جلسه نقد " قدم بخير..." در نمايشگاه کتاب

جلسه نقد و بررسي مجموعه داستان " قدم بخير مادربزرگ من بود" روز سه شنبه 22 ارديبهشت 83، ساعت 4-6 در غرفه نشر افق در نمايشگاه بين المللي کتاب تهران برگزار شد.
در اين نشست حسن محمودي، بلقيس سليماني، عليرضا پيروزان، رضا زنگي آبادي، ايرنّا مُحي الدّين بُناب و اميد بي نياز به نقد اين مجموعه داستان پرداختند.
مشروح صحبت هاي منتقدان اين جلسه:

حسن محمودي: فكر كنم اينطوري شروع كنيم كه در وهله اول نه به جاي آقاي يوسف عليخاني بلكه به جاي بچه هاي نسل جديد كه يوسف عليخاني يكي از آنهاست از ناشرهايي مثل نشر افق تشكر بكنيم كه به هر حال دارند بها مي دهند به نسل جديد و مجموعه هايشان را به طور جدي چاپ مي كنند. اين مساله مهمي است حالا از دست اندركاران نشر افق از آقاي غلامي تا دوستان ديگري كه در اين نشر زحمت مي كشند و قبل از كار آقاي عليخاني، كار آقاي ارژنگ و خانم محبعلي را چاپ كردند. به هر حال اين مجال پيش آمده براي اين نسل و اميدوارم اين روند ادامه پيدا بكند و بايد از مسوولان اين نشر بخواهيم كه مثل ناشران حرفه اي ديگر در دام آدم هاي پيشكسوت نيفتند.

من نقدم را بر كتاب آقاي عليخاني نوشته ام و دوستان احتمالا اين نقد را كه در روزنامه شرق چاپ شده است خوانده اند. حالا خلاصه اي از آن نقد و زاويه اي كه نسبت به كتبا قدم بخير مادربزرگ من بود گرفته ام بيشتر به دليل اهميتي بوده است كه من در كار يوسف عليخاني ديده ام.
ادبيات اقليمي ما با اين كتاب نشان داد كه مي تواند از جنبه هاي دگير هم قابل بررسي قرار بگيرد. اقليمي نويسان در بعضي از داستان هاي اقليمي ما تنها به يك شاخه از آداب و رسوم و ضرب المثل ها و مسايل موجود در يك اقلمي اكتفا مي كردند برخي هم به صورت افراطي تر با گويش پيش مي آمدند كه شاخه دوم كمتر موفق شد. در شاخه اول مثل ادبيات اقليمي جنوب بيشتر موفق بود و موفقيت آن به همين دليلي است كه در اين كتاب هم براي من اهميت داشت. فضاهاي جنوب فضاهاي جديدي را وارد داستان نويسي ما كرد كهااين فضاها برايمان اهميت زيادي داشت. در كتاب عليخاني اتفاقي كه در مورد ادبيات مي افتد و من نمي خواهم آن را منحصر به ادبيات بومي بكنم اين بود كه آقاي عليخاني از يك مولفه هايي بومي استفاده مي كند كه صرفا در ضرب المثل ها و باورها و تكيه كلام ها نيست و نويسنده آمده در بافت كلمات و جملات، از لحني استفاده كرده كه لحن خاصي آن منطقه است و در عين حال از طرز حرف زدن آدم ها استفاده شده است. اتفاقي كه در ادبيات و زبان نسل جديد مي افتد اين است كه ما ناگزيريم به طرف نثر و زبان گفتاري پيش برويم. اين موضوع نيز باعث مي شود ما وارد يك مرحله اي بشويم كه قبلا در دوران مشروطه رخ داد. نثر ديواني در دوران مشروطه دچار يك نثر داستاني شد كه توسط جمالزاده و هدايت و چوبك وارد زبان شد. ما در اين زمان از نثر ديواني و درباري فاصله گرفتيم. در اين دهه نيز به اعتقاد من، ما به طرف نثري خواهيم رفت كه ناگزيريم از رفتن به آن سمت. اين نثر نثر گفتار است يعني همان طور كه صحبت مي كنيم از آن در ادبيات استفاده مي كنيم و يك ساختار جديدي را در داستان نويسي مان دنبال مي كنيم. نمي گويم كه قبل از اين كتاب هم بي سابقه است به هر حال نويسندگاني تلاش كردند اين كار را بكنند مثلا در آزاده خانم براهني شما يك جاهايي اين حالت را مي بينيد. حالا چيزي كه در كار عليخاني براي من اهميت داشت همين مساله است كه زبان به مولفه هاي زباني آدم هاي اين اقليم بسيار نزديك است. اين منطقه حالا محدود به منطقه ميلك نست. اين براي من خيلي جالب بود. برخي براي اين كه خلاقيت و نوآوري در زبان انجام دهند دست به كاري مي زنند مثلا كلمات و حروف و جملات را متلاشي مي كنند تا به يك ويژگي خاصي برسند ولي در اينجا بدون اين كه تصنعي صورت بگيرد نويسنده از يك مولفه هاي جغرافيايي خاصي استفاده كرده و همان طور به منتقل كرده است. ما هم وقتي اين داستان ها را مي خوانيم مي بينيم كه يك تازگي خاصي براي ما دارد ضمن اين كه داستان نويسي ما امروزه نياز به داستان نويساني دارد كه مخترع و كاشف زبان باشند. يوسف عليخاني در اين مجموعه اش مخترع زبان نيست تلاش نمي كند چيزي را اختراع بكند بلكه يك چيزهايي كه در ادبيات ما نبوده كشف كرده است. اين كشف هم حاصل ديد مردم شناسنانه اوست كه از نوع گفتار اين منطقه جغرافيايي استفاده كرده است. اين استفاده هم در يك ريتم خطي صورت نگرفته بلكه در يك ساختار مدرن انجام شده اشت. ويژگي كار در اين است

