سه گانه

  • عروسی دیگر! / مهيار زاهد

    عروس بید تازه‌ترین اثر منتشر شده از یوسف علیخانی‌ست تا نشانی باشد از آن که این نویسنده هم‌چنان راه خود را می‌رود. علیخانی در این مجموعه‌داستان نیز مانند اژدهاکشان و قدم بخیر مادربزرگ من بود قصد میلک کرده و راه سرزمین آبا و اجدادی خویش را پی گرفته است.
    باورها و اعتقادات عجیب ساکنین بومی میلک دست‌مایه‌ی ده داستان این مجموعه‌داستان است که به یمن ترسیم فضایی روستایی و سنتی و استفاده از زبانی من در آوردی در دیالوگ‌ها برای خوانندگان شهرنشین امروزی تجربه‌ی متفاوتی را رقم می‌زند.
    در قالب داستان‌های این مجموعه خواننده با کلمات و اصطلاحاتی رو‌به‌رو میشویم که بر ای‌ خواننده تازگی داشته و در عین‌حال سخت و ثقیل نیستند. کلماتی که به راحتی می‌توانند در زندگی روزانه جایی برای خود دست و پا کنند‌. هراسانه که که نام یکی از داستان‌های این مجموعه نیز هست گواه ‌خوبی بر این ‌ادعا است.

  • عليخاني و پيوند با زهدان / مرتضا كربلايي‌لو

    يوسف عليخاني براي «عزيز و نگار» يك فيلم كوتاه بيست دقيقه‌اي ساخته. من فيلم را ديده‌ام. آن‌طور كه پيداست دوربين به دست يوسف است. يوسف يا داخل ماشين نشسته يا بر قاطر سوار است يا بر پاهاي خودش. در يك صبح بهاري كه مه دره را پُر كرده از يك راه مارپيچ، افتاده سمت رودبار و الموت و از آدم‌هاي روستاها روايت «عزيز و نگار» را پرسيده. راويان گاه مي‌زنند زير آواز به فراخور حالِ نزار نگار يا عزيز. و گاه ماغ گاوي مي‌رود لاي بيت‌هاي عاشقانه. آن‌جا كه يوسف بر قاطر سوار است گوش قاطر در حاشيه‌ي قاب تصوير با هر گام كه قاطر برمي‌دارد، همچو بادبزني مي‌زند. به ضرباهنگ موسيقي‌اي. يك‌جا سه سگ يك رمه را مشايعت مي‌كنند. و آن طرف‌تر دختري با گونه‌هاي سرخ از سرما يا شرم، دنبال بره‌اي مي‌رود و بازو مي‌اندازد زير شكم بره و بلندش مي‌كند مي‌اندازدش دوباره در راه.

  • عنصر اساسی غایب / آراز ایلخچویی

    میلک، محور پانزده داستان کوتاهی است که مجموعه‌ی اژدهاکشان را تشکیل می‌دهند. چنان که از متن خود داستان‌ها بر می‌آید، میلک آبادی است در منطقه‌ی الموت قزوین، دو محله دارد و به سبب مهاجرت سکنه به قزوین یا رشت، کل آبادی در حال زوال است. «این وقت سال، بالامحله فقط گلناز خاله می‌مانه و مشدی سلطانعلی.» (ص.72)

    خوب می‌دانیم که حجم وسیعی از زندگی آپارتمانی، شهری و کارمندی در ادبیات داستانی امروز ایران موج می‌زند اما قصه‌هایی که در محدوده‌ی میلک اتفاق می‌افتند، شاید از معدود داستان‌های قطب دیگر داستان‌نویسی باشند. در این محدوده‌ی مهجور، هنوز شخصیت‌های روستایی زنده‌اند مانند کبل رجب که تخصص‌اش شناختن اقسام بز است و آن‌چه دلش را می‌لرزاند، «قشقابل» بز پیشانی سفیدش است. قشقابل که مریض می‌شود، دل کبل رجب هم می‌گیرد، بعد از سال‌ها دوباره روی پشت‌بام می‌رود و اشنو ویژه دود می‌کند و در نهایت با مرگ بز محبوب‌اش، خود کبل رجب هم نمی‌تواند زندگی کند. « میلک ساکت بود و بزها آمده بودند روی پشت‌بام و دور کبل رجب جمع شده بودند» (ص. 19)

