در ادامه و انتهای گزارش برنامه ی میهمانان داستان مشهد باید عرض کنیم که کاغذ هایمان را که گزارش مفصل مکتوبی هم بود گم کرده ایم! این گزارش های بنده ظاهرا به نظر می رسد همیشه چیزی کم دارد یا عکس ندارم یا گزارش مکتوب یا نقد. و البته خوشبختانه این بار اصلا جای نگرانی نبود چون نویسنده ی میهمان خودشان کاملا مجهز آمده بودند. هم خبرنگار داشتند و هم عکاس و هم منتقد. بنابراین بنده بعد از اینکه گزارش مکتوبم را گم کردم و چند پست به گذاشتن همان مطالب نویسنده ی میهمان قناعت کردم همینطور عاطل و باطل نشستم و با خودم گفتم چه بنویسیم که نگفته باشند و چه ننویسیم که گفته باشند. بعد فکر کردم بهتر است ازحافظه ی خرابمان یاری بگیریم و از همان ب بسم ا... بنویسیم که تازه آنهم دیدم که آقای رضیئی در وبلاگش نوشته. پس همینطور برای خالی نبودن عریضه می نویسیم که:
برنامه با یک ساعت تاخیر در دانشکده ی ادبیات و با حضور میهمانان و عده ای از داستان نویسان مشهد برگزار شد. گرداننده ی برنامه وحید حسینی بود که به حاضران خوش آمد گفت و بلافاصله از نویسنده خواست تا یکی از داستانهای سه گانه اش را بخواند. آقای علیخانی داستان بیل سر آقا را از مجموعه داستان عروس بید قرائت کرد. بعد از خوانش داستان حسینی از منتقدان خواست تا نظراتشان را ابراز کنند. صحبت های منتقدان با مقدمه ی آقای محمدی که مدح و ذمی بود در باره ی آثار نویسنده آغاز شد و بعد آقای محمدی برگه هایی را که حاوی تقسیم بندی داستانهای آقای علیخانی به چهار بخش ریخت شناسی داستانی بود ارائه کرد. آقای محمدی ۳۷ داستان نویسنده را به چهار بخش حکایتی - گزارشی - فرهنگنامه ای و اقلیمی تقسیم کرده بود. محمدی تعریفی از مشخصات هریک از این چهار بخش داد و گفت هر یک از این ۳۷ داستان در یکی از این بخشها گنجانده شده. این تقسیم بندی حاکی از این بود که روایت های نویسنده در سه گانه اش اصولا به مقوله ی داستان ارتباط ندارد و تنها در یک و یا چند بخش از این بخشها جای دارد. نتیجه گیری نهایی آقای محمدی از این تقسیم بندی آماری این بود که روایت ها در مجموعه اخر یعنی عروس بید به سمت داستان شدن پیش می رودچون جنبه ی حکایتی آن غلبه پیدا می کند. آقای محمدی غیر از نقد ریخت شناسانه ی آثار علیخانی به این نکته هم اشاره کرد که به نظرش آدمهای حکایت های نویسنده اصولا مساله ندارند. به عبارتی فکر می کنم منظور آقای محمدی این بود که حکایت های نویسنده بطور کلی فاقد محتوی ست. صرفا نقل یک حکایت است با زبان بومی یا در قالب نوشته هایی به سبک مدخل فرهنگنامه ها. محمدی در انتها گفت در هر حال نوع روایت های علیخانی را یک پیشنهاد در حوزه ی داستان می داند. بعد از حرف های کامران محمدی آقای علومی ضمن تشکر از محمدی گفت بنظرش تعاریف او و آقای محمدی در مورد داستان یکی نیست و کار های علیخانی را باید در زمره داستانهای اسطوره ای بررسی کرد. علومی به واژگونی جهان روستا در داستانها و مواجهه ی انسان روستایی با دنیای مدرن که هیچ ادراکی از آن نداشته اشاره کرد و گفت پریشانی روایت و ساختار اکسپرسیونیستی داستانها ناشی از این نوع مواجهه است.