عليرضا پيروزان: من هم مي خواهم به چند نكته اشاره كنم. نكته اول مساله زبان بود كه ديگران پيش از اين هم اشاره كرده اند و اين كه آقاي عليخاني از كلمات عاميانه استفاده كرده است و اين موضوع باعث شده برخي با اثر ارتباط برقرار نكنند. من فكر مي كنم يوسف عليخاني با اين كار يك نوع جديدي از داستان روستايي نويسي را پيشنهاد مي كند يعني نوعي كه پيش از او شما مي توانيد سابقه اش را در آثار غلامحسين ساعدي هم ببينيد البته داستان ها عليخاني از نوع داستان هاي ساعدي نيست گرچه هر دو كار فضاي توهمي و جن زدگي در روستا را دنبال مي كنند ولي در كار عليخاني ما شاهد استفاده هاي جديدتري از زبان و باورهاي مردم يك منطقه مشخص از ايران هستيم و به همين دليل به باور من نويسنده توانسته قلمروهاي تازه تري را براي يك نوع از داستان نويسي ما پيشنهاد كند. فضاي اين داستان ها فضاي جن زدگي است كه شايد قبلا سابقه اش را كمتر داشتيم. البته جن زدگي به اين شكل كه وهم آلود است و توهم يكي از عنصرهاي تعيين كننده آن است. اين فضا در عين حال فضايي نيست كه شما قبلا در كارهاي استر ديده باشيد يا كافكا و حتي ساراماگو در كوري. درباره ساختار اين داستان ها هم بايد گفت كه گره افكني و گره گشايي و طرح و توطئه به آن معناي قديمي و كلاسيك به ما نشان نمي دهد و اين موضوع باز برمي گردد به محيط و فضاهايي كه اين داسان ها را شكل داده است. اين داستان ها اگر قرار بود در يك شكل رئال و واقعي نوشته شود خب به هر حال برايش مشكل ايجاد مي كرد ولي با توجه به اين كه اين داستان ها به اسناسن هاي خاصي مي پردازد كه غرق در خيالات اوهام و باورهاي عاميانه شان هستند اين مساله باعث جذابيت شان شده است.