  • قدم بخير ِ يوسف عليخاني / مجید شفیعی

    آشنايي من با يوسف به سالهاي دور بر مي گردد سالهاي خواندن، جستجو، گفتگو، سياه مشق، نااميدي، خستگي نداري، در به دري. هرچند شايد اشارتي به روزهاي با من بودنش در فضاي مجا زي نكرده باشد؛ كه هر چه بود به واقع واقعي بود ه و هست چاپ شدن گهگاهي آثارمان در نشريات، دغدغه ها بيمها، اميدها و فكر مي كرديم كه آخر چه فايده ويادمان نرفته بود كه نويسنده محبوبمان هدايت بوف كورش را در نسخه هاي محدودي آنهم تايپي به دوستانش داد و عاقبت اثري ماندگار شد وبه راستي هر اتاقي مي تواند مركز جهان باشد شعري از خودم:
    پناه
    من در خواب يك تاك مرده ام
    و به اندازه يك خوشه هم
    نرسيده ام
    شايد
    پنجره ها و ايوانها مرا نديده اند
    كه اين جايم
    روي داربستي
    تنها
    از جهان

  • قدم بخير مادربزرگ همه ي ماست / رضا زنگي آبادي

    1- قدم بخير دستمان را مي گيرد و به بهانه ي بردن ما به روستاي ميلک در حوالي قزوين پرتاب مان مي کند به مکاني بدوي، پيش تاريخي و ميان دسته اي، جن، ديو و روح و حيوانات جورواجوري که بي شباهت به حيوانات اساطيري نيستند.
    جغرافياي ترسيم شده نيز به نظر مکاني اسطوره اي مي آيد که موجودات خيالي و وهم انگيز در ميان آدميان پيدا و ناپيدا در رفت و آمد هستند و آدم ها به جاي آنکه سرنوشت خويش را به دست خود ترسيم کنند گرفتار تقديري از پيش تعيين شده اند که بدست همين موجودات وهمي رقم مي خورد. آنها بر روح و روان آدم ها تسلط دارند و هيچ راه فراري براي آدم ها باقي نمي گذارند و حتي بر راوي نيز تسلط پيدا مي کنند و داستان خود را به دلخواه بر رواي تحميل مي کنند( داستان سمک هاي سياه کوه ميلک).
    آدم ها در مرز واقعيت و خيال در رفت و آمد هستند و همين از جذابيت هاي اين مجموعه داستان است. با همه ي اين احوال به نظر مي رسد که عليخاني در پي ايجاد فضايي بومي واقليمي بودهاست و دلبسته ي اين نوع ادبيات. نوع نگاه او باعث شده است که خواننده وقتي نفس نفس زنان از لاي دست و پاي يه لنگ، ديو، جن، مار، افعي، کفتار و حتي خوک، جان به سلامت به در برد وبيرون اين فضاي وهم انگيز بايستد، مي بيند در ذهن و خاطر او فضايي بومي نيز ته نشين شده است.

  • قدم‌بخیر مادربزرگ من بود

    گلپری به یه لنگ نگاه کرد. چندان هم خطرناک نبود. کنار تخته سنگ ایستاد. یه لنگ دور و دورتر رفت. گلپری سرجایش ایستاده بود. یه لنگ هم تا جایی که توانست، عقب رفت. رسیده بود به جایی که دیگر نمی‌شد آن‌ورتر رفت. با این حال می‌توانست دورخیز بکند و با چند قدم خودش را از آن‌جا برساند به تخته سنگ و با سینه تنه بزند به سنگ؛ همین. گلپری ایستاده بود. فقط روسری قرمزش از دور خوب به چشم می‌آمد و چارخانه‌های چادر شبش.

