خاما

  • خاما از نگاه خوانندگان / شمیم اصغریان

    آمدم بنويسم خاما مثل زندگي ست.ديدم نه،خاما خود زندگيست.خواستم بنويسم خاما مثل عشق است. ديدم نه، خاما خود عشق است. خاما داستاني است از دل تك تك روزهاي خود ما. پر از عشق، اميد، ساختن، آبادي، تبعيد، سختي، نااميدي، گاهي جنگ براي خواسته ها و گاهي تسليم جريان زندگي شدن. گاهي فكر مي‌كني دست ما نيست كه كاري بكنيم يا نكنيم. انگار ما فقط تماشاچي هستيم و گاهي براي خواسته‌ات فرسنگ‌ها دور مي‌شوي.

  • خاما از نگاه خوانندگان / طاهره زیانی

    تا علّو عشق را فهمی کنی

    من بدان افراشتم چرخ سنی

     

    خاما را که ببینی، خاما که تلنگر بزند بر روح و روان‌ات، جرقه‌ی عشق که زده شود، شعله‌ی وجودت روشن می‌شود...آن وقت حتی اگر دست روزگار، ریشه‌ی تازه دوانده شده‌ات در خاک را از جا درآورد و بر دوش‌ات بگذارد، غم به دل راه نمی‌دهی...می‌روی و می‌روی تا برسی...خاما راهنمای‌ات می‌شود، گاهی در آستین مادر، دایه‌گی می‌کند برای‌ات، گاهی به چشمان فاطمه می‌نشیند و خواهرانه‌گی می‌کند و گاهی چنان رگ غیرت‌ات را برای مردیسی و چیله می‌جنباند که با دست خالی به مصاف تفنگ می‌روی...

  • خاما از نگاه خوانندگان / عاطفه طایفه

    خاما از نظر من ورای یک داستان عاشقانه نگاهی داشت به مفاهیم روانشناختی. خلیل که در سالهای کودکی و نوجوانی دچار خلأ های عاطفی بود در تمام کتاب به دنبال گمشده‌ای ست که انگار خود اوست در قالب و فرمی دیگر.

    در جریان کتاب خلیل برای جبران این خلأ افرادی را می‌آزماید اما انگار هر کدام وصله‌ای ناجور می‌شوند برایش. که در نهایت خلیل خسته از این گشتن‌ها و نرسیدن‌ها از جستجو در دنیای حقیقت دل می‌کند و به درون خودش برمی‌گردد. کاوش در خویشتن. و در نهایت می‌رسد به وحدت وجودی با معشوق خیالی‌اش.

  • خاما از نگاه خوانندگان / فاطمه افژولند

    و خاما نیز، جهانی بود.

    کتاب خاما دومین رمان یوسف علیخانی است که زمستان ۹۶ در نشر آموت به چاپ رسید وتا به حال به چاپ هشتم رسیده است.

    پشت جلد این کتاب آمده است که «خاما نباید نوشته می شد. یک بار یکی خیلی سال قبل او را زندگی کردو در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن درنیامد. لال شد. و گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به یکی که کارش گفتن است. این کلمه ها امید دارند خاما زنده شود و آن راوی هم. به رقص و به رنگ رنگ زرد و قرمز این حلقه ی آتش، باید که جاری شد.»

  • خاما از نگاه خوانندگان / لیلا سلیمیان

    خاما زندگیست....جاری٬ ملموس، زنده

    به نظرم یه عشق واقعی که تو خیال باقی بمونه خیلی بهتر از یه عشق خیالی تو واقعیته. اونقدر عشق خلیل حقیقیه که اصلا آدم مبهوت می‌ماند.

    دقیقا

    این قسمت انگار یه جور احترام گذاشتن دایه به شاهسون ها رو هم رسوند بابت این که ازشون استقبال کردند.