حسن محمودي: دوست دارم به يك نكته اي در اينجا اشاره بكنم كه قبلا در نقدم به آن پرداخته ام و آن بحث پيشنهاد تازه در زبان است كه آن نقد باعث شد با برخي از نويسندگان و منتقدان بيشتر و بيشتر درباره كار آقاي عليخاني صحبت كنيم. مثلا يكي دو تا از نويسنده ها به من مي گفتند كه از اتفاق كاري كه عليخاني كرده پيشنهادي براي غلط نوشتن است. يعني نويسنده اي كه من برايش خيلي احترام قائلم به من مي گفت اين داستان ها پيشنهادي براي غلط نوشتن هستند. من مي گويم كه اتفاقا درست است و قبول داريم كه آقاي عليخاني يك جاهايي غلط مي نويسند ولي اين را در نظر بگيريم كه اين غلط نويسي اينجا حسن كار اوست، يعني غلط نوشتن نسبت به نثري كه پيش از اين رايج بوده است. من اين غلط نويسي را در كارهاي اوليه جمالزاه هم مي بينم كه نسبت به نثر قبل از خود غلط مي نوشته است. به گمان من نويسنده بايد جسارت آن را داشته باشد كه برخلاف نثر رايج بنويسد حتي به شكل غلط. اين پيشنهاد تازه عليخاني است كه برخي آن را غلط مي پندارند و برخي هم به عنوان يك راه جديد از آن، استفاده مي كنند.

بلقيس سليماني: كتاب در همين ايام نمايشگاه به دست من رسيد و داستان ها را خواندم. من به چند دليل از اين كتاب خوشم آمد. دلم مي خواست يك بار ديگر فرصت مي كردم و كتاب را مي خواندم و بعد مي آمدم درباره اش صحبت كنم ولي تا همين اندازه از چند جهت اين كار براي من جالب بود و يك مقدار از آن هم ناشي از عوامل خارج از متن بود. من براي آقاي عليخاني هم توضيح دادم كه همه ما كه نقد مي نويسيم اوايل خيلي دلمان مي خواست داستان نويس بشويم منتها براي ما بچه هاي روستا علاوه بر هراس هاي ديگر كه بچه هاي شهر داشتند عوامل بازدارنده ي ديگري وجود داشت كه خوشبختانه حالا مي بينم آقاي عليخاني جرات كرده و از روستا نوشته است. البته آقاي عليخاني روستايي نيستند ولي من به شدت روستايي هستم يعني 19 سال از بهترين سال هاي عمرم را در يك روستا، آن هم در يك منطقه كاملا بكر زندگي كردم. وقتي كه مي خواستم داستان بنويسم دغدغه اي داشتم كه باعث شد حتي داستان نويسي را ترك كنم و آن دغدغه زبان بود. ببينيد من يكبار درباره من ببر نيستم… گفته بودم كه آدم ها تجربه هايشان را در زبان مرتكب مي شوند و اگر بتوانند به همان زبان منتقلش بكنند اين بار را مي توانند به ديگري منتقل كنند. يك بار در كتاب ماه من لفظ كاكو را به كار برده بودم. شيرازي ها وقتي مي خواهند يك حالت احساسي به كارشان بدهندمي گويند كاكو. مثلا من يادم هست وقتي خاتمي مي خواست كابينه اش را معرفي كند نماينده شيراز پا شد و گفت آقاي خاتمي كاكوي من است. حالا كاري ندارم به اين موضوع. من خودم وقتي مي خواهم برادرم را روي تخت بيمارستان و در يك وضعيت اضطراري ببينم بهش مي گويم كه خدا منو قربونت كنه كاكو. اين جمله يك بار معنايي خاصي دارد كه اصلا به گويش تهران و فارسي سره به هيچ وجه اين بار منتقل نمي شود يا اصطلاحاتي كه پشت خود يك دنيايي را دارد و آن دنيا حالا متاسفانه شده فرهنگنامه اي.
