و اینک منم، زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد / شهرزاد اشکیفان

نگاهی بر رمان بیوه کشی، اثر یوسف علیخانی، نشر آموت


به جلد که نگاهی بیاندازی خوابیده خانم هایی را می بینی خوابیده در سراسر خاک سرزمینی به نام ایران، از مکانهای مختلف ولی دردشان از یک جنس.
زنی که نماد تمام بیوه هاست، زنی که با تنی تکه تکه ، و هر تکه از یک جای. زنی که تنهاست، ولی تن هاست.

و اما درون کتاب! این کتاب چیست؟حرف حسابش چیست؟ و آیا نامش بدین معنی است که بیوه را می کشند؟ خیر! بیوه ی داستان قرار است زجر کش شود، روحش هزاران بار زخم بخورد و بخورد ،جسمش بایستد ولی روحش بخوابد.

قصه از این قرار است:

دختری میلکی، به نام خوابیده خانم ولی با صلابتی ایستاده،که تنها میوه ی زندگی پیل آقا و ننه گل است، از مزاحمت های پسر خاله ی خود به نام اژدر، رنج می برد.
ولی سرانجام با بزرگ، که پسر گالش مالان میلکی ها است، ازدواج می کند.

بزرگی که بزرگ ترین فرزند خانواده است و شش برادر دارد.
خوابیده خانم و بزرگ بعد از ازدواج در بالاخانه ی پیل آقا زندگی را آغاز می کنند.
هنوز طعم شیرین روزگار را نچشیده اند که بزرگ به طرز مبهمی در اژدر چشمه می میرد. حال می ماند خوابیده و دخترش عجب ناز و یک دنیا تنهایی و غم. خوابیده ای که هنوز از عزای بزرگ بیرون نیامده، باید طبق رسمی قدیمی به عقد برادر شوهرش درآید. و پدر شوهری دارد که از او میخواهد پسرانش را چتر باشد! وصیتی که تقدیر خوابیده را تلخ تر از زهر اژدرمار اژدرچشمه می کند. خوابیده روح و احساسش را می خواباند تا جسمش ایستاده بماند، وگرنه کدام زن یارای این همه مصیبت را دارد! که پس از مرگ شوهر به عقد برادران شوهرش درآید و مرگ هر کدامشان را نظاره گر باشد و زخم های بعد از آن،او که خود قربانی تقدیر شوم می شود تاب نمی آرد تا دخترش نیز در این راه قربانی گردد و به جنگ با اژدرمار می رود...
بیوه کشی را باید خواند، باید حال خوابیده را فهمید، باید خوابیده ی بعد از بزرگ را زندگی کرد و حس کرد،هر صفحه ای که ورق می زنی با روی بدتر تقدیر بیوه زن داستان و هفت برادر روبه رو می شوی.
در درون این بیوه ی غمزده دردها بسیار، نگفته ها و نهفته های در سینه بی شمار، زخم زبان های مردم کوته نظر هم بی انتها.
زن زخم می خورد، از درون و بیرون، از خودی و غریبه، و از این رو من یاد این شعر فروغ می افتم:
و اینک منم، زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد

آری خوابیده ها تنها اند، حال آنها را نه تنها که باید خواند بلکه باید زندگی کرد تا فهمید، نمی توانی درد خوابیده را درک کنی،مگر جای او باشی!
غمش روز افزون و دلش خون است.
نویسنده دردهای یک بیوه را به قلم آورده و نشان داده که با دردها به خوبی آشناست. کلام خاصش، لهجه و گویش هلی محلی، استعاره ها،کنایات و تشبیهات بی بدیل در جای جای خطوط رخنه کرده، هر کلمه را جانی بخشیده و روحی در آنها دمیده،برای نمونه:
گلوی سبو-روی پوست تن کوه و...
این قلم روان،شیوا،اصیل و سنگین، قابل فهم و دوست داشتنی و بی همتا است.
داستانی در کشاکش انسان ها، محیط و فرهنگ. این داستان یک داستان عشقی نیست،اما از عشقی است که بعد از بزرگ داغش بر دل خوابیده خانم می ماند و می ماند.