  • خاما از نگاه خوانندگان / مارال اسکندری

    «خاما»تک‌گوییِ درونی خلیلِ عبدویی است، از آن زمان که کودکی ۱۰ ساله است و دل به عشق دختری چندین سال از خود بزرگتر بسته تا ۵۲ سالگیِ‌ او که جنگ، تبعید و اسارت را پشت‌سر گذاشته، سال‌هاست ساکن روستایی است که گویی باید برایش معنای تازه‌ای از وطن را رقم بزند. جالب این‌که تک‌گویی درونی راویِ داستان ملغمه‌ای است از روایتِ آنچه درهمان موقع در اطراف او می‌گذرد، مرور خاطرات که با فلاش‌بک‌هایی به تصویر کشیده می‌شوند و همچنین سیرِ اندیشه‌ی خلیل است در زمانی نامشخص.

  • خاما از نگاه خوانندگان / مرضیه ذاکری

    و زمان را از هر دری وارد می شود که تو نفهمی از کجا بوده ای و خامایت که بوده و فقط می خواهد تو را ببلعد؛ گویی زمان است که عاشق آدمی است و دوست ندارد جز خودش، تو را کسی با خود ببرد.

    خاما را شروعش کردم و جرعه جرعه این نوشتار غرق در تاریخ و خود و عشق را خواندم.خلیل شده بود منی که سال ‌ها دنبال خامایی می‌گشت، خاما برای من تفکر و ایدئولوژی آدمی است، نیمه ی دیگری که خوب بلد است چگونه کوره راه‌های حیات را برای آدمی گلستان کند، وجهی از خود آدم، تکه ای که هیچ گاه فراموشت نمی‌کند و در بزنگاه‌هایی که نیازت باشد همیشه چون آرارات پشتیبان است و به همان اقتدار هوای هواهای دل و عقل‌ات را دارد.

  • خاما از نگاه خوانندگان / معصومه زارع

    اول حال و هوای حسی من نسبت به رمان خاما:

    فضاسازی های بسیار عالی، تصویرگری‌های بی‌نظیرش را دوست داشتم.

    بعد از چند ماه که از خواندن رمان می‌گذرد هنوز صدای کوکوها و کشکرت‌ها را می‌شنوم.

    رنگ رنگ رنگ. صدا صدا صدا.

  • خاما از نگاه خوانندگان / منصوره نوربخش

    خلیل، این اسمی آشنا و محبوب برای هر کسی است که "خاما" را خوانده است. بهتر است بگویم "خاما" را مدتی زندگی کرده است، با او صبح‌اش را پاگشا و غروبش را بدرقه کرده است.

    خلیل عبدویی، پسر خانواده‌ای کُرد که اقتضای تاریخ و زمانه به مهاجرت وادارشان نموده است. دست تقدیر بر آن بوده که او از کودکی در بُن این اتفاقات قرار گیرد. با بازگویی این اتفاقات اشک و لبخند به چشمان و لب‌های ما بیاورد و گاه در خواندنمان بگوییم: خلیل! صبر ایوب گونه‌ای داری. چه کسی توان این همه رنج و درد و تنهایی را دارد؟

  • خاما از نگاه خوانندگان / مهدی مرادی

    خاما روایتی است محسوس از تکاپوی حیات‌گزینی ما. تلاش برای اثبات هرچه تمام‌تر یادمان‌های خوش تا مخاطب با تفکر در آن به صرافت بیفتد که ''آیا گریزی هست؟'' گریز از مرگ و گاه حتی گریز از زیستن (و حقیقتا چه کار هجوی است این زیستن!). و ‌''آیا در این وادی که زیستن از مرگ دهشتناک‌تر در چشم جای می‌گیرد، توانی هست برای استقرار؟''

    خاما با سوق در قالبِ چنین تفکراتی به شکل در می‌آید. در تلاش است که به وسیله‌ی عشق آبدیده شود. نیشگونی از تاریخ می‌گیرد و سیخونکی می‌زند به حیوان رام نشده‌ی سیاست. از شور زندگی می‌گوید و سپس زندگی را نقض می‌کند. گاه زندگی را به چالش می‌کشد و گاه به زندگی خو می‌گیرد. حتی گاهی زندگی و زندگانی را از بنیان ساقط می‌گرداند.