وقتي كار آقاي عليخاني را خواندم با خودم گفتم كاشكي آقاي عليخاني پيرتر بود و همدوره ما بود و اين جسارت او به ما هم چنين جسارتي داده بود و فكر مي كردم كه اگر من حالا مي خواستم تجارب خودم را از روستا و زبان روستا و تفكر روستايي ام را با زبان تهراني بنويسم چطور بايد مي نوشتم، واقعا به نظر من يكي از مشكلات داستان نويسي ماست اين موضوع كه خيلي وقت ها نمي توانيم كاري انجام دهيم. وقتي كار عليخاني را خواندم فكر كردم كاري بود كه خود من ممكن بود در جواني كمتر و كوچكت تر و ضعيف تر از اين بنويسم و حالا خوشحالم كه آقاي عليخاني اين كار را انجام داده و اين سد را شكسته است. اين از جهت چيزي بيرون از متن بود.
وقتي من داستان ها را مي خواندم و دلم مي خواست حسي كه به من منتقل مي شود يك جوري براي خودم واضح كنم اولين چيز اين بود كه اين ذهنيت روستايي را متصل كنم به يك بينش فراروستايي. مثلا مفهموم تنهايي، غربت و تبعيد. حالا غربت در زبان، غربت در خانه و مخصوصا تنهايي. فكر مي كردم اگر نويسنده اي بتواند از اقليم خودش نقب بزند به جهان و به يك مفهوم جهاني بپردازد، موفق است. در دو سه كار اول آقاي عليخاني من اين مفهوم را ديدم. يعني مفهوم تنهايي را به خوبي پرداخته است. من فكر مي كردم اين اتصال برقرار شده و آن سنت و ذهنيت روستايي و روستايي نويسي يك جوري دارد متصل مي شود به ذهينت مدرن و مفاهيم جديد كه انسان امروز فكر مي كند مال خودش هست حال آن كه از آن همه است. مطمينا آقاي عليخاني هم اولين و آخرين نفر نيست و ما اين موضوع را در ادبيات مان داشته ايم. من وقت كليدر را خواندم هيچ مشكلي با آن نداشتم و به هيچ وجه به پاورقي مراجعه نمي كردم. البته علتش اين بود كه بيشترين بسامد واژگان درباره دامداري و كشاورزي و كوچ بود كه خود من در آن بودم و با آن زندگي كرده بودم. بنابراين براي من مشكلي نداشت. اين منطقه خراسان به هر حال فارسي دري دارد كه به زبان ما كرماني ها خيلي نزديك است. حتي آثار جنوبي نويس ها مثل احمد محمود را هم وقتي مي خواند مشكلي نداشتم ولي كار آقاي عليخاني براي من كه از يك اقليم ديگر هستم بسيار دور بود. لهجه تاتي كجا و لهجه خراساني و يا گويش بوشهري كجا؟ اين ها خيلي با هم تفاوت دارند. به نظر من مي رسيد كه آنها خيلي به فارسي دري نزديك ترند ولي بعد ايشان براي من توضيح داد كه يک خانم نويسنده افغاني در كانادا اين داستان ها راخوانده و با آن ارتباط برقرار كرده است. از اين جهت جسارت نويسنده در به كار بردن اين زبان براي من خيلي قشنگ بود يعني اين كه آقاي عليخاني به من مي گويد كه شما با همان زباني داستان من را بخوان كه من آن را تجربه كرده ام من آن را خلق كرده كرده ام وتنها در اين چارچوب هم معنا مي دهد. به پاورقي ها هم مراجعه مي كردم. البته اين را بايد آن هايي بهش بپردازند كه خواننده حرفه اي نيستند كه آيا با كار ارتباط برقرار مي كنند يا نه؟ ولي در ما كه كارمان پيگيري خواندن ادبيات داستاني است هيچ دلزدگي ايجاد نمي كرد.