علومی عدم شخصیت پردازی در داستانهای علیخانی را هم ناشی از این امر دانست که در ساخت کلیت یک روستا٬ فرد حائز اهمیت نیست و روستا نشین همیشه در تلقی تاریخی رعیت و برده محسوب می شده و یک روستا همیشه با جمعیت آن و میزان بازدهی اش برای ارباب ملاک بوده. فرد روستایی از خود شخصیت فردی و اراده ای نداشته و تابع اراده ی ارباب بوده و به همین جهت داستانهای علیخانی از جهت شخصیت پردازی قابل دفاع است. در اینجا محمدی به مفهوم (شخصیت ) پردازی از دیدگاه علومی انتقاد کرد و گفت شخصیت یک مقوله ی درونی و حسی ست و هر انسان یک شخصیت درونی دارد و هر داستان باید بیانگر مساله ی درونی یک شخصیت باشد. تا اینجا ظاهرا گزارش بنده مطلب تازه ای نداشته. و حافظه ام هم یاری نمی کند که بعد چه شد. تا آنجا که یادم هست بعد از صحبت های آقایان محمدی و علومی خود نویسنده با دعوت گرداننده ی جلسه صحبت کرد. علیخانی گفت روستای میلک که در الموت واقع است و فضای اصلی داستانها ست اصلا به این صورت که ساخته شده نیست.او صرفا یا خوابهایش را روایت کرده و یا حکایت ها و حوادث و آیین هایی که در هر گوشه و کنار این سرزمین دیده یا شنیده در فضای میلک و با آدمهای میلک ساخته. بعد از حرف های نویسنده٬ حسینی نوبت را به نویسندگان و منتقدان مشهدی داد. آقای علی براتی از حوزه ی داستان به زمان اندکی که به نقد مشهدی ها داده شده انتقاد کرد و گفت بعد از خواندن تمام داستانها بررسی مفصلی را مکتوب کرده که مجال خواندن آن را ندارد اما نکته ای که به آن اشاره کرد این بود که مخاطبان متن علیخانی که یا شهری هستند یا خودشان هم بومی٬ و زبان و آیین های مستقلی دارند چگونه می توانند با زبان داستانها و ارجاعات برون متنی آن ارتباط برقرار کنند. متن بررسی آقای براتی شاید بعد تر در نشریه ای محلی منتشر شود. بعد از آقای براتی خانم فاطمه خلخالی استاد متنی را که در نقد سه گانه ی علیخانی نوشته بود قرائت کرد. چند پرسش و چند پاسخ هم این وسط ها بین میهمانان و مخاطبان رد و بدل شد که خاطرم نیست.
برنامه در مجموع برنامه ای بی ضرر و آرام بود که با بحث های دوستانه ی طرفین به خیر برگزار شد. در میان شرکت کنندگان کسانی که می شناختم خانم نجمه ی مولوی خانم رحیمیان آقای لعل بذری آقای براتی خانم خلخالی خانم اسکندری آقای رضیئی آقای نقوی و...عده ی دیگری هم بودند که من نمی شناختم و یا نامشان بخاطرم نیست اما از دوستان داستان بودند کسانی که در سفر قبل نویسنده به مشهد با ایشان آشنایی داشتند و در آخر هم خوش و بش ها بود و تعارفات معمول و عکس گرفتن و امضای کتابها. وحید افتخار زاده و علی رحمانی هم که زحمت زیادی برای مقدمات برنامه کشیده بودند گوشه ی جمعیت بودند. و البته افتخار زاده مثل همیشه ناپیداتر و حیران تر از همیشه و من و او با هم گفتیم: انگار همه سینه هاشان را در جای دیگر زده اند... یعنی آمدند تا علم ببرند؟!!
