خسته شديم از اين ميلك. چه خبره آقاي عليخاني؟! / مهدي اميري نظري بره سري

- "ميلك، ميلك، ميلك، واي خدا اين ميلك كجاست؟ خسته شديم از اين ميلك. چه خبره آقاي عليخاني؟! بسه ديگه."
به راحتي مي شود اين جمله يا مضموني شبيه اين را در انديشه بسياري از منتقدان به يوسف عليخاني درك كرد.
ولي ميلك، فقط ميلك نيست، مشتي است از يك خروار.
آن خروار ولايتي است قديمي كه داراي فرهنگي است غني ولي متاسفانه دور مانده و غريب.

بله ديلمستان را مي گويم. اگر عليخاني از ميلك استفاده نكند مجبور است واژگاني مانند براسر و كليشم و اشكور و... را بكار ببرد.
يوسف عليخاني براي انتخاب محيط رخ دادن داستانهايش دستي باز دارد و مي تواند از نام چند صد روستا كه در آن ديار قرار دارند، استفاده كند.
همه ي آن جملات و نام ها و همه ي آن اتفاقات در روستاهاي نزديك ميلك هم اتفاق مي افتد.
مكان وقوع داستانهاي عليخاني خيلي فرق نمي كند نامش چه باشد، مهم اين است كه قدمي براي ثبت گوشه هايي از فرهنگي برداشته شده است كه جاي سپاس دارد.
فرهنگي كه تاريخ و زمان بر آن جفا كرده اند. ديلمي ها هميشه بر استواري ايران زيبا در همه ي زمان ها نقشي غير قابل انكار داشته اند. ولي در زمان كنوني فقط و فقط در مراكز علمي و... از آنان ياد مي شود.
براي ثبت نقل ها، حتي يك روز درنگ هم ممكن است فاجعه بار باشد، زيرا داستان ها در سينه ي آدم هايي هستند كه روزهاي پاياني عمرشان را مي گذرانند و براي استخراج و ثبت آنها بايد عجله كرد.
و سينه به سينه سپردن اين داستان ها جايش را به پيگيري از راه رسيدن جديدترين بازي هاي كامپيوتري داده است و متاسفانه آخرين نسل محافظ نقل هاي قديمي هم در حال رفتن اند.

- خواستم اين نكته را به يوسف عليخاني ياداور شوم كه پافشاري بر قزويني بودن ميلك اثري منفي بر خوانندگان خواهد داشت.
تصوير قزوين بر ذهن مردم شهري است صنعتي و شلوغ كه مهاجران زيادي به آنجا آمده اند به كار مشغول اند و اين فضاي داستان را مخدوش مي كند.
پيشنهاد مي كنم مرزهاي فرهنگي را بر داستانهايشان اعمال كنند نه مرزهاي جغرافيايي را.
فرهنگ ميلكيان فرهنگ گيل و ديلم و تالش و تبري است.
درست است چند صباحي است كه معذورات اداري و جاده اي آسفالت و راحتي رفت و آمد باعث شده رودبار و الموت در جغرافياي استان قزوين جاي بگيرند ولي ارتباط فرهنگي عميق الموتيان و ميلكيان با اشكور است و شمالي ها و زبان مشترك، بزرگترين دليل بر اين ادعاست.
ارتباط داستان هاي اتفاق افتاده در ميلك با فرهنگ سرزمين مادري آن، بر جذابيت و فهم موضوع بيشتر كمك مي كند. زيرا اتفاقات رخ داده و جمله هاي محلي بكار برده شده فقط و فقط در يك روستاي شمالي ممكن است اتفاق بيفتد.

- نقدي وارد شد بر اينكه چرا هر از چند گاهي از زبان محلي استفاده شده است!!
من مي گويم اي كاش مي شد همه ي داستان ها را به زبان زيباي همان ديار نوشت. همانگونه كه هيچ ترجمه اي نمي تواند مفهوم نماز را به طوركامل ادا كند، داستان هاي بمانند مجموعه ي اژدهاكشان نيز به زبان محلي گيرايي و نفوذي خاص خواهند داشت و اين را بنده كه ان زبان را مي فهمم بهتر درك مي كنم. حتي آهنگ زبان محلي در قالب زبان فارسي عاميانه هم بر زيبايي داستان مي افزايد.
با خواندن اژدهاكشان، شوق رسيدن به مكالمه و يا جمله اي زيبا به زبان ميلكي مرا به جلو مي برد و با رسيدن به آنها دركم از موضوع و فضاي داستان بيشتر مي شود.

- و يك يادآوري و آن بكار بردن واژه ي "پارس" بجاي "واق واق" سگ است. اين واژه توسط اعراب براي تحقير ما ايراني ها ايجاد شده است همانطور كه ما "تازي" را براي آنها ايجاد كرديم.
انشاء الله در چاپ هاي بعدي اين موضوع نيز حل شود.