اين كه آقاي محمودي مي گويند كه اين كتاب پيشنهادي در زبان است، شايد از اين جهت باشد كه ما در داستان نويسي در حال حاضر به شدت تحت تاثير ترجمه ها هستيم، ترجمه ها كه نه فرهنگ گفتاري غربي. مثلا در نظر بگيريد يك برنامه راديويي مدام مي گويد صبح بخير تهران. اين صبح بخير تهران يا گود مورنيگ مال ما ايراني ها نيست. ما اصولا به كسي كه تازه از خواب پا مي شود نمي گوييم صبح بخير، مي گوييم سلام، البته حالا ديگر امروزه خيلي مدرن شده ايم و مي گوييم صبح بخير. بزرگان مي گويند ما در حال حاضر جمله هايمان را با نحو غربي مي نويسيم. يعني اگر در كتاب قدم بخير پيشنهادي در زبان صورت گرفته در همين نكته است كه دارد نحو را مي برد طرف بومي شدن يا سنتي كه حالا ما داشتيم.

يك چيز ديگري هم كه مي خواستم بگويم اين است كه شخصيت داستان تات است و دارد تاتي حرف مي زند، تا اينجا مشكلي نست، اين پيرزن ميلكي غير از تاتي زباني نمي داند ولي وقتي خود نويسنده در مقام داناي كل يا هز زاويه ديدي كه وارد مي شود، تاتي حرف مي زند برايم عجيب بود. مثلا اولين باري كه كلمه مالان را به كار مي برد كه به معناي گوسفند و گاو است، خب اولش براي من خوشايند نبود و به هر حال دسته بندي اي كرده ايم كه نويسنده نبايد مثل شخصيت هاي داستان حرف بزند. شخصيت ها چنين حقي دارند اما نويسنده نه. نويسنده بايد به زبان معيار حرف بزند كه غالبا گويش تهراني است. در اينجا هم عليخاني پيشنهادي مي دهد كه چه اشكالي دارد نويسنده هم به اين گويش حرف بزند. اين نكته براي من تازه و جديد بود.

حسن محمودي: اتفاقا من توضيح داده ام كه نويسندگان كاري كه درباره زبان انجام مي دهند به اين شكل است كه پيرو زبان رايج هستند و مقلد زباني اند كه در داستان هاي قبل از اين هم بوده و يا تحت تاثير كارهاي ترجمه اي هسند. اين آدم ها سعي مي كنند مثلا در آثار گلستان و بيهقي و آثار مكتوب و كهن دنبال كلمه بگردند. يك سري آدم ها هم هستند كه سعي مي كنند در زبان مخترع باشند، برخي نحو جمله را به مي ريزند.بعضي از نويسندگان را بخاطر اين ويژگي اسم مي برند كه كلمه ساخته اند.

بلقيس سليماني: مثل صفدري در من ببر نيستم...

حسن محمودي: يا شهريار مندني پور. عليخاني حالا آدمي است كه در داستان هايش چون كاشفي عمل مي كند كه آمده از بافت زباني آدم هاي منطقه داستاني اش استفاده كرده است. اتفاقا نقطه ضعف بعضي از داستان هاي عليخاني كه ضعف هاي كمي هم نيست آنجايي ست كه سعي مي كند زبان اين آدم ها را ترجمه كند، شخصيتي فارسي را وارد مي كند كه زبان اين ها را ترجمه بكنند يا در برابر برخورد هايي كه باهاش شده، كارهايي اين چنيني مي كند. يه هرحال بومي نويسي ما هيچ وقت با تجليل روبه رو نبوده است، در خيلي از مواقع با تحقير روبه رو بوده است. همين حالا قدم بخير مادربزرگ من بود در خيلي جاها تحقير مي شود. چرا؟ براي اين كه مثلا كتاب را ورق مي زنند و در همان يكي دو داستان اول چند تا لغت تاتي مي بينند و كتاب را مي گذارند كنار و شروع مي كنند به مسخره كردن. من بعينه اين تحقير را ديده ام. داستان هاي نويسنده احتمالا قبل از اين هم چاپ شده و چون با تحقيرهايي مواجه شده، حالا نويسنده براي فرار از اين موضوع، شخصيت هاي اين چنيني آورده است يا شخصيت هايي را آورده شهر كه حالا در بافت شهر بتوانند صحبت بكنند، اتفاقا اين جاها نقاط ضعف داستان ها محسوب مي شود.

ايرنّا مُحي الدّين بُناب: يكي از لذت هايي كه مي گويند ما از هنر مي بريم آشنايي زدايي است. به نظر من زبان تاتي يك زبان باستاني و آركاييك است و يكي از خصلت هاي زيبايي شناسي هم آوردن زبان هاي باستاني است كه حضور زبان با اين مساله نشان داده مي شود. واقعيت اين است كه من مي بينم منتقدان، نويسنده را وادار كرده اند كه اين غلط ها را اعمال كند. من با نويسنده زندگي مي كنم و مي بينم كه بيشترين انتقاد ها روي اين موضوع بوده است كه چرا با چنين زباني نوشته اي. حال اين كه اين منتقدان حاضر نبوده اند كمي فكر كنند.ما خواننده ها فكر كرده ايم كه نويسنده بايد ساده مي نوشته تا من خواننده راحت طلب راحت بتوانم با داستان ها ارتباط برقرار كنيم. وقتي يك لحظه خواننده ناچار به فكر كردن مي شود كتاب را مي گذارد كنار، حال آن كه در مباحث تئوريك دائما مي گويند كه خواننده بايد وادار به تفكر بشود. يكي از خصلت هاي هنر و نه تنها داستان اين است كه شما را به تفكر وادارد. براي من اين موضوع سوال بود كه چرا همه دارند به زبان اشاره مي كنند كه اين موضوع حسن كتاب است. من شاهد بودم كه اول داستان ها خيلي اصيل تر و بكر تر بودند ولي نويسنده با نظراتي كه شنيد رانده شد به اين سمت كه وسط قصه مترجم بياورد.

