جای بیوه کشی یوسف علیخانی روی داشبورد ماشین است نه قفسه کتاب / قاسم شکری

خواندن یا نخواندن بعضی کتابها تاثیری به حال خواننده ای که من باشم - دیگران را نمی دانم- ندارد. بخوانی شان چیزی به داشته هایت اضافه نشده ، نخوانی شان چیزی از تو کم نشده. شاید تنها ضرری که متوجه تو شده وقتی است که به بطالت گذرانده ای. این جور کتابها را باید گذاشت قفسه بالای کتابخانه. جوری که ماه به ماه چشمت به آن نیفتد. حتا اگر بشود آن را وارونه گذاشت بهتر است. این گونه دیگر حتا چشمت به اسم کتاب هم نمی افتد. کتاب دیگر برای تو شده یک بسته کاغذ که لای تعدادی کتاب گیر افتاده اند. دسته ای دیگر از کتابها را اگر بخوانی شان ضرر می کنی. چرا؟

چون علاوه بر وقتی که از تو گرفته شده ، ذهنت را نیز حتا شده برای زمانی اندک درگیر مسایلی کرده که ارزش فکر کردن ندارند. و نمونه اش فراوانند این روزها. سر و ته این جور کتابها را می شود در یک پارگراف خلاصه کرد. مطالعه همان پارگراف بسنده می کند برای خواننده ای که من باشم. این جور کتابها را باید درون کارتن بسته بندی کرد و بعد هم مهر و موم و آخر سر هم پناپسغولی، کنج انباری، جایی مخفی کرد تا سال به سال چشمت به جمال نکره آن نیفتد. حتا اگر بشود شبانه آن را کنار در کوچه گذاشت بهتر است. یا مثلا آن را در گاری های بازیافت کاغذ انداخت. بیوه کشی اما کتابی است که اگر نخوانی اش ضرر کرده ای. جدا از لذت نابی که به هنگام مطالعه آن توی تک تک سلول های تنت ریشه می دواند. یوسف جان دست مریزاد. ممنون از این که چنین لذت نابی را نصیب من کردی. جای بیوه کشی توی قفسه کتاب نیست. این جور کتابی باید همیشه و همه حال کنار دستت باشد. کنار سفره، کنار رختخواب، روی داشبورد ماشین. و هر وقت از خواندن کتابهای آن چنانی به تنگ آمدی آن را برداری تورقی کنی و یکی دو صفحه اش را بخوانی. شاید اگر موطنم داریون نبود آرزو می کردم کاش در میلک به دنیا آمده بودم.