  • كسب اجازه از آقاي نوروزي ! / فهيمه خضرحيدري

    من البته منتقد ادبي نيستم و قرار هم نيست كه حالا چون زياد كتاب مي‌خوانم يا ادبيات خوانده‌ام يا مثلا چهار تا مطلب در چند تا مطبوعه وزين و غيروزين منتشر كرده‌ام احساس كنم كه ديگر همه چيز روبه‌راه است و بنده هم شده‌ام منتقد ادبي، بله قصدم اصلا اين حرف‌ها نيست اما اين اواخر مطلبي خواندم با عنوان شريف « نقد » از نويسنده‌اي كه « منتقد و مسئول بخش ادبيات روزنامه اعتماد » معرفي شده بود كه با وجود آنكه منتقد ادبي نيستم، اما واقعا هيچ شباهتي ميان اين نوشته غرض‌ورزانه با يك نقد ادبي پيدا نكردم. كاري ندارم به خام‌دستي آشكار نويسنده در پرورش معنايي كه احتمالا مورد نظرش بوده، كاري هم ندارم به نثر ضعيف و نامفهوم نويسنده. چيزي كه مي‌خواهم درباره نوشته ايشان با عنوان « لذت مازوخيستي متن » بگويم بيشتر مربوط به زاويه و ارتفاع نگاه آقاي نوروزي است نسبت به همه منتقداني كه درباره « اژدهاكشان » يوسف عليخاني نظر خود را گفته‌اند. من خودم با وجود ارادت و دوستي‌اي كه نسبت به همكار و همشهري خوبم يوسف عليخاني دارم اما بايد اعتراف كنم كه « اژدهاكشان » را دوست نداشتم؛ يعني نتوانستم با اين كتاب، با فضاسازي نويسنده و با نثر و زبانش ارتباط برقرار كنم. درنتيجه راستش كتاب را نيمه‌كاره رها كردم. بنابراين تا حدودي مشكل ياسر نوروزي با «اژدهاكشان» را درك مي‌كنم اما نوع ادبيات و رفتار زباني او را در نوشته‌اش نه تنها نمي‌پسندم بلكه خيلي هم به آن نقد دارم.

  • گزارش ایسنا: عروس بيد در سرای ‌اهل‌قلم نقد شد

    1389/01/30

    نشست نقد و بررسي سومين مجموعه‌ي داستان يوسف عليخاني كه اواخر سال گذشته با نام «عروس بيد» به چاپ رسيد، برگزار شد.

    به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، يوسف عليخاني در ابتداي اين نشست كه روز گذشته (يكشنبه، 29 فروردين‌ماه) در سراي اهل قلم برگزار شد، با معرفي كتاب‌هايش، از انتشار اثر تازه‌اش با مضمون گفت‌وگو با نويسندگان اصطلاحا عامه‌پسند خبر داد كه تا شنبه‌ي آينده وارد بازار كتاب مي‌شود.

