يك جور صفبندي اعلامنشدهاي هست ميان نويسندگان سرزمين ما. كه سابقه طولاني هم دارد و به خودي و غيرخودي معروف است. (در سينما هم هست كه البته به من مربوط نميشود) تمام كساني كه اهل ادبيات داستانياند، به سهولت ميتوانند يك اثر انتشاريافته را از هر جناحي كه هست تشخيص بدهند.
يوسف عليخاني از «خودي»هايي است كه با انتشار مجموعه داستان عروس بيد، مرا كه پيوسته خواستهام «خودم» باشم، بهشدت غافلگير كرده است. اين اثر در ميان آثار او كاملا متفاوت است و شاخصههايي درخور ستايش دارد. در يك نگاه ساده همانجور كه معمولا ميرويم بازار تا كتابي بخريم، اين مجموعه 189 صفحه دارد با 10 داستان كوتاه كه داستان «بيل سر آقا»، كوتاهترين و «هراسانه» به گمانم بلندترين آنها است، حدود 40 صفحه. كتاب را نشر آموت منتشر كرده است. با طرح جلدي كه ميتوانست بهتر از اين باشد.
حروفنگاري به قاعده و تقريبا بيغلط و 4000 تومان قيمت. پشت جلد هم به تقليد بسياري ديگر از ناشران (كدام ناشر براي نخستينبار اين كار را كرده است؟) سطرهايي از يكي از داستانها، داستان پناهبرخدا، كه يكي از بهترين داستانهاي اين مجموعه به شمار ميآيد را چاپ كرده است. همينجا بگويم اين داستان از ماندنيترين داستانهاي سالهاي اخير ادبيات ما است. اين مجموعه با لهجه الموتي كه بايد ولايت پدري يوسف عليخاني باشد (باز هم اگر اشتباه نكرده باشم) نوشته شده و با تفاوتي كه در داستان عروس بيد هست، ميشود گفت كه شدت استفاده از لهجه در داستانها با يكديگر متفاوت بوده و عروس بيد بسيار به فارسي نزديكتر و پناهبرخدا به لهجه اصيل نزديكتر است. از مهمترين شگردهاي زباني اين مجموعه، روايت بيغل و غش و به دور از شعار داستانهايي است كه حتي در نوشتن ديالوگهايش، نهايت سادگي، شيريني و عزت كلام رعايت شده و آن آهنگ كلام ميلكي به آن غناي فوقالعادهاي بخشيده است. همانطور كه اشاره كردم، در بعضي از داستانها مانند بيل سر آقا، شدت بيشتري يافته و در پارهاي ملايمتر است؛ تا ميرسد به داستان عروس بيد كه تنها ديالوگها اين شاخصه را دارند. مثل اين بخش كوتاه از داستان هراسانه:
«الان خودش اگر خواب نبود، برايتان ميگفت آدم مردمداري است؛ خوشحال ميشود بداند شما ميلكي هستيد. من همه چيز را ميدانم اما پدرم هم اگر بود، ميگفت اينهايي كه شما گفتيد همه حقيقت نيست. نه! نيست. نبود. مادرم، دختر مشديقباد بوده. من البته هيچوقت داييام سليمان را نديدم. يعني ننه هم نديده. آقام هم هيچوقت چيزي نگفته بود دربارهاش. بله! همين ميلكي كه شما ميگوييد. ننه من ميلكي است. از قرار معلوم، از اول هم قايمش كرده بودند. ميگفتند اگر خورشيد ببيندش، زمين كنفيكون ميشود. هميشه توي پستو و مطبخ زنداني بود. روي خورشيد را نديده بود هيچوقت. قايمكي مگر از پشت توري پنجره مطبخ ديده باشد. بازي هم سن و سالهايش را.» آنچه در محتوا، پيوستگي داستانها را سبب ميشود، سرزمين ميلك است، روستايي در پناه ظالمكوه و نه كافركوه. و اين البته زنها هستند كه در عسرت بيشتري به سر ميبرند. و گاه عشقشان چنان پاكيزه و مخفي است كه در داستان «پناهبرخدا» آدم را ميلرزاند و تيره پشت آدم يخ ميزند. و گاه سادگي بسيارِ مردمي شيفته؛ شيفته شگفتيها و ايمان، مثل داستان «آقاي غار» خواننده را به خودش ميآورد، به اينكه در مرتبه ايمان چند مرده حلاج است. و حضور آدمهايي مثل مشتي قباداي عاتقه در بيشتر داستانها هست. اين مجموعه در ميان آثار خوديها بهيادماندني و كمنظير است.
منتشر شده در روزنامه «فرهیختگان» یکشنبه 10 مرداد 1389 صفحه آخر