زبان، فضا، روايت
داستانهاي يوسف عليخاني تركيبي از داستانهاي رئاليستي، اجتماعي و بومي است. وي هرچند با يك زبان كهن با مخاطب امروزي رودررو ميشود اما در كاراكترهاي سنتي كه او در مورد آنها صحبت ميكند نوعي نوسازي ذهني وجود دارد. يعني نويسنده در داستانهاي عروس بيد سعي ميكند آدمهايي با ذهنيتهاي نو به تصوير بكشد و اين وجه تمايز او از ديگر نويسندگان هم عصر او است. آدمهايي كه در تقابل با زندگي امروزي فراتر از محيط زندگيشان جلو رفتهاند. عنصر مكان براي آنها كم رنگ شده است. در نثر عليخاني آدمهايي را در مكانهاي سنتي مشاهده ميكنيم كه سعي ميكنند هنجار و نظم حاكم بر محيط را با دادههايي كه از دنياي علم و تجربه كسب كردهاند به هم درآميزند. از يك طرف تركيب و قرار دادن شخصيتهاي نو و سنتي در كنار هم و از طرف ديگر فضاي سنتي با هنجارهاي خاص جغرافيايي جان گرفتهاند.
اين روش مخاطب را با يك تقابل دوگانه به پيش ميبرد انگار نويسنده قبل از آوردن و خلق شخصيتهاي داستانش ابتدا آنها را جراحي كرده است. لايههاي ذهني كاراكترهاي روستايي را برش داده و درون ذهن اين آدمها را با دستمايهها و عناصر امروزي پر كرده است. مخاطب فكر ميكند پسر «مشدي خالق» در يك فضاي ذهني و عيني كاملاً شهري پا به عرصه وجود گذاشته اما نويسنده در تصويرسازي كه انجام ميدهد فضاي داستان را به ماهيت بومي آن سوق ميدهد و در نتيجه ذهن مخاطب با تصويري بومي روبهرو ميشود. در واقع نويسنده از فرم كلاسيك براي بيان افكار و احساسات انسان امروزي بهره ميبرد. لايههاي متن عبور از زبان را نشان ميدهد و نوعي ساختار چند لايه به وجود ميآورد كه خواننده را وادار ميكند تا با تأمل بيشتر جملات را بخواند و در مسير روايت جلو برود نه اينكه غرق روايت شود. يك زبانشناس جمله جالبي دارد مبني بر اينكه «محدودههاي زبان من مرزهاي دنياي من هستند.» در مجموعه داستان عروس بيد نويسنده سعي ميكند در زبان نوشتار از يك ساختار فرازباني بهره ببرد. به اين معنا كه ساختاري را در نوشتن داستان به كار ببرد كه هم مخاطب عام و هم مخاطب خاص را جذب متن داستان كند.
آقاي غار
آقاي غار نام داستاني است كه يوسف عليخاني در آن به باورهاي كهن يك بخش از جغرافياي ايران زمين يعني قزوين پرداخته است. توجه به افسانههاي مردم اين اقليم و نوشتن موضوعاتي از اين دست هم نشان از توجه نويسنده به عناصر فرهنگي و بومي دارد و هم نشان از اشراف و شناخت وي از اين مباحث است.
وي با وجود اينكه از نويسندگان نسل نو محسوب ميشود اما شناخت عميق او در مورد اجتماع بومي برجستگيهاي خاصي دارد. شناخت از ذهنيات، خلق و خو،اقليم، محاوره و زبان گفتار منطقه تاريخي و با پيشينه قزوين او را در نوشتن اين مجموعه داستان ياري رسانده است.
خواننده كتاب فكر ميكند نويسنده پژوهشگر زبان بومي آن منطقه است. زبان عليخاني در داستان آقاي غار زباني تركيبي است؛ به عبارتي تلفيقي از مفاهيم جديد و سنتي را در خود جاي داده است. كاراكترهايي با افكار متفاوت و امروزي كه در جاي جاي داستان حضور دارند؛ اما چارچوب اجتماعي و فضاي زندگي اين آدمها از ساختار بومي تشكيل شده است كه مبتني بر سنتها و خرده فرهنگها است.
سنتهايي كه در درون اين فضا تعريف ميشود و كاراكترهاي امروزي كه در همين فضا با هم تعامل دارند به نوعي با اين پارادوكس كنار آمدهاند و سعي ميكنند در لابهلاي حضورشان بخشهاي ريزي از افكارشان را به اين اجتماع سنتي منتقل كنند. داستان آقاي غار يادآور واژهاي «دايره مربع» است كه فيلسوفان مطرح ميكنند و نوعي تناقض به وجود ميآيد كه وجود همزمان آنها ناممكن به نظر ميرسد. وجود آدمهاي با افكار نو در يك اجتماع سنتي كه ساختار آن مبتني بر عصبيت است اين پارادوكس را به وجود ميآورد.