  • گفتگوی «چلچراغ» با یوسف علیخانی گفتگو از: سجاد صاحبان زند

    وقتی در دفتر کارش را باز می‌کند، یک لحظه می‌ترسم. مردی با 194 سانتی‌متر قد جلویم ایستاده است. نور کمی از پشت سرش می‌تابد و سایه‌ای روبه‌روی من افتاده است روی زمین. درست شبیه فیلم‌های پلیسی و شاید ترسناک. قرار نیست این هفته با یک بسکتبالیست حرف بزنم. حتی قرار نیست با یک پلیس حرف بزنم. او یک نویسنده جوان است که سال‌هاست با سبیل بامزه‌اش او را دیده‌ام. سال‌ها قبل خبرنگار بود و حالا هم گاهی سری به روزنامه‌ها می‌زند. حالا بیشتر نویسنده است. حالا کار نشر می‌کند. وقتی وارد اتاق می‌شویم تعداد زیادی کتاب کنار اتاق منتظر نشسته‌اند تا شما بخوانیدش. سه تا از کتاب‌های قبلی نویسنده بلند قد ما، یوسف علیخانی هم قاتی‌شان است، کتاب‌هایی که نامزد جایزه کتاب سال، گلشیری و چند جای دیگر بوده‌اند و برنده جایزه جلال آل احمد شده‌اند. «اژدهاکشان»، «قدم به‌خیر مادر بزرگ من بود» و حالا «عروس بید». علیخانی البته کتاب‌های دیگری هم دارد، مثل «عزیز و نگار» که یک کتاب پژوهشی است در مورد مردم الموت و یک داستان افسانه‌ای شان. علیخانی از من قول می‌گیرد که اسم همه کتاب‌هایش را ننویسم، چون دوست دارد نویسنده‌ای جوان به نظر برسد که هست، فقط مدام پشت میزش نشسته و قصه می‌نویسد. اگر قصه نشد، کار پژوهشی، اگر کار پژوهشی نشد وبلاگ و اگر همه اینها نشد ترجمه. او در قصه‌هایش از روستایی می‌نویسد به نام «میلک». البته نه به معنای شیر. با یک تلفظ دیگر. و ما هم از همین جا شروع می‌کنیم.

  • لذت مازوخيستي ِ متن: در حاشيه مجموعه داستان «اژدهاكشان» / ياسر نوروزي

    بعد از نگاهي به سياه مشق هاي منتقدان كتاب اژدهاكشان به نظر مي آمد كه يا بايد صبر پيش گرفت و دنباله كار خويش يا درباره اش نوشت و نوشت. فكرم اين بود اگر داستان هاي اين مجموعه آنچنان كه برخي آب چكان به تفرج صنعش شتافتند مقبول باشد يا پاي شاهكاري در كار است يا كاسه اي زير نيم كاسه. نه قصد نيش و كنايه نيست. خيانت را برخي از اين دوستان كرده اند و ما سر دشمني با آن ها نداريم. آن قدر دوستي كردند كه خيانت از پهلويش گريبان دريد. شايد پس پرده چشم بصيرت داشتند والا چگونه مي توان تصاوير امپرسيونيستي ديد و "مونه" بيرون كشيد از داستان هاي "قشقابل" و "گورچال" و "شول و شيون"! ثبات قدم داشتند در دوستي اما جاي ابراز احساسات را اشتباه گرفتند و به نام نقد هر چه آمد تراوش كردند.

  • ماجراي آب رفتن 110 سكه و حواشي ديگر جايزه جلال آل احمد / حسن محمودی

    وقتی خبردارشدم که یوسف علیخانی شایسته ی تقدیر جایزه ی جلال آل احمد شده، برایش یک پیامک يك کلمه ی «تبریک» فرستادم. آن طور که یوسف می گفت اولین پیامک در واکنش به این خبر نیز بوده است. می دانستم که یوسف و من آن قدر به پیچ و خم های زندگی و دغدغه های همدیگر آشنایی داریم که نیازی به هیچ توضیح اضافی نیست. پیامک یوسف در جواب پیامک تبریکم، ساعت دوازده و نیم شب ارسال شد. چیزی در این مایه ها که ممنون و امیدوارم که شایسته اش باشم. و من باز در جوابش، پیامک دیگری ارسال کردم با این مضمون که از این خبر به مانند خبری درباره ی احمد بیگدلی، وقتی جایزه کتاب سال را دریافت کرد، خوشحال شدم. بعد هم یوسف تماس گرفت که مکالمه ی کوتاهمان، چیزی بیشتر به این ماجرا اضافه نکرد. حالا می خواهم چیزهایی دیگر که عمومی تر هستند، همین جا بنویسم.