شک٬ باور٬ ایمان
و اما سوای گزارش و همه ی چیز هایی که گذشت حیرت من از این بود که در باره ی تمام جنبه های داستانها یا روایت ها یا هر چه نام این سه گانه را می شود گذاشت صحبت شد جز درونمایه ی آن. جسارتا بنده با وجود اینکه نحوه ی بررسی و نقد آقای محمدی را ستایش می کنم و امید دارم در آینده هم به حوزه ی داستان به همین نحو آماری یا طبقه بندی شده هم پرداخته شود٬ و نیز با تکریم به نظرات آقای علومی٬ و نیز دیگر دوستان و صاحب نظران٬ متعجبم که چطور سه وجه بارز جانمایه یعنی وهم٬ باور و ایمان در این سه گانه نادیده گرفته شد. احتمالا بنده دچار توهم شده ام که ساختار درونی اثر را کاملا آگاهانه و دارای پیامی واضح می بینم. کلید واژه ی داستانها بنظر بنده امامزاده اسماعیل است. امامزاده ای که از ابتدای داستان ستون مرکزی داستانها و مکانهاست. امامزاده ای که در مجموعه ی اول ( نعره ی مرگ ) در آن طنین انداز می شود. خرافه و اوهام در این امامزاده خزیده ( با نشانه ی مار ) و باور آدمیان را به معجزتی از جانب آن مخدوش کرده. با نگاهی دقیقتر به درونمایه می بینیم که سراسر روایت های مجموعه ی اول سرشار از وهم است. وهم و تردید. وهم از اوراد و اذکار و کلمات آغاز می شود. حتی مرد رمال روستایی نیز نسبت به اثر بخشی اذکار سابق دچار تردید شده. جروف همچون موجودات بی شکل ومبهم به متن هجوم آورده اند. راوی هم مردد است که آنها را روایت کند یا نه و چگونه روایت کند؟.خواب وهم آرزو تردید یاس تنهایی تردید و مرگ در فضای خاک آلود و پرت افتاده ی روستایی در پهنه ی البرز با آدمهای گنگ ( تات به معنای گنگ ) که با زبان خودشان حرف می زنند مجموعه ی اول را ساخته و سوال اول را ایجاد کرده. در جهانی چنین پریشان و بی معنا و پر رنج٬ امید معجزتی نیست؟ آخرین داستان مجموعه اول ( کرنا )پاسخی گنگ به این سوال است یا در حقیقت حتی پاسخی هم نیست که تنها سوال است: آیا حسینیه ی میلک عاشورا را برگزار خواهد کرد؟ علم ها در میلک بلاتکلیفند و کرنا ها با بوق ماشین در آمیخته. آیا کلمات تنها خوابهای آشفته ی یک نویسنده است که امید به معجزه را از دست داده و فقط می خواهد از جهان گنگی که پیش تر ها دیده و باز هم گنگ تر می بیند حرف بزند و معنایی در آن بیابد؟
در مجموعه ی دوم نویسنده گویا کم کم شیفته ی روایت هایش می شود و هنوز در مواجهه با تفسیر مفاهیمی حقیقی چون مرگ و رنج جادو زده است و بطور غریزی و کودک وار به ساختن موجودات وهمی و هیولایی و جن و پری وار می پردازد تا شاید این ذهن آشفته را سامان دهد و در رفاقت و همنشینی با این برساخته های ذهن که نه تجلی بیرونی دارند (مثل امامزاده ای که دیگر تبرک بخش نیست) و نه ساحتی درونی (وقتی خودم جازن سر باشم نیایه ولی وقتی نباشم بیایه - اوشانان- اژدها کشان)٬ شاید بتواند به باوری جمعی یا فردی برسد که حداقل تعریفی از جهان بدهد و تکیه گاه و پاسخی به آشفتگی های جهان بیرون باشد. در این مجموعه نیز داستانها هنوز پر از مرگ و میر و شول و شیون و گور چال و جسد و ظلمات است. اما در کنار این ها قهرمانهایی چون حضرتقلی که نواده اش همان امامزاده اسماعیل است هم نمایان می شود. خیل شیطان و اجنه و از ما بهتران و اوشانان و پدیده های وهمی شیطانی - جادویی از یک سو و امامزاده ای در آن دور ها از یک سو. سوال دوم در مجموعه ی دوم ساخته می شود آیا می شود در این جهان آشفته می شود به چیز هایی باور داشت.اما این باور هنوز قطعی نیست. چرا که جدال خیر و شر مدام رخ می نماید و نشانه های وهم هنوز پیداست. جهان داستانی این سه گانه با کلید واژه های نمادین و استعاری امامزاده - سیمرغ - درخت مقدس تادانه و...با اشاراتی کاملا روشن به مخاطب می گوید که نویسنده دغدغه ی بیان محتوی دارد. جهان موهوم بیرون٬ وطن - یا حتی دهکده ی جهانی را می توان در یک میلک کوچک خلاصه کرد و و رد پای مفاهیم بزرگ را در آیین های متداول و باور های بی معنای آدمها پیدا کرد. اما چگونه می توان در آن زیست. به چه امیدی؟ آخرین داستان مجموعه داستان اژدها کشان باز هم جدال شک و ایمان است.صدای بکوب بکوب و کر کر و جر جر ی که در ظلمات شب می آید و این امامزاده ای که دیوارهایش پوسیده و این کبلایی عاتقه که بیوه ای تنهاست و گالش هایش مرتب گم می شود. کبلایی عاتقه میان وهم و شک٬ صداهای بیرون که یا از پرنده ایست یا از ناشناخته ای٬ میان بیم و امید فرو ریختن سقف و دیوار های امامزاده و یا مرمت آن٬ ظلمت شب را می نگرد و در همین خیالها به خواب می رود و ( زود هفت پادشاه را خواب ) می بیند. او می داند اگر امامزاده مرمت شود هم روستا رونق می گیرد و منبع درآمد ی برای اهالی روستاست و هم جان میلکی ها به یقینی تسکین می یابد.
