شیفتگی نویسنده به جهان داستانش / انوشه منادی

علیخانی با قدم خیر مادر بزرگ من بود و اژدها کشان و عروس بید، سه گانه یی نوشت و اقلیم خاص را روی نقشه به ما نشان داد که در جغرافیای پر تنوع این ملک با ذره بین هم دیده نمی شد و لای دو سنگ قرار گرفته بود، اما مکان جدید بود با خرده فرهنگ و روایت که به قدمت همین ملک بود و هست و به مدد خالق ادبی این مکان، تا داستان ایرانی هست، خواهد بود. اما در نوع ادبی، این نگاه یا گرایش، تازه نبود و در ایام ماضی داستان نویسان خوش قریحه و استوار، اقلیم خودشان را روی دوش گرفته و پا به وادی ادبیات داستانی گذاشتند، با خلق آثار خواندنی، و با بهره گیری از ابزار مناسب، به طور خاص در کشور داستان، اقیلم خود را ثبت کردند و خرده فرهنگ و قوم و ملیت گوشه یی از این سرزمین پهناور را در جهان داستان ماندگار کردند، این تلاش در شکل قابل توجه اش به ظرفیت زبان معیار و داستان، به تنوع و تکثر فرهنگی یاری رساند. با این توضیح که باید خط تمایزی اساسی کشید بین این دسته آثار با آن گونه آثار بومی که برای خواندن به مترجم یا زیر نویس نیازمند ست، چرا که اساسا در مقوله این بحث نمی گنجد.

برای جلوگیری از دراز گویی، مثال برای تحکیم نظرم را کلی می گویم مثل، ادبیات جنوبی یا داستان های جنوبی، که زحمت کشان زیادی بار اقلیم جنوب را در داستان بر کول کشیدند و راه های رفته ی زیادی برجای گذاشتند که در غبار و طوفان شن و شرجی غلیظ، استوار مانده است. و یا عشایرو ایلات کوچ رو که مرکز ایران را تا جنوب و غرب زیر پا می نوردند، در لالی بهرام حیدری داستانی می شود، این سخن دراز است و قلندر هم زیاد، پس بررسی اقناعی بماند برای منتقدین قلندر.
و اما عروس بید که در مجموع پا جای پای بزرگان گذاشته و به میزان قابل توجه از پس بار سنگین خود بر آمده، از آن جا که در واقیعت میلک روستایی پیر و مضمحل است و ارواح در کوه کمرش جولان می دهند و آن برش رفته که بر روستای این سرزمین رفته است، خوشبختانه جایی برای استناد ملا لغتی نگذاشته و هر چه از این روستا ساخته می شود برخاسته از توانایی نویسنده در عرصه داستان است و جای شکرش باقیست. علیخانی مکانی ساخته تا بتواند فرهنگ قومی گم شده به نام دیلمی را به جهان داستان بیافزاید و در این سه گانه اش، با فراز و فرود، افزوده است به زبان داستان و مکان و انسان پر از تناقض.
در این سرزمین، اشیا و حیوان و درخت و کوه و دره، همه حضور دارند و فراتر از حضور شخصیت دارند و ارتباط زنده و ضروری بین همه چیز، براساس جبر و اختیار تاثیر گذار است، آن چه در روستا به معنی زمان جاری ست با زمان در شهر متفاوت است و ذهن ها گنجینه ی زمان اند و تجربه زیستن در شرایط خاص طبیعت را محافظت می کنند و با این معنی زمان گذشته و حال با ارزش می ماند و ضروری برای تداوم زندگی.
در پایان اگر از علیخانی بخواهم تا در این منظر قابل توجه که گشوده، کمی به روابط خاص آدم ها، مناسبات و رفتارهای پنهان تر و نادیدنی تر میان پدر و پسر و دختر و مادر و پس پشت ظواهر و حریم های معمول، بپردازد، و احساس شیفتگی نویسنده به جهان داستانی اش را کم رنگ تر نماید، می تواند لذت کشف را در مذاق خواننده شیرین تر کند. چرا که هرچه اثر بومی تر و خرده ماجرا و روایت و خرده فرهنگ خاص، داستانی تر باشد، و بکار گیری عناصر داستان در ساخت اثر درونی تر شود، داستان در جایگاه امروز، دوران فراتر از پست مدرن قرار خواهد گرفت و عمر اثر جاودانه می ماند.

1389/2/7