  • خاما از نگاه خوانندگان / مهرناز رازقی

    چقدر نوشتن از خاما برایم سخت است با اینکه دو بار کتاب را خوانده ام احساس می کنم از نوشتن درباره خاما عاجزم.

    خاما، داستان جنگ، داستان یک کوچ اجباری، داستان از نو ساختن، داستان دل کندن، داستان آوارگی، داستان فرار، داستان عادت و داستان عشق است.

    قصه خلیل، که در بچگی طعم جنگ و کوچ اجباری را می‌چشد و همچنین طعم عشق، عشق دختری بزرگتر از خود؛ خاما.

  • خاما از نگاه خوانندگان / مهسا مرادی

    خاما براي من بسيار عجيب و عميق بود.

    خاما پُر بود از تاريخ و غم و روانشناسي و هستي شناسي حتي! اگرنه جريانِ ٦ فصل بودنش چي ميتونه باشه وقتي انقدر دقيق نوشته شده!

    هر كتاب يك سفر است اما خاما از آن سفرهاي طولاني شيرين و پر پيچ و خم و عجيب و پر از تجربه و فراز و نشيب بود!

    هرقدر كه ميگذره شگفت زده تر ميشم از چگونگي خلقِ اين اثر! اين دنيا! اين سفر به اين بلندي!!!

  • خاما از نگاه خوانندگان / مهناز روحانی

    خاما از نظر من داستانی واقعی از رنج ودردودربدری وبی‌خانمانی سالیان یک نسل از کردها وکرمانج‌هاست که بسیار زیبا درقالب رمانی با کلامی عاشقانه گنجانده شده. چون بااینکه خاما فقط دربخش اول کتاب حضور داره اما تا پایان کتاب حضوری بسیار زیبا و عاشقانه درخیال خلیل و یا حسن داره. خلیل نوجوانی‌ست که باپدر و مادرش و سه برادر به‌نام‌های احمد و محمد واسماعیل و سه خواهر به‌نام‌های فاطمه و مردیسی و چیله است زندگی می‌کنه و‌ عاشق دختری بزرگتر از خودش میشه که اون‌رو به خاطر خصوصیات متمایز و شجاعانه ‌اش تحسین می‌کنه و یک نمونه ازبرخورد درستش رو در مورد اسیری روباه توسط خلیل به زیبایی و ملموس عنوان کرده و اینکه خلیل از بچگی با خاما بزرگ شده و رفتارهای اون‌رو قبول داره و الگویش هست.

  • خاما از نگاه خوانندگان / میشا وکیلی

    « سرگشتگی؛ میراث زندگی بیرون از بهشت »

     

    خاما دومین رمان یوسف علیخانی با پرداختن به موضوع پیچیده‌ای همچون زندگی در تبعید در قالب عشقی نافرجام اشاره به تبعید انسان از بهشتی دارد که حاصلش زندگی بر زمین خالق بی‌همتاست.

    داستان به روایت زندگی جماعتی از اقوام کرد زبان می‌پردازد که به دلیل جنبش آزادیخواهان خویبون تبعید می‌شوند. راوی داستان پسری کوچک است که چون در آن زمان به سن جنگیدن نرسیده زنده می‌ماند و تبعید می‌شود بی آنکه در آغاز کردنِ هیچ یک اراده‌ای داشته باشد. او که تا پایان داستان و حدود چهل سال را برایمان روایت می‌کند فرزند خانواده‌ی پرجمعیتی ست متشکل از پدر خانواده باب علی و دایه ( مادر خانواده ) و پس از آنها چهار برادر به نام‌های محمد و احمد و خلیل (خودش) و اسماعیل و سه خواهر؛ فاطمه و مردیسی و چیله.

  • خاما از نگاه خوانندگان / نفیسه حسن‌زاده

    خاما قصه‌ی زندگی است و سفر. سفر برای پیدا کردن جایی برای ریشه دواندن و ماندگار شدن. سفری که در ابتدا اجبار است و در میانه‌ی راه خودخواسته. در وطن خاما برای خلیل عشق است و در غربت راهی برای زنده ماندن، ادامه‌ی راه و گریز از واقعیات.