  • ماهی آزاد ادبیات / قاسم كشكولي

    وقتی آدمی، بخصوص که این آدم نویسنده باشد، روی موضوعی سماجت می کند، پیش از هر چیزی باید او را جدی گرفت و به این همه اصرار احترام گذاشت. احترام من به یوسف علیخانی ِ پشت کوهی از همین دسته است. وقتی اژدهاکشان اش را دیدم این همه اصرار به میلک، یوسف علیخانی را مبدل به «ماهی آزاد» ادبیات ایران کرده است.

  • مراقب اژدها باشید! / مریم حسینیان

    یادداشتی کوتاه بر مجموعه داستان " اژدهاكُشان"


    میلک، میلک است
    برای وارد شدن به مجموعه داستان " اژدهاكُشان" دومین مجموعه یوسف علیخانی، اول باید میلک را شناخت که اگر غیر از این باشد مخاطب در هزارتوی پشت بام ها و راهها و سنگ ها و آدم ها گم می شود.
    آدرس میلک، انگار جایی نزدیک الموت است. روستایی که در عین آباد بودن، ساکت و سوت وکور است. گله و رمه و درخت سپیدار و درختان میوه هم دارد اما آنقدر محو شده میان کوهها و دره ها و سنگها که با این همه نعمت فراموش شده است.

  • مرز ناپیدای خیال و واقعیت / بهناز راشدی اشرفی

    چشم فقط پیش پا را می دید و فکر می‌کردم همه‌ی دنیا همان شکلی شده که آنجا. راه رفتن مه را روی صورتم می‌دیدم و بعد گردیدنش دور پاافزارها و پاها و پاپیچ‌ها و بعد سر و سینه‌ام. وهم آمده بود تا کنار شانه‌ام. خیال، ورم داشته بود که الانه، جانوری، درنده‌ای، وحشیاتی یا حتی آدمیزاده‌ی ناخلفی از پشت سر، چنگ بزند، چنگال بگیرد و یا چاقو فرو کند. (ص 11 کتاب)

    «عروس بید» سومین مجموعه داستان یوسف علیخانی، در زمستان سال 1388 به وسیله نشر «آموت» به چاپ رسید. این مجموعه نیز مانند دو کتاب دیگر نویسنده «قدم بخیر مادربزرگ من بود» و «اژدهاکشان» جزو داستان‌های ناحیه ای محسوب می‌شود. داستان یا رمان ناحیه‌ای «رمانی است که به کیفیت و مخنصات جغرافیایی بومی و ناحیه‌ای وفادار بماند و بر محیط و قلمرو خاصی تمرکز یابد. در رمان ناحیه‌ای، این قلمرو و مردمانی که در آن زندگی می‌کنند، به عنوان پایه و شالوده‌ی داستان به کار گرفته شده است. صحنه‌ی وقوع داستان محتملاً در شهرکی روستایی یا ایالتی قرار دارد و نویسنده می‌کوشد به درستی و صحت، آداب و سنن و باورها و اعتقادات و فرهنگ توده و تاریخ این شهرک یا ایالت را نشان بدهد.»

  • مروری بر داستان‌های مجموعه‌داستان اژدهاکشان نوشته‌ی یوسف علیخانی، از زاویه باور

    قشقابُل، نسترنه، دیو لنگه و کوکبه
    در داستان اول (قشقابل) پیرمردی به‌خاطر تخطی از قوانین مرتبط با یک باور (نذر) دچار پایانی تراژیک می‌شود و در داستان دوم (نسترنه) دختر دم‌بختی به خاطر پایداری و تلاش در راه یک باور، از زیر رنگین‌کمان می‌گذرد و پایانی خوش را رقم می‌زند. خواننده‌ٔ امروزی ممکن است با خواندن داستان سوم (دیو لِنگه و کوکَبه) خیلی ساده نتیجه بگیرد که معلم روستا، کوکبه را دزدیده است و جماعت ساده‌دل روستایی گمان می‌کنند که دیوِ لِنگه او را در هنگام رعدوبرق با خود برده است. اما خب حقیقت این است که کوکبه را دیو دزدیده و حالا به مرغ کوکو تبدیل شده است. سخت است می‌دانم اما باید کمی باور هم داشت!

