مکتب مارکز و رئالیسم جادویی بیوه کشی / پروانه سراوانی

نگاهی به بیوه کشی


بیوه کشی قصه ای اجتماعی –روستایی است با محوریت زنان در این جامعه ی روستایی.
خوابیده خانم مهم ترین شخصیت داستان است که سایر شخصیتها وارد زندگی اش می شوند و می روند تا خوابیده از دوران جینی به کودکی و نوجوانی و جوانی و میان سالی برسد و همچنانی که محکوم به سرسپردن به سنت هاست، تابو شکنی هم بکند و سرانجام کوچ اختیار کند . او علیرغم سن کمش تصمیم هایی اتخاذ می کند که یک روستا تن به اجرایش می دهد، (تا غروب نیفتاده توی میلک، سرخ دستمال ره خاک بکنیم جای بزرگ-105)
انتخاب نامش ، گویا ماهیت سرشتش را تعیین کرده است. او پیش از تولد مادرش را وادار به استراحت مطلق می نماید. (این سفر که فکر کردی نطفه افتاده، بخواب، این بچه باید خوابیده دنیا بیاید- 49).
او با دیدن خوابهای پیش آگاهنده، حوادث و ماجراهای داستان را پیش می برد. سطور آغازین بیوه کشی با خواب خوابیده خانم شروع میشود.(هفت شبانه روز بود که خواب می دید، هفت کوزه به هفت چشمه می برد .. - 9) (چشم که باز کرد دید دستی آشنا دارد خوابیده خانم و بزرگ را از بوته در می آورد-97)

خواب کبک ها و گرگان، نیز چون دیگر خوابها، پیشگوی وقوع حوادث و مصیبتهای بعدی است.
در بیشتر خوابها، اژدر مثل سایه ای شوم حضور دارد. نام اژدر همنام هیولایی است که هفت برادران را به کام مرگ کشانده. او مثل بچه ی آدم رفتار نمی کند، لات و بی سر و پاست و تنها فرقش با آدمها، موهای فرق سرش است که کتیرا زده، شانه شده . او پای ثابت کابوس های خوابیده خانم است و قبل از مرگ هر کدام از برادران، در نزدیکی اژدر چشمه دیده می شود. با تمام سیاهی و خباثتی که به پای اژدر نوشته شده، او بیشتر آدمی لاف زن و پرمدعاست که وقتی پایش می افتد، جسارت تعرض به خوابیده خانم را نیز ندارد و پا به فرار می گذارد.
با اینکه اژدر نزد میلکیان وجهه خوبی ندارد، خاله اش ننه گل ، متمایل است به او برای دامادی و همسری دخترش خوابیده خانم. ننه گل زن ناسلوک پیل آقا، مدام در حال غرولند و مرمر کردن و طعنه زدن به شوهر و دخترش است. هرگز دخترش را برای ازدواج با بزرگ گالش که میلکی نیست نمی بخشد و هماره به او رو ترش می کند. در عوض اژدر که میلکی است برای او عزیز است که خویش اوست.
رسالت هفت برادران ( بزرگ، داداش، عزیز، عطری، درویش ، امان و کوچک) این است که چند صباحی شوهر خوابیده خانم باشند و توسط اژدر مار بلعیده شوند، بی رد و نشان بمانند تا خوابیده خانم حکم به تدفین اشیای باقی مانده از آنها کند تا دهان میلکیان بسته شود .