    نیمه‌ی اول داستان از خانواده‌ای می‌گوید که حتی در شرایط تبعید و کوچ اجباری هم به دنبال زندگی کردن و با هم ماندن هستند. صحنه‌ای که درست کردن چای توسط دایه در بیابان و به دور از خانه را به تصویر می‌کشد نمایانگر این است که تا کنار هم هستیم، زندگی ادامه دارد.

  • خاما از نگاه خوانندگان / نیلوفر شعبانی

    خاما از آغگل شروع شد.

    از نی زارها و دریاچه مقدسش. از روزهای خوشرنگ. از ارامش قبل از طوفان. از خیالات خوش پسرک ده ساله‌ای که خاما را روایت می‌کند:خلیل. خلیلی که دلباخته خاماست.

    خامایی که بزرگ تر از خلیل است و به قول خواهرِ خلیل، مردی است برای خودش. اما همه ماجرا این نیست. قرار نیست شرح دلداگی این دو را بخوانیم. قرار است در کوچ اجباری، آوارگی‌ها و سختی‌ها با خلیل و باب و دایه و خواهر و برادرهایش همراه شویم.

    در دوری خلیل از خامایش،در تنهایی بی‌کسی و روزهای سیاه و سفید، شریک غم‌های خلیل باشیم. شاهد دودلی‌ها و شاید تصمیم‌های اشتباه راوی داستان باشیم.

  • خاما، رمانی که «باید» نوشته می‌شد / احمد شریف پور

    ۱- وانتی آبی رنگ کنار پیاده‌رو ایستاده و مردی قدبلند با سبیلی پرپشت، بسته‌های کتاب را یکی یکی از پشت وانت به داخل ساختمانی می‌برد که تازه تعمیراتش تمام شده است.
    – سلام
    * سلام
    – قراره این‌جا کتابفروشی بشه؟
    * بله
    – آقای یوسف علیخانی؟ نشر آموت؟
    * بله. یعنی این‌قدر پیشونی سفیدیم؟
    – نه آقا. این‌قدر مشهورید!
    و من خوشحال از این همسایگی (و بی این‌که حتی تعارفی برای کمک بزنم) سریع‌تر به سمت خانه در آن‌سوی چهارراه می‌روم.

  • خامای دنیای ما: نگاهی به رمان «خاما» از یوسف علیخانی

    photo 2021 05 01 13 06 00.jpg

    محمدهاشم اكبريانی

    در‌باره خاما اولین نکته‌ تعجب‌برانگیز، اطلاعات فراوانی است که نویسنده آنها را در اختیار گرفته تا بتواند رمان خود را بنویسد. وقتی از جغرافیا و روستایی مانند آغگل دهه‌های آغازین هزار و سیصد می‌گوید چنان به جزئیات می‌پردازد که نمی‌توان بدون شناخت از روستایی متعلق به هشتاد،‌نود سال قبل چنین نوشت. فقط آغگل هم نیست که در این جایگاه قرار می‌گیرد. ایل‌ به ایل و شهر به شهری که شخصیت اصلی داستان آنها را طی می‌کند چنان با ریزریز مشخصات توصیف می‌شوند که تنها تحقیقات گسترده میدانی و غیر آن می‌تواند چنین حاصلی داشته باشد.

