خاما

برای خرید این کتاب، کلیک کنید

 

همه‌ی عشق‌ها و نفرت‌ها برای این بوده که کسی «خاما»یش را پیدا نکرده. یا خاما را دیده و نشناخته و یا شناخته و نتوانسته به وصالش برسد.

«خاما» نباید نوشته می‌شد. یک بار یکی خیلی سال قبل، او را زندگی کرد و در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن درنیامد. لال شد.

و گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به یکی که کارش گفتن است. این کلمه‌ها امید دارند خاما زنده شود و آن راوی هم.

به رقص و به رنگ‌رنگ زرد و قرمز این حلقه‌ی آتش، باید که جاری شد.

رمان «خاما» زندگی انسانی را از یازده سالگی تا مرگ او در پیری تعریف می‌کند. پسری کرد از منطقه‌ی آرارات که در جريان جنبش استقلال‌‌طلبی خوی‌بون، همه‌ی مردم سرزمینش به ارسباران و بعد قزوین تبعید می‌شوند. این پسر در نوزده سالگی بخاطر اختلاف خانواده را رها می‌کند و به الموت می‌رود و تا پایان زندگی به زادگاه و خانواده برنمی‌گردد.

اما چیزی که اصل این داستان است ماجرای دلبستگی پسر به دختری است که در جنگ‌ها حضور داشته و همزمان با تبعید كردها به اسارت درمي‌آيد؛ اسم این دختر «خاما»ست.