  • معنا سازي هاي جادويي / ياشار احدصارمي

    1 - مرگي ناره
    در اين جلسه ي ادبي دفترهاي شنبه (واقع در لوس آنجلس ) بود كه خسرو دوامي كتاب قدم بخير مادر بزرگ من بود ( اثر يوسف عليخاني ) را به دستم داد و اظهار نظري در باره اش کرد و مرا رجوع داد به داستاني از عليخاني، قصه ي داستان را دوست داشته بود و مشكلش در زبان و منطق گفتگويي و قس عليهذا ..

    بعد ها استاد جوان ما ( حسن محمودي ) کاوش ها و بررسي هاي خودش هم نوشت و خواندم و رفتم سر ميدان و مطالعه و غور و خوانش معمول کتاب، داستان را خواستم با و توسط چشم هايم بخوانم . در همين داستان اول كه اسمش مرگي ناره ( نعره ي مرگ )، مي باشد در همان چند سطر اول ماندم و درماندم و افتادم و خوابيدم . گفتم شايد از خسته گي باشد فردايش كتاب را برداشتم و بردم سر كار، طرف هاي 3 يا 4 بعد از ظهر باز كردم و دوباره چشم هايم نتوانست از پس اين حريف قلدر بر آيد . هي رفتم و برگشتم . هي خواستم و نتوانستم . از سر اجبار و نااميدي دستم رفت طرف تاريخ بيهقي( كه هيچ ربطي به اين كتاب ندارد ) آن را هم با چشم هاي سر نتوانستم بخوانم . كتاب قدم بخير را هين طور برداشتم و پرت كردم آن گوشه و از خيرش گذشتم .

  • مگر شعر چیست؟ / امین فقیری

    فاکنر برای شکل گیری داستانهایش و فضایی که شخصیتهای داستانیش در آنجا بهتر بتوانند نفس بکشند، شهر و منطقه ای کوچک را به نام «سارتوریس» به وجود آورد. در آنجا چند شخصیت حضور دائمی داشتند. در بعضی از داستانها ماجرا حول محور وجودی آنها شکل گرفت در بعضی از داستانهای دیگر خواه و ناخواه اسمی از آنها به چشم می آمد. حال چه به عنوان دانای کل و چه به عنوان شاهد ماجرا هرچند که نقش کلیدی نداشته باشند.
    در ایران تا آنجا که حافظه ام یاری می کند زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی در مجموعه داستان «عزاداران بَیَل» از این شگرد استفاده کرده بود، که بسیار هم موفق بود.

  • ملخ های میلک و خیابان های نیویورک / محمد صرفی

    pdf

    اگر كسي از شما بپرسد شباهت ساكنان نيويورك و ميلك چيست، به احتمال زياد گمان مي كنيد با يك سؤال انحرافي طرف شده ايد و به احتمال زيادتر مي پرسيد، اصلا ميلك كجاست؟
    ميلك يكي از هزاران هزار روستاي ايران است و تنها شانسش اين بوده كه يكي از اهالي اش- البته با پسوند «سابق»- مجموعه داستان درباره آن نگاشته است.
    هفت سال پيش، يوسف عليخاني اولين مجموعه داستان كوتاه خود را با عنوان «قدم بخير مادربزرگ من بود» منتشر كرد. سه سال بعد با «اژدهاكشان» سراغ روستاي آباء و اجدادي اش رفت و چند ماه پيش هم با انتشار «عروس بيد»، سه گانه ميلك كامل شد. روستاي «ميلك»- در استان قزوين و در دامنه الموت- همانند نخ تسبيحي، 37داستان كوتاه اين سه گانه را كنار هم قطار مي كند.