حسن محمودي: به نظر من وقتي پاي مترجم وسط مي آيد نقطه ضعف داستان شروع مي شود.

ايرنّا مُحي الدّين بُناب: مساله ديگر هم اين كه من از لحاظ فمينيستي چند نكته در داستان ها ديده ام كه مي خواستم به آنها اشاره كنم. تا جايي كه من دقت كرده ام هيچ كدام از اين موارد هم در نقدهايي كه بر اين مجموعه نوشته شده به آنها اشاره اي نشده است. ما اگر جامعه روستايي را نمادي از جامعه سنتي فرض كنيم و جامعه شهري را نمادي از جامعه مدرن، حضور زن ها را در اين قصه ها به اندازه مردها و حتي بيشتر از آنها ديده مي شود. نويسنده نيامده به شكل رئال داستان بنويسد ولي تخيل نويسنده به اين فضا تحميل نشده است و گويي فقط اين فضا را خوب ديده و به شكل واقعي آن را انتقال داده است. در فضاي روستا، حضور زن ها با ارزش تر از مردهاست و اين موضوع در اين قصه ها هم مورد توجه قرار گرفته است. اين حضور در قصه هاي شهري ديده نمي شود. من حتي مي ديدم كه راوي برخي از قصه ها كه درد زن ها را گفته، يك مرد است. از زن گفته ولي راوي مرد است. اين موضوع نشان مي دهد كه جامعه ما يك جامعه مردسالار است و راوي دردهاي زنان هم مردها بوده اند. يا نشان داده مي شود كه زن ها بيشتر فشار مي آورند كه مردها بيرون و خارج از روستا بروند. در قصه يه لنگ اين زن هست كه به شوهرش فشار مي آورد كه به شهر برود. يا زن ديگري در همين قصه ناراحت است كه شوهرش اين توانايي را ندارد كه به شهر برود. يا در قصه آن كه دست تكان مي داد زن نبود، اين زن هست كه مانع برگشت به جامعه سنتي است. وحشت دارد. اين داستان ها نشان دهنده نقش زن ها در ساخت جامعه مدرن هستند. مثل گفته هاي ماركس كه مي گويد كارگر هيچ چيز را از دست نمي دهد وطبقه پيشرو در انقلاب به شمار مي رود. در اين فضا هم ما شاهد هستيم كه زن ها هميشه پيشقدم هستند تا مردها به جامعه مدرن كشيده شوند.در قصه "مزرتي" مرد وادار مي شود كه به شهر رانده شود ولي باز سعي دارد مقاومت كند و توهمات روستايي را با خودش سبك و سنگين مي كند و آخرش هم نشان داده مي شود كه مي ماند.

رضا زنگي آبادي: چند ماهي از زماني كه من اين كتاب را خوانده ام مي گذرد. نقدي هم نوشته بودم كه در روزنامه انتخاب چاپ شد. تا جايي كه يادم مي آيد درباره بحث اقليم بود. مجموعه داستان اول من هم در همين مايه هاست و به گونه اي من از مجموعه داستان عليخاني خوشم آمد چون همان چيزي است كه من دوست دارم. ما اگر بياييم مقايسه بكنيم ادبيات اقليمي را با غير آن، اين ادبيات با تمام ضعف هايي كه دارد نسبت به غير خودش يك تشخص هايي دارد. تشخصش هم در اين است كه يك جغرافيايي را معرفي مي كند كه تازه است. مثلا در كتاب اول خود من يك جغرافيايي را آوردم كه نداشتيم، باغ پسته و موتور خونه و... معرفي اين فضاي تازه به داستان ها يك تشخصي مي دهد. يك چينن داستاني هيچ چيزي هم نداشته باشد همين فضا براي خواننده جذاب خواهد بود. اتفاق ديگري هم كه مي افتد، اتفاق زباني است. ما با لهجه هاي مختلف جغرافياي مختلف زندگي مي كنيم، همين شكل كرماني كه من حرف مي زنم يك جورايي تبديل مي شود به زبان داستاني من. اين زبان هم خاص من است. اين امتيازهاي مثبت اين نوع ادبيات است كه در قدم بخير... هم وجود داشت. ولي شايد چيزي كه در كار قدم بخير غلبه دارد بيشتر فرهنگ عاميانه يا قصه هاي عاميانه است كه بر داستان هاي عليخاني تسلط پيدا كرده اند. ما نمي دانيم كه اين قصه عليخاني است كه به شكل قصه عاميانه نوشته شده يا يك قصه عاميانه بوده كه عليخاني آن را دوباره نوشته يا تلفيقي از اين دو است. نمي دانم اين هم ضعف است يا قوت ولي به هر حال اين موضوع تسلط دارد. در تعدادي از داستان هاي اين مجموعه زماني قصه رخ مي دهد كه مثلا جني، جك جونوري چيزي توي قصه مي آيد. اگر اين جك و جونور نيايد گويي قصه اتفاق نمي افتد. كاش آدم ها بدون اين اوهام و تخيلات، داستان مي شدند.