اما پیام آشکار در مجموعه ی سوم (عروس بید ) ایمان است. در عروس بید (یک آقای نورانی با موهای افشان...) می آید٬ امان که درس طلبگی را رها کرده بوده حالا می تواند آقای غار را ببیند و سفیدی اسبش را که مثل برف سفید است...آقا می تواند درختی بشود که زنها به آن تکیه کنند...تهمینه گنبد امامزاده ی میلک را می بیند... اگر نذری ها داده نشوند جانی باید قربان شود...رتیل مرگ همچنان در میلک حرکت می کند و از قطعیت مرگ و تقدیر و احتمالات گنگ طبیعت باید به خدا پناه برد و...بیل سر آقا البته کنار تادانه درخت بوده اما این درخت ها را ممکن است کسی بیاید اره کند و زید علی این را می داند... درخت سبزی حیات مرگ تولد و آیین ها و نشانه های سرمدی درونمایه ی مجموعه ی سوم است.
هرچند با ملاک ناقدان شخصیت های این مجموعه بنظر بی مساله هستند اما چه مسائلی بزرگتر از این مفاهیم که در بین تمام شخصیت های ۳۷ داستان مشترک هستند و مسائل ازلی و ابدی آدمیزاد و نیز انسان معاصر ایرانی؟ اما (مساله ی ) اصلی این است که نویسنده در انتهای متن به سوالها پاسخ می دهد و می خواهد مساله ی شخصیت های (مساله ) دارش را حل کند. نکته ی منفی اثر جسارتا به نظر این حقیر در داستانهای آقای علیخانی نه ساختارداستانها و تعریف ژانر آن است نه شخصیت پردازی نه لهجه و زبان (که برجسته ترین وجه داستان هاست) نه پرداخت اثر است٬ نکته ی منفی القای پیام به مخاطب است.
شاید برای نگاهی دقیقتر به درونمایه ی سه گانه ی علیخانی باید دوباره تاریخ تشیع را در ایران مرور کنیم.
در پایان این اظهار افاضات این را هم عرض کنیم که این مجموعه به جهت کاربرد سبکهای ترکیبی نیز اهمیت دارد. مثلا غیر از دو یا سه سبک ویژه که به تناوب در داستانها بکار رفته به نظر این حقیر مایه هایی از رمانتیسم به معنای گوتیکی آن یعنی پرداختن به مفاهیم مجازی و ساختن سرگرمی های کودکان مثل اوشانان (مثلا لولو خور خوره) یا (یه لنگ) و پدیده هایی از این دست که از جمله عناصر روایی دوران رمانتیسم بوده که در برابر عقل گرایی دوران رنسانس قد علمکرده بوده همراه با (تلاشی فوق بشری برای تحقق آمال محقق نشدنی....) و نیز رگه هایی از theologi و deamonologi و necrophili٬ در متن دیده می شود. بنابر این یررسی سبک شناختی این اثر نیز کار قابل توجهی ست که امید است صاحب نظران به آن بپردازند.
* منتشر شده در وبلاگ «کافه داستانسرا - پاتوق داستان مشهد»