محل كار مندنيپور در حافظيه بود اينجا را ديدهبودم). فال گرفتيم و عكس ِ فراوان و بعد راهي "باغ دلگشا" و آن وقت "سعديه" كه كتاب خوبي گيرم آمد درباره راهنماي گردشگري شيراز.
بعدازظهر هم گروهي رفتيم طرف "ارگ كريمخاني" و "حمام و مسجد و بازار وكيل". شب از خستگي جنازه شدم.
صبح روز پنجم همگي رانديم به "فيروزآباد" تا "كاخ و آتشكده اردشير" را ببينيم كه ديديم و غروب برگشتيم. راستي بين راه شهر ميمند را هم ديديم (كه آن ميمند تاريخي نبود اما بسيار گل داشت و بو و تازه بود و پاكيزه).
روز ششم بار سفر بستيم و رانديم به "تخت جمشيد" (به اصرار من زود برپا زديم و براي همين توانستيم ساعت 9 صبح-8 قديم - بر تخت نشينيم). بيش از 326 عكس گرفتم از اين همه عظمت؛ اعتراف كنم هيچ جاي ايران به اين عظمت نديدهام تاكنون و براي همين بود كه وقتي آن همه بزرگي را ديدم حاضر نشدم نقش رجب و نقش رستم و حتي پاسارگاد را ببينم و رانديم تا صفاشهر؛ مكث كرديم و باز آمديم تا اصفهان.
شب رسيديم.
صبح هم با ايرنا و ساينا و آسيه اسدپور، خبرنگار جامجم در اصفهان، رفتيم به گشت و گذار دوباره اين شهر؛ چهلستون را ديديم و آن وقت مسجد حكيم و نقشجهان و ...
قربون ِماتيزم رفتم كه 2300 كيلومتر سواريمان داد و آخ نگفت و آن وقت حالا من نشستهام اينجا تا اينها را بنويسم كه بعد با سفر فردايم به قزوين و الموت درهم نشوند.