حسن محمودي: اين درست است كه عليخاني به يك فضاي جغرافيايي توجه دارد و اسم هم مي برد كه " ميلك" ولي به نظر من كه ميلك را نديده و به آنجا نرفته ام، ميلكي كه در اين قصه ها هست، براي من مهم نيست كه وجود دارد يا نه، ضمن اين كه مولفه هاي روستايي در اينجا هم هست. براي من مهم تصور و خلق يك جغرافيايي فرضي و ارائه آن به خواننده است كه نيازي نيست آن منطقه را بشناسي، عليخاني چيزي را كه از ميلك در ذهن دارد قصه كرده است. شايد ما الان برويم ميلك و اصلا اين فضا را نبينيم و اين آدم ها وجود نداشته باشند و به نظر من اين ها جغرافياي ذهني نويسنده است و اين جغرافيا تشخص خاصي دارد و اين روستاي خاصي هم تنها ماده خامي در اختيار ما قرار مي دهد تا يك موقعيت ذهني خاص خودمان بسازيم كه با موقعيت هاي قبل تفاوت داشته باشد. هركدام از ما به گونه اي يا روستازاده ايم يا از روستا آمده ايم و يا در نهايت روستا را ديده ايم يا اين فضا ها را خوانده ايم ولي مهم اين است كه فضاي داستان هاي مجموعه" قدم بخير مادربزرگ من بود" بكر و تازه است.

عليرضا پيروزان: با تمام اين احوال من فكر مي كنم زبان وقتي به شكل افراطي به سمت بومي شدن مي رود يك سري از قابليت هاي داستان را سلب مي كند، نيازي نيست كه ما زبان نرمال و رسمي جامعه را استفاده كنيم ولي مي توانيم اين مقدار هم افراط نكنيم.دوم هم اينكه آقاي زنگي آبادي يك صحبتي كردند راجع به جك و جونوري كه در داستان ها حضور پيدا مي كنند. من فكر مي كنم اين داستان ها يك كل منسجمي هستند كه بر همين مبنا و با همين ذات و درونمايه شكل مي گيرند. قرار نيست داستان ها به شكل ديگري نوشته شوند.

حسن محمودي: آقاي محمدعلي يك نويسنده تهراني است ولي چرا در " برهنه در باد" از يك عبارات خاص تهراني و لاتي و زرگري استفاده مي كند يا چهلتن كه مي گردد و يك زبان و اصطلاحات و عبارات عاميانه خاصي را وارد داستان مي كند. يك عده نويسنده اقليمي نويس شمالي هم بودند كه زيرنويس مي دادند و كارهايشان خوانده نشد.

عليرضا پيروزان: در داستان هاي عليخاني هم خيلي از كلمات مثل " وچه هايش" يعني بچه هايش معلوم هستند چه معنايي دارند ولي يك سري كلمات هم بودند كه بدون زير نويس قابل ارتباط نبودند.

