گفتگو با حسن لطفی

نوشتن ، یک مرحله است و مرحله اصلی چاپ و رساندن نوشته هاست به خوانندگان.بی سامانی این سالهای روند نشر و چاپ آثار نویسندگان جوان

باعث شده است که کسانی چون حسن لطفی پس از سالها نوشتن ، صاحب یک مجموعه داستان باشند.
حسن لطفی متولد 1342 خواف است جدا از داستان نویسی ، فیلمساز هم هست.
مجموعه داستان لطفی به نام «روایت دوم» سال 1382 از سوی نشر ققنوس روانه بازار کتاب شد با نام حسن لطفی سالهاست در مطبوعات ایران آشنا هستیم.
جالب است بدانیم اولین داستانش را چه سالی نوشته است ، می گوید:

اگر منظورتان داستان چاپ نشده باشد ، گمانم 28 سالی از نوشتن آن می گذرد. کلاس چهارم ابتدایی بودم و رادیوی آن سالها مسابقه داستانی گذاشته بود که باید با استفاده از صداهای حاشیه ای آن را پیش می بردیم . داستان را نوشتم و در کمال ناباوری برای اولین بار نامم را از رادیو شنیدم . برنده مسابقه نشدم ؛ اما جزو 10 نفری بودم که توانسته بودم داستانی بنویسم که داور آن مسابقه را راضی کند. سالها بعد در دوران دبیرستان داستان های طنزی می نوشتم که شخصیت ها و خوانندگانش ، همکلاسی های دبیرستانم بودند. سربه سرشان می گذاشتم ؛ اما با خنده قصه ها را می خواندند. اولین داستان چاپی ام را در هفته نامه ولایت قزوین یا مجله اطلاعات هفتگی به چاپ رساندم.

چطور در میان داستان های مختلفی که نوشته اید ، به گزینش داستان های مجموعه «روایت دوم» رسیدید؛
خیلی راحت راستش را بخواهید نگرش و نگاهم به ادبیات داستانی طی سالهای اخیر آنچنان دچار دگرگونی شده که داستان های نوشته شده در دوران جوانی ام را به راحتی کنار گذاشتم نه این که دوستشان نداشته باشم . دوستشان دارم ؛ چرا که بوی جوانی من و همنسلانم را می دهد ؛ اما این علاقه و حس تعلق خاطر نمی تواند پاسخگوی ادبیات امروز باشد ؛ البته اولین داستان این مجموعه ، یعنی نام فراموش شده کمی از حال و هوای آن داستان ها را دارد؛ اما نمی دانم چرا نتوانستم روی آن خط بکشم . گویا چیزهایی از دوره معاصر در آن هست که دوست دارم دیگران بخوانندش.
چاپ کتاب اول معمولا با مشکلات مختلفی روبه روست شما چطور صاحب کتاب شدید؛
راستش را بخواهید با آنچه بر دوستان نویسنده ام در چاپ اول کتابهاشان رفته همیشه گمان می کردم رستم اگر نویسنده بود در خوان پنجم چاپ کتاب اولش ترجیح می داد به سراغ تهمینه برگردد و داستان هایش را فقط برای او بخواند ؛ البته اگر تهمینه حوصله شنیدن داشت و مشغول تماشای سریال های تلویزیونی نبود. در مورد چاپ کتاب من این اتفاق نیفتاد و اگر چه چند سالی طول کشید تا صاحب کتاب شوم ، اما دوستی باعث شد تا ققنوس ، ناشر کتابم بشود. همین جا بگویم اتفاق رخ داده برای من و کتابم استثنا است و قاعده همان است که گفتم . و لابد رستم با 7 خوان معروفش باید برای نویسنده های جوان 8 خوان چاپ کتاب اول باید لنگ بیندازند.
آقای لطفی ! تا جایی که می دانیم در شهرستان زندگی می کنید چقدر با فضای داستانی کشور ارتباط دارید؛
خوشبختانه فاصله قزوین تا تهران آنقدر کم هست که بشود برای خرید کتاب روانه پایتخت بشوم پس عجالتا که می خوانم و می خوانم و می خوانم ؛ اما اگر منظورتان رابطه همنفسی و همکلامی با داستان نویسان کشور و جریان داستانی ایران است ، باید بگویم تنها از دور، دستی بر آتش دارم و اگر دیدار دوستانی همچون یوسف علیخانی ، محمد حسینی ، محسن فرجی ، حسین آبکنار، حمید یاوری و برخی دیگر نباشد، در آن یکی دو سال اخیر مثل سالهای گذشته عمل نکرده ام . منظورم سالهایی است که برای خواندن و شنیدن داستان به دفتر مجله کارنامه می رفتم که هوشنگ گلشیری جلسات پر و پیمانی در آن برگزار می کرد. از اینها که بگذریم ؛ همیشه یک مساله در مورد خودم و سایر نویسندگانی که در شهرستان زندگی می کنند ، آزارم می دهد. نویسنده شهرستانی تا زمانی که به تهران نرفته ، حرفه ای به حساب نمی آید، چرایش لابد به روابطی برمی گردد که بر نوعی از ژورنالیسم ادبی کشور حاکم است.

جام جم آنلاین