  • دیدگاه فاطمه افژولند درباره‌ی رمان «خاما» نوشته‌ی یوسف علیخانی

    و خاما نیز، جهانی بود.
    کتاب خاما دومین رمان یوسف علیخانی است که زمستان ۹۶ در نشر آموت به چاپ رسید وتا به حال به چاپ هشتم رسیده است.
    پشت جلد این کتاب آمده است که «خاما نباید نوشته می شد. یک بار یکی خیلی سال قبل او را زندگی کردو در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن درنیامد. لال شد. و گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به یکی که کارش گفتن است. این کلمه ها امید دارند خاما زنده شود و آن راوی هم. به رقص و به رنگ رنگ زرد و قرمز این حلقه ی آتش، باید که جاری شد.»
    این رمان روایتگر زندگی کودک کُرد ده یازده ساله‌ای است به نام خلیل که با خانواده‌اش در روستای آغگل، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ماکو در استان آذربایجان غربی ایران، زندگی می‌کند. از قضا این پسر بچه عاشق دختری است به نام خاما که چند سالی هم از او بزرگتر است و به نقل از فاطمه، خواهر بزرگتر خلیل، «این تو را کول بگیرد». در همان صفحات اولیه رمان، خبر از جنگی می‌رسد بر سر آرارات. و یاران همیشه همراهِ جنگ، شهادت و اسارت و تبعید. و این داستان ادامه دارد تا پنجاه سالگی خلیل.
    بخش قابل توجه کتاب این است که به فهرست که می‌روی به جای کلمه‌ی آشنای فصل‌ها می‌بینی که نوشته شده روزها بعد روزها از پی هم آمده‌اند: روز اول، روز دوم، روز سوم،...

    و در کمال تعجب می‌بینیم که این کتاب در روز ششم تمام می‌شود. کتاب را که پیش می‌بری می‌بینی که منظور نویسنده شش روزی بوده که زمین و آسمان در آن آفریده شدند. اما باز سوال، که چه ربطی دارند شش روز آفرینش به این کتاب.
    قرآن در آیه ۵۴ سوره اعراف می‌فرماید: «پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد.» که در تفاسیر مختلف آمده است که منظور از کلمه‌ی یوم در این آیه دوران است. که در این رمان هم منظور از این شش روز همان شش دوران است.
    اين دوران‌هاى ششگانه‌ی آفرینش محتملا به ترتيب ذيل بوده است:

  • دیدگاه مارال اسکندری درباره‌ی رمان «خاما» نوشته‌ی یوسف علیخانی

    «خاما» تک‌گوییِ درونی خلیلِ عبدویی است، از آن زمان که کودکی ۱۰ ساله است و دل به عشق دختری چندین سال از خود بزرگتر بسته تا ۵۲ سالگیِ‌ او که جنگ، تبعید و اسارت را پشت‌سر گذاشته، سال‌هاست ساکن روستایی است که گویی باید برایش معنای تازه‌ای از وطن را رقم بزند. جالب این‌که تک‌گویی درونی راویِ داستان ملغمه‌ای است از روایتِ آنچه درهمان موقع در اطراف او می‌گذرد، مرور خاطرات که با فلاش‌بک‌هایی به تصویر کشیده می‌شوند و همچنین سیرِ اندیشه‌ی خلیل است در زمانی نامشخص. در واقع «یوسف علیخانی» بر لبه‌ی تیغی گام می‌نهد که یک سوی آن روایتی است خطی از یک داستانِ عاشقانه با نگاهی بر بخشی از تاریخ مردمان ایران‌زمین و سوی دیگر سیرِ بی‌نظمِ فکرِ آدمی است که عوامل گوناگون، بی‌ارتباطِ با هم و غیرمنطقی در طی کلمات، تصورات و افکار بیان می‌شود. علیخانی کل رمان را پاورچین‌پاورچین بر روی این لبه‌ی تیغ طی نموده و خواننده را دچار حظی می‌کند از ترکیب سادگی و پیچیدگی که ساده حس می‌کند و برای فهمیدنش شیرینیِ گشایشِ رمزها را مزه‌مزه می‌نماید. از آنجایی‌که زاویه‌ی دید داستان اول شخص است خواننده تنها آن چیزهایی را می‌بیند که راوی دیده اما این مانع از قضاوت شخصِ اولِ داستان نیست تا به آن‌جا که خواننده با درک خصوصیات اخلاقیِ خلافِ عرف و عادتِ مرسوم زمانه‌ی خلیل او را ضدقهرمانی می‌بیند که نیازمند همدردی است. خلیل مادام دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگون است و طی ۴۰ سال از آن زمان که عشق نگاهی نو به او می‌بخشد ذره‌ذره تمامیت یک قهرمان را به روزگار می‌بازد. کشمکشی که او در طی داستان به نمایش می‌گذارد یک خودآزاری خاموش است که نه او را به وصال می‌رساند و نه فراموشی، او را به آنچه دارد امیدوار می‌نماید.