اميد بي نياز: در اين مجموعه ما با چند گونه زباني روبه رو هستيم. يك زباني كه روايت مي كند. يك زباني كه ديالوگ اشخاص است و يه داستان ها تشخص مي دهد، يك زبان هم ما بين اين دوست كه لحن تاتي دارد. من كردستاني هستم و به ذات اين زبان كه يك زبان مادي است خيلي توجه داشتم. در كردستان مردم باور دارند كه به وسيله سنجاق قفلي مي توان جن ها را تسخير كرد، اين باور در ديالوگ هاي آقاي عليخاني وارد شده و باعت غناي زباني او شده است. آقاي عليخاني در داستان " آن كه دست تكان مي داد زن نبود" به آن زبان اصيل خود مي رسد. زباني كه به راحتي وارد لايه هاي مختلف مي شود. مثلا مي گويد: "مرد پير شده بود، زن پير نشده بود. مرد مي خواست برگردد ميلك، زن اما نمي خواست برگردد. مرد مي گفت من پير شده ام، زن مي گفت خب برو بيرون تا جوان بماني." زبان به آن صيقل خوردگي خودش رسيده است و در عين ايجاز لايه هاي ديگر را به دست آورده است. ما با همين چند كلمه مي توانيم بفهميم كه چرا زن پير نشده است. لايه هاي سايكولوژيكي زبان، لايه هاي روان شناختي زبان و لايه هاي اجتماعي زبان در آن پنهان است.

بلقيس سليماني: چيزي كه همه متفق القول بودند اين بود كه كتاب آقاي عليخاني دارد يك چيزي را نشان مي دهد و آن امكانات زبان فارسي است برغم اين كه مي گوييم زبان فارسي در جغرافياي جهان ما را فوق العاده فشرده كرده است. ولي اين زبان، زبان غني اي است كه توانمندي هاي بسياري دارد. با اين حال بايد ديد كه غير از زبان كه كار را چنين برجسته كرده به طوري كه عنصر برجسته به شمار مي رود، لايه هاي ديگر چرا پنهان مانده اند. شايد به دليل پوسته ضخيمي است كه دور داستان پيچيده شده است و باعث شده كه خود ما در اين جلسه تنها از زبان صحبت بكنيم. داستان ها خيلي خوب با خواننده ارتباط برقرار مي كنند ولي اين لايه زباني برحسته به عناصر ديگر آسيب رسانيده است. به گمان من بايد اين عناصر به شكل متعادلي به كار گرفته مي شدند.

حسن محمودي: البته از لحاظ فضا هم مي شود صحبت كرد.به اعتقاد من در داستان فارسي در تكنيك و ساختار كار خاصي نتوانسته ايم انجام دهيم و تنها ساختارهاي غربي را گرفته ايم و بازسازي كرده ايم ولي جاهايي اين بازسازي خوب از كار درآمده كه فضا، فضاي بومي تري بوده است. در همين دهه شصت و هفتاد وقتي نگاه مي كنيم كه از چه نويسندگاني بيشتر خوشمان آمده است. مي بينيم كه صفدري كه با سياسنبو مي آيد، فرم خاصي ندارد ولي دنياي اختصاصي صفدري جذاب است يا علي خدايي كه ممكن است شما از فرم داستان هايش خوشتان هم نيايد ولي آن فضايي كه مي سازد جالب است يا منيرو كه از جنوب مي آيد و اينقدر مورد توجه قرار مي گيرد. مگر منيرو به فرم خيلي خاصي در داستان رسيده است؟ نه نرسيده است. فرمي است كه در داستان نويسي ما وجود داشته است ولي اين آدم يك فضاي خاصي دارد يا كارهاي ساعدي. يك بخش عمده اي از اين نويسندگان، فضاي خاصي را وارد ادبيات مي كنند كه زاييده يك اقليم خاص اين سرزمين بوده است و اين ها آمده اند رويش دست گذاشته اند. در مجموعه عليخاني هم اين اتفاق مي افتد و آدم هايي كه هيچ وقت پايشان را به داستان هاي ما نگذاشته اند از ميلك پا شده اند و آمده اند وارد داستان نويسي ما شده اند. اين حسن ديگر اين مجموعه است. فضاي وهم آلود داستان هاي اين مجموعه هم تنه مي زند به فضاي داستان هاي ساعدي يا يكي از داستان ها كه يادآور داستان درخت نخستين صفدري بود.

نمایشگاه کتاب سال 83- نقد مجموعه داستان قدم بخیر مادربزرگ من بود
با حضور امید بی نیاز – بلقیس سلیمانی – صالحی – احمدی – رضا زنگی آبادی – حسن محمودی – ایرنا محی الدین بناب – علیرضا پیروزان