  • ميلك عليه ميلك / ضياء‌ رشوند

    بهانه انتشار مجموعه داستان اژدهاکشان که این روزها ویترین کتابفروشی های سراسر کشور را مزین کرده است.
    میلک کجاست؟ میلک روستایی است در ضلع شمال غربی دره رود بار الموت که بیشتر به رودبار شهرستان مشهور میباشد همسایه قلعه تاریخی لمسر (پایگاه مبارزاتی بزرگ امید جانشین حسن صباح) قلعه ای که مقاومتش به عنوان آخرین قلعه اسماعیلیان زبانزد تاریخ دانان است میلک بربلندی تپه ای سنگی که نینه رود به شتاب از زیر پای آن می گذرد و به شاه رود(گته رود به قول الموتیها)می پیوندد میلک از آب نینه رود بهره چندانی ندارد و از کم آبی و نداشتن زمینهای مرغوب رنج می برد همانطور که یوسف علیخانی در لابه لای داستانهایش اشاره می کند باغستانهای میلک مملو از درختان فندق ذغال اخته و گردکان درخت (گردو )است وضعیت اقلیمی میلک زادگاه نویسنده باعث شده تمام درآمد مردم وابسته به ثمره درختان فندق و گردو و ذغال اخته بشود و طبیعتا محصولات این باغستان جوابگوی نیازمندیهای مردمان میلک نبوده و باعث سیل مهاجرت مردمان این دیار به قزوین و سایر استانهای شمالی کشور گردیده است درفضای روستای این چنینی به دلیل رویه معیشت وابسته به محصول درختان وهم و خیال در داستانهای یوسف علیخانی موج می زند و اثبات کننده این نظریه است که اذهان بیکار خیال بردار است تصویری که از میلک به ذهن خواننده می رود این است که همه نقاط روستایی الموت هم مملواز وهم و خیال و خرافه پرستی است چیزی که شاخصه دو داستان (قدم بخیر مادر بزرگ من بود )واژدهاکشان علیخانی است.

  • نامه محمد شریفی، نویسنده‌ی باغ اناری

    يوسف عزيز سلام
    گمان نمي كردم تا اين حدّ با داستان هاي شما مانوس شوم كه با آن كه هر يك از آن ها را دو يا سه بار خوانده ام باز هم بخواهم به سراغشان بروم و از بين ساده اما تاويل پذير واقعيت جن زده نوع بشر در آن ها باز در شگفت شوم. اين شگفتي بارهايي ديگر هم به سراغم آمده است، و اتفاقا در جهان هاي داستاني و شاعرانه اي ظاهرا متقابل و ظاهرا نامربوط؛ از جمله هنگامي كه " پدروپارامو" را مي خواندم يا زماني كه شعر " مرثيه " از توماس گري را ( كه يكي از زيباترين شعرهاي اوست) يا زماني ديگر آنگاه كه داستان هاي كوتاه " پلاژ" و " گربه زير باران" از همينگوي – و بسياري از موارد ديگر را. چنان كه مي دانيد برحسب ظاهر نمي توان ربطي ميان " پلاژ " و " گربه زير باران " – كه به شرح جزء جزء دو واقعيت آشكار و بي پس پشت مي پردازند – از يك سو، و " پدرو پارامو" و " مرثيه" – كه جهان هاي خفته در خفته پس پشت واقعيت را آشكار مي كنند – و نيز داستان هاي زيباي شما – كه از جن زدگي واقعيت پرده بر مي دارند – از سوي ديگر، يافت. اما در بطن همه اين ها حقيقتي غامض و در عين حال ساده وجود دارد كه آن ها را به هم مرتبط مي كند. بخشي از آن حقيقت – دست كم – مي تواند جادوي روايت باشد؛ و بخشي ديگر – برعكس – جادويي ست كه در خودِ موضوع روايت وجود دارد. شايد نويسنده و شاعري مي تواند به چنين تاثيرگذاري شگرفي برسد كه علاوه بر دريافت اين هر دو جادو، آن ها را توامان در درون خود نيز داشته باشد؛ كه نتيجه آن واقعيت متباين داستاني و جهان متعالي شعر است.