خانواده ی گالش برای چوپانی مالان میلکیان پا به جغرافیای روستای آنان می گذارند و پاگیرِ در طلسم شوم مرگ می شوند .میلکیان بیگانه ها را دوست نمی دارند و علیرغم سالها همسایگی و همزیستی، خانواده ی گالش تا مرگ آخرین نفرشان ، هرگز از جانب آنان پدیرفته نمی شوند . حتی مرده هاشان برای تصاحب قطعه ای از خاک میلک، مورد غضب روستاییانند . ( مرده هاشان هم میلک ره مال خودشان بکردند -276)
اهالی میلک مثل تمام آدمهای زمین، گاه صمیمی اند و در عزا و عروسی به هم قاشق و نان قرض می دهند و یار و همراه همند و گاه، همه چی بگو شده و چنان زبان به نیش و کنایه به هم ولایتی شان باز می کنند که به بخت کج نهاد خوابیده خانم و دست به دست گشتنش میان هفت برادران به همسری، حسادت می کنند و خشم می گیرند( دو روز دیگه که پسران حضرتقلی تمام بشوند، شوهران ما ره بگیره -276)
توجه یوسف علیخانی به مکتب مارکز و رئالیسم جادویی او ،در بیوه کشی آشکار است . این دلداگی چنان در داستان او پا دوانده که لحن مطنطن و ادیبانه ی مارکز را با شیوه ای خاص برای معرفی جغرافیای روستا و سنتهای کهنِ درآمیخته با خرافاتش ، به کار برده. حوادث ماورایی و نحوه ی چینش آدمهای داستان ، یادآور صد سال تنهایی است. میلک با فضای بسته و محدودش، در واقع ماکوندوی علیخانی است . هفت پسران حضرتقلی، از اولی تا هفتمی ، همان گونه نیست و نابود و بی نشان می شوند که مردان خانواده ی پرتعداد و عظیم بوئندیا ، که آخرین شان را مورچه برد و کسی از نسل شان باقی نماند.( با این تفاوت که این قصه بازمانده ای جسته از قربانگاه ، به نام عجب ناز دارد) اینان نیز مثل صعود رمدیوس به آسمان، در دل اژدر چشمه ناپیدا می شوند. پیل آقا همان گونه گاه لال می شد و گاه زبان به نقل باز می کرد که ملکیادس بنا به میل خود، سالها ناپدید بود و ناگاه در درگاه پنجره ظهور می کرد و اسرار هویدا می نمود. ملکیادس چیزهایی روی پوست می نویسد که صد سال بعد رمز آن کشف می شود . این نوشته ها مکاتیب او هستند. پیل آقا نیز به کتابهایی استناد می کند که بعضا سالها ، بل قرنها بعد، رمز گشایی می شود (قرآن) و بعضا، مورد استفاده و راهگشای زمان خود است ( تعبیر خواب یوسف- روضة الشهدا – عزیز و نگار) . از تعبیر خواب برای پیشگویی خوابها استفاده می شود، روضةالشهدا برای دلتنگی های مذهبی پیل آقا نافع است و عزیز و نگار را برای دخترش می خواند تا درس عاشقی را از همان بچگی به رگ و خون او پیوند دهد.
زنان میلکی همان گونه مدیران زندگی اند که زنان بوئندیا هدایتگر اصلی مردان شان بودند. و اصولا میلکِ بیوه کشی، آنقدر که زن دارد که امر کند و دستور بدهد و غر بزند و قهر کند ، مرد ندارد برای عرض اندام . مردانش یا نگهبانان گوسفندانند یا گوش به فرمان زنان پرقدرت . در صد سال تنهایی، اورسلا نماد زن خانه است که سعی در حفظ خانواده ی گسترده اش دارد و در هر شرایطی وظایفش را انجام می دهد، در بیوه کشی، ننه گل، خوابیده خانم، قشنگ خانم، صد گل و تمام زنان میلک، خانواده ها را اداره می کنند و برای گذران زندگی تصمیم می گیرند و تخطی از دستورات و اوامرشان، باعث کندی و تخریب روال عادی زندگی می شود. خوابیده خانم بعد از ناپدید شدن بزرگ ، آنطور که انتطار می رود سوگواری نمی کند. صورت نمی خراشد، عصیان نمی کند. کفر نمی گوید. همچنان نان می پزد، غذا می پزد ، گردو جمع می کند و پشم چینی می کند. گویی راضی به قضاست.