پناه بر خدا
نويسنده براي توصيف حالات روحي شخصيتها نكاتي را يادآور ميشود كه ذهن خواننده داستان را به آن طرف معطوف ميكند و مستقيم در بطن داستان قرار ميگيرد. به عنوان مثال در داستان «پناه بر خدا» مينويسد: جيرجيركها، شب را مال خودشان كرده بودند. پري هميشه ميگفت: «جيرجيره نه، زل زله» در اينجا خواننده كتاب با يك امر غيرطبيعي روبهرو ميشود براين اساس كه مردم روستا به نوع زندگي ساده محيط عادت دارند، براي آنها صداي خروس، پارس سگ و صداي جيرجيرك از جمله صداهايي است كه بارها شنيدهاند و گوششان به آن عادت دارد در حالي كه صداي جيرجيرك براي «پري» مثل زلزله است و او را آزار مي دهد. به عبارتي نويسنده ميخواهد حالت روحي شخصيت داستان را بيان كند نه اين كه يك امر غيرمتعارف و غيرمعمول را در داستان بياورد. از مسائل ديگري كه در داستان «پناه برخدا» مطرح ميشود تناقضهايي است كه در اجتماع كوچك داستان وجود دارد از جمله تفاوتهاي معنايي كه دردو منطقه وجود دارد مثلاً تفاوتهاي مردم «ظالم كوه» و «كافركوه» كه در لابهلاي داستان جان ميگيرد و نوعي روابط بين الموتيها و اسيريها را بيان ميكند. در ابتداي داستان ميگويد «مه كه ميبست، جماعت يكسان كور ميشدند در ديدن دو قدميشان». به نظر ميرسد نويسنده عروس بيد درصدد است تا روابط بين اين دو را آناليز كند و ميخواهد از روابط و تعامل بين الموتيها و اسيريها بگويد؛ اين كار عليخاني جملهاي از افلاطون را يادآور ميشود كه ميگفت: «آغاز هر كار مهمترين قسمت آن است» و مخاطب هرچه جلو ميرود و داستانهاي مجموعه عروس بيد را ميخواند بيشتر به اين باور ميرسد.
عروس بيد
داستاني كه پيش روي خواننده كتاب است از «باور» شروع ميشود و به باور ختم ميشود. طرح مسائلي كه در داستان عروس بيد به تحرير درآمده است نشانگر باورها و عقايد مردم آن جغرافيا است كه به نثري ساده و زباني ناتوراليستي بيان ميشود. استفاده از توانمنديهاي ادبي- بومي دركنارمسائل معنوي و طرح باورهاي مردم جلوهاي خاص به اين داستان داده است. داستان عروس بيد كه به عنوان نام كتاب انتخاب شده است از بهترينهاي اين مجموعه محسوب ميشود. باور به «نان و نمك» كه هنوز در بين مردم به عنوان يك ارزش وجود دارد و طرح مسائلي از اين دست به داستان جنبه مردم شناختي و جامعه شناختي مي دهد به اين معنا كه مجموعه داستان و عروس بيد تنها كتاب ادبي محسوب نميشود بلكه مجموعهاي از مسائل اجتماعي را درخود جاي داده است كه خرده فرهنگها را در قالب داستان به تصوير ميكشد. از طرفي بيان احساسات شخصيتهاي داستان آنجا كه ميگويد: «با دست خيس، تنه خيس درخت را نوازش كرد» به نثر عليخاني لحني متفاوت ميدهد لحني كه مختص به خود نويسنده است درواقع مي توان گفت: نثري شاعرانه دارد.
مردهگير
مردهگير از جمله داستانهايي است كه مفاهيم حقيقي آن را بايد از معني كنايي آن دريافت.
«بوي خاك نمدار»، «كبودي رفته و سياهي نشسته بود سرشب»، «هر آيه بين گلهاي سرخي بود»، «گوشتهاي درشت روي برنج سياهي ميزدند»، «ده پايينيها،همه باغستان بود»، «زبانبسته، خسته است بيشتر تا گرسنه» همه اين جملات بيانگر زبان بومي و متفاوت نويسنده است. اين تفاوت در وجود ضربالمثلها و واژههاي مصطلح زبان ديلمي به وفور در «مرده گير» ديده ميشود.
منتشر شده در روزنامه «ایران» پنجشنبه 16 اردیبهشت 1389 صفحه 17