مرز واقعيت و خيال كجاست؟ آن چه كه ميپنداريم حقيقت است، شايد پنداري بيش نباشد و شايد هم دنياي وهمآلود ميلكيها است با جن و كفتالپري و سمكهايش، كه اصالت دارند و ما چيزي بيش از خواب پريشان اين مزرتها نباشيم.هرچه هست در " قدم بخير مادر بزرگ من بود" دنياي موجود، دنياي اين موجودات است.
اگر ماركز از دهكدهي افسانه اي ِ ماكوندو، جهاني واقعي و يا باور پذير ساخت، اين بار عليخاني" ميلك " حقيقي را به جهان افسانهها و اسطورهها پرتاب كرده. قصهي آدمهاي عليخاني داستان آدمهاي تنها است يا روايتگر تنهايي آدمها. چه آنكه مثل" رعنا" پس از مرگ دو شوهر، بي فرزند در خيالات خود بر پوست تخت مينشيند و در تلار به زناني كه بر شاخههاي درختان كودكانشان را شير ميدهند، مينگرد و چه مثل گلپري در داستان " يه لنگ" كه با غول درخت نما مواجه ميشود يا " شكره" در "كفتال پري" كه تنهايي جنازهاش را با كفتارها تقسيم ميكند.