تنش های میلکیان و خانواده ی گالش نیز خط روایی جنگهای داخلی ماکوندو را دنبال می کند. شخصیت هرکدام از برادران به داشتن ویژگی مخصوص به خود، شکل گرفته . یکی خوب نی نوازی می کند، یکی بند باز است، یکی در تمام فصول سال چکمه به پا دارد ،یکی چوب بازی را ماهرانه بلد است و دیگری قلاب سنگی دارد که هفت سنگ را با هم می اندازد. این مهارت و اصرار در کاری خاص، یادآور کارهای ویژه ی شخصیتهای داستان مارکز است؛ در صد سال تنهایی یکی سالها آبنبات درست می کند و می فروشد، یکی سالها ماهی طلایی درست می کند و خراب می کند و از نو می سازد، یکی سالها دکمه و کفن می دوزد و یکی سالها روی پوست آهو می نویسد. اصرار و ابرام در انجام کاری مشخص و معین شاید به معنای تفاوت سرشتی در نوع آدمی است که در مجموع، اجتماع بشری را تشکیل می دهند.
سرگذشت خوابیده خانم و جغرافیای میلک از یک روایت چند خطی فراتر نمی رفت و آنقدرها خواندنی نمی شد اگر به جادوی کلمات نویسنده ممزوج نمی شد. که واژه ی (کلمه) ، خود، نشانه ای آشکار از علاقه، نزد نویسنده دارد. ( فقط مزه ی کلمه ها می آمد توی سرش و نمی توانست جلویشان را بگیرد-140) ، ( همیشه از آوردن آن کلمه دوری می کرد. فکر می کرد کلمه که بیاید، جان پیدا بکند سر چیزی می نشیند/ کلمه ها را زخمی رها می کرد – 223) (خوابیده خانم می شنید و سرش درد می گرفت و کلمه می نشست توی خاک خیس کله اش و بعد کلمه ها رشد می کردند و دردش می آمد، اما هیچ وقت کلمه ها را به زبان نیاورد. سرش شده بود گورستان کلمه های ناخوب-242) ، (کلمه ها خفه ات بکند! هنوز که هفت تا نشده-278)
قوت زبان و به کارگیری به جای تشبیهات و استعارات ادبی، لذت بیوه کشی خوانی را دوچندان می کند. گاه فارغ از تلخی سرنوشت و بخت سیاه بیوه ی قصه، دل می سپاری به عشوه گری کلمات و جملات استعاری، گویی بجای رمان، شعری بلند را می خوانی : (سبو، تشنه تشنه، هول هولکی به قورت قورت افتاد،بعد انگار بالا بیاورد، آب از گلویش ریخت بیرون-40)، (نصف خمیازه ی امان افتاد توی روشنایی پرت پرت فانوس-60)، قورباغه فنر شد سمت کنج دیوار-61)، (داشت نخ می انداخت لای دندان میل بافتنی-87)، (اره شروع کرد به حرف زدن با تخته- 129)، (پاهایش خمیر شد و نشست -139)، (رودخانه حسابی او را لیسیده بود-246)
به تبعیت از گویش محلی در دیالوگهای بومی، کلمات غالبا با (ان) فارسی جمع بسته شده و قدمت و تازگی را توامان دارند.( سنگان- مالان- باغستانان- شاخان-حرفان- سالان...)
ذوق نویسنده در ساخت فعل (قهقهیدن)، قابل توجه است. فعلی با ظاهری خشن و آلوده به خبث که جای جا ، فقط برای اژدر به کار رفته، (اژدر بلندابلند قهقهید-81)
خوابیده خانم از بین هفت برادر که همسرش شدند و مردند، فقط یک جنازه برای دفن کردن و سوگواری واقعی دارد، (جنازه ی امان)، و از مابقی برادران فقط یک نشانه و یادگار( روسری خونی، علف خونی، ریسمان پاره، چکمه، چوب دستی دو تکه شده) در دل خاک دفن کرده. که همین مسئله ی جنازه نداشتن ، پذیرش مرگ واقعی شش برادر دیگر را زیر سوال می برد و نوعی عروج و گم گشتگی ماورایی و طلسم گونه که احتمال بازگشت شان را ممکن می کند، به ذهن می آورد.
در نهایت پس از کش و قوس های این بیوه با فشارهای جامعه ی روستایی- خرافی میلک ، تن به کوچ با یکدانه دخترش می سپارد و به آنجا می رود که خاطره ای همراهش نباشد.